زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

۳۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

این داستان: منه فداکار

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۳۸ ق.ظ

بچه های سوئیت دیگری آمده بودند پیشمان مهمانی

یکی از بچه های ما سرما خورده و هی آبریزش بینی دارد. گفت من میروم تخلیه ی بینی(!) تو برو پیششان سرو صدا کن و باهاشان(!) حرف بزن تا صدای من را نشنوند!

من هم از آنجایی که داشتم ظرف میشستم گفتم از همینجا برایشان بلند بلند آواز میخوانم تا تو کارت را انجام بدهی

و شروع کردم به خواندن...!

هی خواندم هی خواندم...یهو یکی از مهمان ها فریاد برآورد:

 آواز خر در چمن!!!


+هی میگم فداکاری نکنییییید :|

+خیلیم قشنگ میخونم

+انقد بدم میاد من دارم با آهنگ میخونم بعد خواننده اشتباه میخونه!


  • . زیزیگلو

یه مرررررد بیاد جواب بده!

جمعه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۳:۱۷ ق.ظ

مردا چی دوس دارن واسشون بخری؟

مثلا سوغاتی

حالا سوغاتی هم نه،یه چیز بدرد بخور کلا

گرونم نباشه،وسعم نمیرسه در اووون حد!!!


+واسه بابام

+فقط جوراب به ذهنم میرسه! :))

  • . زیزیگلو

غصه هم نخورده ایم

چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۳۱ ق.ظ

حال مادر خراب است...

حال مادر پس از گذشت   1176  سال از,غیبت یوسف اش

 روز 

       بـــــــه

              روز

بدتر  و  بدتر  میشود

و 

اینجا . . .

جاییست که دختران از حرمت چادر ، اندک فهمیدند و پسران از غیرت . . .

 مادر در کوچه های تنگ مدینه برای امام خودش سیلی خورد...


و امّا ما در کوچه تنگ زمــــانـــه مــــان

برای

امـــــــام غایـــــــــــــبـــــــــــــــــمان

                           سیـــلــی که هیـــچ!

غصه هم نخورده ایم...

  • . زیزیگلو

سوتی فجیع در آزمایشگاه

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ب.ظ

+حذف شد

  • . زیزیگلو

او

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۰۲ ب.ظ
بسم الله
کاش
همه جا
یادمان باشد
که
او هست «و إِذَا سَأَلَک عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ»
خیلی نزدیک «نَحنُ أَقرَبُ الیهِ مِنْ حَبْلِ الوَرید»
و صدایمان را می شنود «أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ»
و کمکمان می کند «إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرکُم وَیُثَبِّت أَقدامَکُم»
یادمان باشد توکل، باید اولین قدممان باشد، نه آخرینش، وقتی از همه چیز و همه کس ناامید شدیم «وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- پست مهمان، به دعوت صاحب وبلاگ. هر چه فکر کردم، چه بنویسم، چیزی جز ذکر خدا یادم نیامد برای نوشتن.
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحــــــــــــــــده   لا الــــــــه  الا هو
2- خوانندگانی که می خوانید، دعا کنید برای دوست عزیزم که این روزها دربستر بیماری است و تصادف کرده. :|
3- ان شاءالله یک روز، پست همه وبلاگ ها، خبر ظهور آقایمان باشد. هر چند ان شاءالله همه مان آن موقع در صف یاران حضرت باشیم. اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه والمشتشهدین بین یدیه.
4- زیاده عرضی نیست. کلا حس خوبی است نوشتن در وبلاگ یک نفر دیگر :) ممنون زی زی جان. باقی خدا و بس

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
قلم بانو
  • . زیزیگلو

یک پست ناگهانی

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۵۶ ق.ظ

ترجیح دادم این پست را بگذارم یک فرصت مناسب منتشر کنم اما دلم نیامد

یکهو به ذهنم رسید همه اش

مجبور نیستید بخوانی، اما اگر خواندید دل بدهید...

  • . زیزیگلو

خواست خدا...

يكشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۵۴ ق.ظ

خدا وقتی بخواهد "غیرممکن" می شود "ممکن"

ولی وقتی "نخواهد" واقعا دیگر "نخواهد شد"



جبری گرا نباشید لطفا

خواست و اراده ی خدا سر جایش

خدا به انسان هم عقل داده هم اختیار و اراده


+جبری گری از زمان حمله ی مغول در ایران رایج شد...

که ناتوانی از انجام کار و نتیجه ی آن را خواست و اراده ی خدا میدانند نه تنبلی خودشان!!



  • . زیزیگلو

جوجه رنگی

يكشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۴۲ ق.ظ


جوجه رنگی خریدیم!!

که من نرم با گربه های تو کوچه حرف بزنم!

+اسمشو گذاشتم حمزه! ولی قراره تو خوابگاه "شیش کوچولو" صداش بزنیم!

بچه ها لاک صورتی زدنش :|


●از بیرون یه صدایی میومد...

بچه ها میگن صدای چیه؟

میگم گربه

دقت که میکنیم میبینیم صدای مرغه!


+خداییش صداهاشون شبیه به همه!

  • . زیزیگلو

باید 2000امین نمایش باشد...!

شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۱۶ ق.ظ

این ستون آمارگیر سمت چپ وبم هست...

اونجا که نوشته "مجموع نمایش ها"

هر کس 2000امین نمایش رو دید میتونه توی وبم یه پست بزاره!!

بشرطها و شروطها!

عکس بگیره از صفحه ی وبم و بصورت کتبی ارائه بده!

وب داشته باشه

توانایی دخل و تصرف رو هم درش دارم!

