زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

۲۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

سفره های عیدتون رنگی رنگی

دوشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۰۴ ب.ظ

و بووووم!

سال نوتون مبارک!

  • . زیزیگلو

شعر و غزل چه داری؟6

دوشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۰۶ ق.ظ

ماه من چهره براَفروز که آمد شبِ عید 

عید بر چهره چون ماهِ تو می باید دید...


شهریار

  • . زیزیگلو

اجازه هست دهنم وا شه؟

دوشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۲۰ ق.ظ

با این پسرایی که بدون یاالله گفتن میان توی مجلس زنونه، باید چیکار کرد؟

  • . زیزیگلو

که تموم شه این دلشوره و دغدغه ی لعنتی...

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۰۵ ب.ظ

میشه برام دعا کنید؟ 

  • . زیزیگلو

خوشبختی مثل وقتی که خواهر کوچولوت پول توجیبی مدرسه ش رو چند روز خرج نمیکنه تا بتونه برات یه هدیه به عنوان عیدی بخره...

  • . زیزیگلو

شعر و غزل چه داری؟ 4

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۰۹ ق.ظ

حالتی بین گریه و خنده، بین خوابیدن و نخوابیدن

مثل یک مرد خسته ی جنگی با تمام وجود جنگیدن


حالتی منقلب بدون وضو، بی سلوک و سُجود و سجاده

مایعی لای مردمک هایت مثل بغضی که سالها مانده

  • . زیزیگلو

میگن تو هر عید این کارته! و خب خودم میدونم!

سه شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۱۵ ق.ظ

اون از خریدا و سوغاتیای عید پارسال که یه نفر به همراه وسایلش اشتباهی برده بود، و اینم از وسایل امسالم که اومدم خونه نبودن. و نمیدونم کجان!

  • . زیزیگلو

بهار

دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۱۳ ب.ظ

نماد بهار واسه من سرزمینیه که آنه شرلی سوار بر کالسکه ی تک اسبش از بین اون همه درخت شکوفه رد میشد... در حالی که روی سرش شکوفه های صورتی میریخت...

  • . زیزیگلو

هوای دورتون چه حسیه؟

دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۴۵ ق.ظ

بوی عید میاد اینجا. آدم بوی مناسباتو رو توی شهر خودش خوب میفهمه. من حس عید رو با این هوا میشناسم... 

شیراز که بودم نه محرم رو حس کردم محرمه...نه ماه رمضون رو... نه بهار رو... مطمئنا واسه منی که اونجا غریبم هواشم واسه من غریبه... منی که 20 سال توی شهر خودمون زندگی کردم هوا رو به همون حالتی که توی هر مناسبت بوده میشناسم.

ما یه استاد داشتیم از تهران میومد شهرمون. اون موقعی که پشت کنکوری بودم. اینجا زمستون بود بعد استاد میگفت هوا بهاری و عالیه! واسه ما هوای بهاری اینی که میگفت نبود! هوای بهاری گرم تر از این بود و خنک. ولی استاد اصرار داشت به همین هوای سردی که ما رو به یخ زدن وا میداشت بگه بهاری! البته تقصیری هم نداشت... هوای بهاری اونا عین زمستون ما سرد بود...

نمیدونم تا بحال به همچین چیزی دقت کردین یا نه؟

  • . زیزیگلو

شعر و غزل چه داری؟ 3

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۱۵ ق.ظ

پشت رُل، ساعت حدودا پنج ، شاید پنج و نیم

داشتم یک عصر بر می گشتم از عبدالعظیم


ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ

از کنارت رد شدم ، آرام گفتی: مستقیم!


زل زدی در آینه اما مرا نشناختی

این منم که روزگارم کرده با پیری گریم


رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند

رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم


بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود و عشق

گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" :


یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب و جوان

خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:


"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست

تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم"


شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست

زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم


موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:

"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"


گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند

گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم...


کاظم بهمنی

  • . زیزیگلو

زی زی

چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۰۷ ق.ظ

نشسته بودم روی صندلی توی حوزه ی انتخابات. انتخابات دانشجویی.نماینده ی یکی از کاندیدا بودم. نقش نظارتی داشتم  :| و به جهت سر رفتن حوصله سرمو برده بودم توی گوشیم. یکی از آقایون روبه روی من ایستاده بود که گفت زی زی. جا خوردم. سرمو بالا نیاوردم و گفتم میمونم تا به یه چیز دیگه و محترمانه صدام بزنه! زی زی چیه زود پسر خاله شد؟! که باز گفت زی زی. سرمو اوردم بالا و با تعجب گفتم با منید؟ به پشت سریم اشاره کرد و گفت نه. 

پشت سریم که بود؟ :|

  • . زیزیگلو

مشتاق دیدار

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۵۲ ق.ظ

پارسال هم دعوتنامه فرستادین. چه هماهنگی ها شد برای اومدن که آخرش شد موندن. نرسیدن. لیاقت دیدار شما رو نداشتن... دلم سوخت... دلم سوخت...

امسال... دعوتنامه فرستادین و با جان و دل و هزار و صد شوق لبیک گفتن. که ببینم روی ماهتونو. چرا من لایق دیدار نیستم که دو روز مونده به دیدنتون خراب میشه همه چی؟ این بی لیاقتی منه یا زیرآب این دعوت نامه رو زدن توسط یک عزیز!!!

من این دل سوخته رو از یک سال پیش دارم یدک میکشم... من دلم آدم شدن میخواد... نزنید زیرش...اجابتم کنید...

