زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

۵۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

بقیه ی پولمان را شکلات ندهید!

دوشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۲۶ ق.ظ

چند سال پیش؛ رفتم مغازه،خرید کردم،بقیه ی پولمو بهم شکلات داد.چند روز بعد رفتم دوباره خرید کردم،پول خرد نداشتم بهش بدم،جای بقیه ی پولم همون شیرینی رو که دفعه ی قبل بهم داد بهش دادم!!

امروز چند جا رفتیم واسه خرید.همهشون بقیه ی پولمونو شیرینی و شکلات دادن...با اغراق نزدیک 20 هزار تومن شکلات اوردم خوابگاه!

  • . زیزیگلو

از مرگ هم بدتره

دوشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۲۴ ق.ظ

چی از مرگ بدتره؟

  • . زیزیگلو

من جرفمو پس میگیرم

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۰۳ ق.ظ

من فردا امتحان بیوشیمی دارم 2 فصل.از سه شنبه اگر حساب کنم تا امروز،5 روزه که من دارم یه فصلو میخونم و تموم نمیشه :|

حالا اینا به کنار

من باید بیدار بمونم...بااااید.بعد هرچی امروز ساعتو نگا کردم هیشکس به من فکر نکرد، و الانم خوابم میاد!

من حرفمو پس میگیرم! بیاین امشب همه با هم به من فکر کنیم که من خوابم نگیره!


داشتن غر میزدم که به همتون زنگ میزنن،هی تند و تند پیام میدن...اما من چی؟ (3 تا از بچه هامون نامزدی ان و دوتا شون هم که دو** پس** دارن! مشخصه کامل نمینویسم چون بسیجی ام!!! :)))

نه زنگ نه مسیج نه حتی یه تک...

گوشیم زنگ میخوره،مریمه که روبه روم نشسته! میگم تو نه! یکی دیگه... بعد پردیس زنگ میزنه،از توی آشپزخونه! میگم نههههه تو هم نه، مریم پیام میده،بهاره از تخت بالا بهم زنگ میزنه،تماس پردیس که زنگ زده و اشغال بودم به صورت پیام میاد...

اما چه فایده! یکی باید باشه...غیر از اینا! 


+دیشب نوشتم اینو؛آخرشم خوابم گرفت :|

+برم امتحان بدم بعد نظراتو جواب میدم :)

  • . زیزیگلو

خودش بیاد بگه کیه!!

شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۲۲ ق.ظ

هم اکنون ساعت 4:21 دقیقه....بنده بیدارم و فردا کله ی سحر کلاس دارم :|

بگذریم از اینکه امتحان بیوشیمی و کنفرانس اپیدمیولوژی هم دارم...

اومدم بگم: کیه که هر شب داره به من فکر میکنه و من خوابم نمیبره؟؟!!  که نمیذاره بخوابم...

نکن...فکر نکن...! جون من! بابا من خواااااابم میاااااد!!

دلیل و مدرک میخواین؟! 

11:11 دقیقه! 1نفر داره بهم فکر میکنه!


1212دقیقه! 1یا دونفر دارن بهم فکر میکنن!!


+پ.ن: من هنوز بیدارما :| ...  بخواب!! 1ساعت دیگه باید برم دانشگاه :/

5:55 دقیقه! الان یعنی 5 نفر همزمان اونم این موقع کله ی صبح دارن به من فکر میکنن؟!!

عجب گرفتاری شدم...!

  • . زیزیگلو

هر ترم،یه اسم!

پنجشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۵۵ ق.ظ

میگن:

ترم قبل "زن حاجی"؛ این ترم "زن سید"؛ ترم بعد هم حتما "زن امامی"! 

:)))))


+این ترم صدام میزنن "زن سید"!!!

ماجرا داره...!

+کسی در مورد طرح ولایت بسیج که 45 روزه،توی تابستون، چیزی میدونه؟؟!!

نمیدونم برم...نرم...

+اشتباه نوشته بودم طرح بصیرت...الان در مورد ولایت بگین!

  • . زیزیگلو

رادیو 18

سه شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۵۷ ق.ظ

مهمون رادیو 18 بودم

اینجا

+من فقط گفتم جای علامت سوال نقطه بذار...همین! سه دور بشین پاشو اینتر بزن چیه؟!!! 

تا این لحظه خیلیا،هم دوستان خوابگاهی و دانشگاهی و هم دوستان وب به عدبیاط من ایراد گرفتن، حالا از این به بعد این نظرات روی صدا اعمال میشه به نظرم! من ادبیاتم خوبه...باور کنید!