صدق الله العلی و العظیم :)

  • . زیزیگلو

بوی خوش هوا!

شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۵۳ ق.ظ

بچه ها تازه تعطیلات آخر هفته رو پیش خانواده گذروندن و الان اومدن خوابگاه

بعد یکیشون یه لحظه پنجره رو باز کرد و یه باد خنک اومد تو

میگم: بوی هوا میاد!

میگن:از بس تو خوابگاه موندی مشکل پیدا کردی! :)


+خودشون مشکل دارن :/

  • . زیزیگلو

آی لاو کت!

جمعه, ۸ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۳۴ ب.ظ
یکی از بچه ها، پنجره ی اتاق خوابگاهو باز کرده و واسه نامزدش دست تکون میده
اونوخ من با این سنم پنجره رو باز میکنم و با گربه های توی کوچه حرف میزنم :|
قربون صدقه شونم میرم!!
  • . زیزیگلو

این یک پست ترسناک است

  • . زیزیگلو

لعنت به تب و ترس و تاریکی و تنهایی!

جمعه, ۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۲۴ ق.ظ

خیلی خوابم می آید

امروز بچه ها حرف های ترسناکی زدند که من فقط جیغ میکشیدم که دیگر نگویند و چون میترسم بعد برایتان میگویم،

گلویم میسوزد و تب دارم

باد شدیدی دارد کل ساختمان خوابگاه را میلرزاند که با وجود اینکه خیلی خوابم می آید،هی میخوابم هی با صدای باد از خواب میپرم...طوفان شدید است...

از این وحشتناک تر برق رفته...من هم وحشت زده از تاریکی، پاشدم آمدم اتاق بغلی یکی از بچه ها را بیدار کردم تا مثلا پا به پایم بیدار باشد که نترسم ولی خوابش برد...

بعد الان یک لحظه نگاهش کردم چشمانش باز بود و به من خیره نگاه میکرد،یک لبخند هم روی لبش...یا خدا!

چراغ قوه ی گوشی ام روشن است و از این میترسم که شارژم تمام شود و در تاریکی مطلق فرو بروم...

خدایا تو را به جان عزیزت زود تر صبح شود!!


+صداهای وحشتناکی می آید...

  • . زیزیگلو

شادم ولی خون میخورم...

پنجشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۲۶ ق.ظ

از خاک مرا برد و به افلاک رسانید

این است که من معتقدم عشق زمینی ست


شادم  که به هر حال به یاد توام، اما

خون میخورم از دست تو و باز غمی نیست

  • . زیزیگلو

آدم انقد بی جنبه؟!

پنجشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۳۳ ق.ظ

صبح جلوی آینه ی روشویی داشتم با خودم فکر میکردم که من چقد تغذیه ی سالمی دارم! هی غذای آنتی اکسیدانی مصرف میکنم و یه الگویی (امت وسطا!)هستم برای کل دنیاها!

که از مهر تا الان حتی سرما هم نخورده ام!


+بعد مثلن الان تب کرده ام :/

باز خوبه یاد آوری کردم به "خودم!"

  • . زیزیگلو

عکسی که برنده ی جایزه ی نوبل شد

چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۴۴ ق.ظ

یک عکاس به خاطر عکسی که گرفته برنده ی جایزه ی نوبل میشود

حالا عکس چیست؟

یک بچه ی شاید دوساله ی آفریقایی،از شدت گرسنگی چهار دستو پا روی زمین افتاده و دنده هایش بیرون زده، با دست و پایی لاغره لاغر...

پشت سرش یک کرکس منتظر مردن این بچه است،تا بعد از مردنش دلی از عزا دربیاورد...از چهارتا استخوان...!

عکاس این عکس یک ماه بعد از گرفتن این عکس خودکشی میکند...چرا؟!

چرا نماند و از عکسش، از حقوقی که بچه های گرسنه دارند و از فقر دفاع کند؟

به خاطر آثار روانی پشت پرده...

به خاطر اینکه حاضر نشد کودک را بردارد و سیر کند تا کرکس او را نخورد...


+ما چه کار میکنیم برای جامعه یمان؟!

این"به من چه" وحشتناک ترین جمله ای است که میتوان گفت...

کمک به هم باید دغدغه یمان باشد،

باید دغدغه یمان باشد...

  • . زیزیگلو

تازه با آژانس هم رفتم یونی

سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۳:۴۹ ق.ظ

اگه دیدین یه دختر چادری ساعت 8:01 صبح تو دانشگاه میدوئه

و زیر لب ذکر وای وای دیرم شد رو تندو تند زمزمه میکنه شک نکنید منم :)

  • . زیزیگلو

بارش برف ندیده!

سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۳:۳۶ ق.ظ

اولین بار بود بارش برفو میدیدم!

از ذوق برف با اینکه نه پالتو پوشیده بودم نه شال گردن نه دستکش و فقط با یه مانتو تابستونه رفته بودم دانشگاه باعث شد پیاده برگردم خوابگاه!

هر کی هم میموند میگفت خوابگاهی؟! برسونمت؟ سرده ؛ میگفتم نه پیاده میرم :)

هی میموندم تو را چادرمو باز میکردم،برف جمع میکردم!

الکی مثلا من ندید بدیدم!

اینم برفایی که روی کیفم جمع کردم!

  • . زیزیگلو

لحظه هایی که خوشی

جمعه, ۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۲۰ ق.ظ

مسجد جمکران ساعت 5 صبح مثلا

تو تاریکی صبح نم نم بارون بیاد و هوا خنک

نماز صبح آی میچسبه...

مخصوصا اگه چاشنیش دعای ندبه هم باشه...

  • . زیزیگلو