+با تشکر از یکی از دوستان بابت کلیپ آیت الله بهجت :)

  • . زیزیگلو

سفر 94/1/21 شیراز

شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۵۱ ق.ظ

+داستان در ادامه

  • . زیزیگلو

فک کنم 59 امی!

شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۴۶ ق.ظ

وبلاگم جزو 100وبلاگ برتر بیان شد!!

و این یه خبر خیلی خیلی خوب بود که دیشب که من تو جاده بودم و بیحوصله، با خوندن کامنت مستر میم عین که خبر داده بودن سرحال اومدم :)

+هرجا میرفتم خودشون قبل از همه به بقیه تبریک گفته بودن! و گفتن که تو خواب هم نمیدیدم حتی! :|

+ممنون بابت کامنتای پیشاپیش و پساپستون، ولی باید عرض کنم: پیامک ها جای خالی شما را پر نمی کنند :))

  • . زیزیگلو

من بی تو در غریب ترین شهر عالمم

جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ق.ظ

+بدجور امشب دلم گرفته...

  • . زیزیگلو

تو جای من نیستی

پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۱۳ ب.ظ

برگشته با یه حالت حق به جانب میگه خب یه روز زودتر میومدی!

  • . زیزیگلو

بوی گل یاس

پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۲۴ ب.ظ

سال پیش بود.رفتم در حمامو باز کردم که صورتمو بشورم،یه بوی گل یاس تند به مشامم خورد اصن حالی به حالی شدم...خیلی خوشبو بود.یهو به ذهنم رسید که قبلانا یکی از دوستام گفته بود که امام زمان هر جا باشه یه بوی خیلی خوبی همراهش هست.حالا چه فرقی میکرد بوی گل یاس یا نرگس،مهم این بود که امام زمان خونه ی ماس! اون روز هردو3ساعت یه بار میرفتم توی حمام و اون بورو استشمام میکردم،و عجب بویی...پس امام زمان هنوز اینجا بودش...

اومدم به خواهرم میگم فک کنم امام زمان تو حمام ماس! گفت چطور؟ واسش تعریف کردم...

گفت مامان صبح صابون حمامو عوض کرده!!! این جدیدا بوی گل یاس میدن...!

+توهم زده بودم :|

  • . زیزیگلو

ساعت 3:30 آماده شد

پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۱۹ ب.ظ

+ماکارونی درست کردم،تموم که شد یادم اومد زرد چوبه نزدم :|

حالا با زردچوبه بی زرد چوبه که تفاوت چندانی نداره...

اگه اینو هم عین کشک بادمجون نخوردن، همین الان پا میشم میرم شیراز!


+بین همه ی اون عکسای پروفایلی که میذاشت و با دست خط خودش روی 

تصویر مینوشت، این یکی اشکمو دراورد...

خیلی خیلی خیلی حواسمون به مامان باباهامون باشه...خیلی زیاد

  • . زیزیگلو

روز زن بر تمام زنان و مادران سرزمینم مبارک

پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۱۲ ق.ظ

"زن" شاهکاری از خدای خوب و بی همتاست!

زیباست زن!زیباست زن! زیباست زن! زیباست!


باور بکن در استواری "مرد" اگر کوه است

"زن" در بزرگی و صفا مانند یک دریاست


+یک لحظه دنیا را بدون زن تصور کن...

دنیای بی زن مثل یک کابوس بی روح است


  • . زیزیگلو

اوصیکم بالظرف شستن

چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۰۶ ب.ظ

ظرف شستن یک کار فوق العاده مسخره و وقت گیره. وقتایی که من جو ظرف شستن میگیرم و شروع میکنم به شستن،بدون هیچ حرفی یا صحبتی تا آخر به این کارم ادامه میدم و همچین موقع هایی ذهنم شدیدا در گیره و دارم به یه موضوعی فکر میکنم.

ظرف شدن یه راه مناسب واسه فرار از هر صحبتی و فکر کردن بیشتر به هر موضوعی به دور از شک کردن جمع به شماست. قبل از این،من پای سفره که مینشستم فکرم میومد و صدای مامان بلند میشد که غذاتو بخور،باز رفتی تو فکر؟ و بعضی وقت ها هم که غرق فکر بودم نه تنها صدای مامانم که صدای هیچکس رو نمیشنیدم،یعنی میشنیدم یه کسی یه چیزی میگه ولی چون تو فکر بودم متوجه نمی شدم که چی گفته و وقتی از فکر در میومدم دوباره ازش سوال میکردم.حالا ولی اونو ول کردم و به فکر کردن موقع ظرف شستن چسبیدم.آیا لازم به ذکر است که بجز ظرف شستن،دستشویی رفتن هم فکر آوره؟


موقع شستن ظرف ها یا همون کف مالی کردن اونا،در عین حالی که داری فکر میکنی، یه ظرف رو هم داری میشوری...ممکنه تا آخر فقط در مورد یه موضوع فکر کنی،یا موضوع افکارت کاملا متفاوت باشه،به هر حال تو وقتی ظرف هارو کف مالی میکنی،با هر ظرف به یه چیزی فکر میکنی که البته در اکثر موارد موضوع فکرت عوض میشه و یه موضوع ثابت نیست ولی میتونه افکارت پیرامون یه موضوع خاص باشه

موقع آبکشی کردن هر ظرف اون فکرایی رو که موقع شستنشون کردی یادت میان و با این کار تو دوبار به یه موضوع فکر کردی، و اینجوری تصمیم گیری واست راحت تر میشه در مورد یه موضوع خاص.


+zizigolu در حال ظرف شستن و غرق در افکار

  • . زیزیگلو

بلیط گرفتم

چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۴۴ ب.ظ

هر کی به من میرسه میگه کی میری؟ چرا نرفتی؟ کلاس نداری؟! چرا خونه ای؟!

+بیا اینم بلیطم...گفتم خیالتونو راحت کنم، هی نیاین بپرسین گیرت اومد ؟نیومد؟!

  • . زیزیگلو

شام:کشک بادمجون خیلی خوشمزه

سه شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۱۹ ب.ظ

مامان امشب رفت اراک تا آخر هفته سر کلاس باشه،گفت تو خونه ای بابات خیالش راحته واسه غذا و ظرف شستن و ...

تصمیم گرفتم شام کشک بادمجون درست کنم.کشک بادمجون من خوردن داره هاااا...!

+3_4 حلقه بادمجون سرخ شده کنار گذاشته بودم،خواهر کوچیکه اونا رو آورد خورد

بابام به خواهرم گفت بره واسش ماست بیاره و نخورد

خواهر کوچیکتره هم خواب بود!


+زنگ میزنم به مامانم و جوری که بابا بشنوه میگم: مامان کجایی؟! 

مامااااان من دیگه غذا نمیپزم،میخوام خودم تنهایی تا وقتی که میای کشک بادمجون بخورم، کاری نداری؟! خداحافظ


+بابام کشک رو قاطی دوست نداره،جدا میخوره وگرنه با کشک تزئینش میکردم...حالا بیا و خوبی کن :|

  • . زیزیگلو

یکی از دوستان دیشب pm داد که:

سه شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۰۰ ب.ظ

دیشب یکی از بچه های هم رشته ای که فقط ترم اول اون یه درس رو با ما برداشته بود ،نصف شب بهم پی ام داد:

  • . زیزیگلو

افتخار در حذف شدن...!

سه شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۱۲ ب.ظ

پسر عموم همون که همسن منه کشتی کاره. داره با بابام در مورد کشتی و ...حرف میزنه میگه:

عمو! من مسابقات کشتی هم رفتم،فقط حذف شدم...

بابام:هر کسی میتونه مسابقات کشتی بره و حذف بشه!!

+ینی من کشته مرده ی این اعتماد به سقف و افتخاراتشم!!

+3 ماه کوچیکتره...نیاین هی چیز میز بگینااا!

  • . زیزیگلو

این داستان همچنان ادامه دارد...

سه شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۲۱ ب.ظ

سر سفره دیگه هیشکی حرف نمیزد،داشتن به بحث کردنای ما گوش میدادن...

+من وقتایی که شروع میکنم به بحث کردن ناخودآگاه تند و تند حرف میزنم...یه ریز و یه بند

یه لحظه به خودم اومدم دیدم دارم بر ضد خودم حرف میزنم! با اعتماد به نفس کامل و اتکا بر جمله ی" اصلا خودتو نباز و بزن به اون راه" بحثو عوض کردم

گفت:وایسین وایسین،داره بر ضد خودشون حرف میزنه،خب...داشتی میگفتی...!  :|


+داشتن در مورد زن گرفتنش حرف میزدن... 

من از درون:حالا کدوم بدبختی قراره زن این بشه؟!  :/

  • . زیزیگلو

اومد خونمون...من برم آمریکا بهتره :|

سه شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • . زیزیگلو