  • . زیزیگلو

نفوذی

دوشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۵۳ ب.ظ

یه گروه دانشگاهی داریم که اونجا نماینده های هر کانون با توجه به پیشنهادات برنامه میریزن و ایده میدن و میبرن تو مرحله ی اجرا. یکی از مسئولین دانشگاه هم که نمیدونم به چه طریقی عضو شده بود اونجا بود. اسمشو نمیدونستم و نمیدونستم کدوم قسمت کار میکنن و نمیدونستم چجوری اونجا اومدن... به خاطر نظراتی که بین نظراتمون میدادن ازشون پرسیدم: شما؟ گفتن یه نفر. بعد از چند روز باز پرسیدم شما؟ گفتن بنده خدا. گفتم قیافتون آشناس مطمئنم یه جا دیدمتون. باز معرفی نکردن. منم گفتم بچا نفوذی داریم. سیل پیام ها بود که میومدن پی وی و ایشونو بهم معرفی میکردن! بعد هم خودشون توی گروه  فرمودن فلانی هستم مسئول فلان جا و الان هم مسئول فلان قسمت و نفوذی هم نیستم!
منم گفتم بچا منو توی دانشگاه لو ندین!!!

امروز رفتم همون قسمتی که ایشون کار میکنه، تا حالا کارم بهشون نیفتاده بود و طبیعتا ایشون هم منو نمیشناختن... بعد تا منو دیدن گفتن که: من نفوذی ام ها؟! گفتم: کی گفته؟!
گفتن: یه بنده خدا! گفتم خب شاید اون بنده خدا شما رو نمیشناخته... ! خنده م گرفته بود در حالی که پشت مانیتورش خودمو پنهان کرده بودم!

+مگه دستم نرسه به اون کسی که منو لو داد! 

  • . زیزیگلو

مکالمه ی این روزها موقع خرید

يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۰۶ ق.ظ

+کارت را تحویل میدهم در حالی که میگویم: تخفیف دانشجویی هم بدین
-چی میخونین؟
+تغذیه
-چی بخورم چاق شم؟!
(کارت را میکشد از حسابم کم میشود پیامک بانک ملی می آید، کارت و رسید را تحویل میدهد)
+در حالی که تشکر و خداحافظی میکنم:شما فعلا سیب زمینی بخورین تا من درسم تموم شه!

  • . زیزیگلو

ایستاده در غبار

پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۲۴ ق.ظ

ایستاده در غبار رو توی دانشگاه دیدم. با اینکه وسطاش رسیدم ولی همون مقداری هم که ازش دیدم عالی بود. خیلیا میومدن تو و میگفتن این که فیلمش بسیجیه و مال جبهه س و میرفتن.

امشب خونه ی یه خانواده ی عزیز هستم. ترم دو مهمونشون بودم و بعد از 4 ترم امشب هم مهمونشونم. گفتم لالا لند و ایستاده در غبار همرامه؛ بیارم ببینیم؟  و همگی موافق فیلم دیدن بودن. اول لالا لند رو گذاشتیم واسه دیدن و نگم که من فکر میکردم فیلمش ایرانیه و با رقص و آواز شروع شد :| گفتم به نظرم بهتره فیلمو عوض کنیم شب قتله :| و زدیم ایستاده در غبار. با ذوق همه رو نشوندم پای فیلم. بعد هر چقدر هی بیشتر فیلم بیش میرفت یکی یکی پا میشدن و میرفتن. یکی به بهونه ی ظرف شستن. یکی به بهونه ی پیام دادن. یکی به بهونه ی خسته و خوابالو بودن و... در نهایت منو یکی دیگه موندیم و مطمئنم اون یه نفر هم روش نمیشد بگه بسسسسه دیگه؛ و الکی تعریف میکرد که من ناراحت نشم :|

ولی خدایی قشنگه ببینید حتما. حالا ولی یک چهارم نهایی قشنگ تر نسبت به اولاش. اصلا دلم میخواست اولش همون یک چهارم نهایی آخر فیلمو نشونشون بدن که توجهشونو جلب کنم!

  • . زیزیگلو

در کوچه چرا نشانی از بوی تو نیست؟!

این ها که زمین ریخته، گیسوی تو نیست!؟

این دود برای چیست؟! اینجا چه شده؟!

پس حلقه ی در کجاست؟ پهلوی تو نیست؟


علی عطری


+دوستان شیرازی: فردا صبح استاد فرهمند و فردا عصر نزار قطری در حرم شاهچراغ برنامه دارن. 

  • . زیزیگلو

شعر و غزل چه داری؟ ۲

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۴۷ ق.ظ

اول روضه می‌رسد از راه

قد بلند است و پرده‌ها کوتاه


آه از آنشب که چشم من افتاد

پشت پرده به تکه ای از ماه


بچه‌ی هیأتم من و حساس 

به دو چشم تو و به رنگ سیاه


مویت از زیر روسری پیداست 

دخترِه ... ، لا اله الا الله!


  • . زیزیگلو

هایپر

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۴۹ ق.ظ

ترم دو بودیم. چون اونموقع خیابونا رو بلد نبودم الان یادم نمیاد کدوم خیابون. با دوست شیرازیم و یکی از بچه های خوابگاه سه نفری رفته بودیم خرید. عموی دوست شیرازیم زنگ زد و پرسید که کجایین. دوستم گفت: عموم و زن عموم میخوان برن هایپر میگن بیایم دنبالتون؟ میاین؟ و ما هم از خدا خواسته پذیرفتیم و گفتیم میایم!
بماند که دوتا پلیس اونروز بهمون تیکه انداختن :| یه ماشینه مزاحممون شد ما رفتیم اونور خیابون که به پلیسا اطلاع بدیم پلیسا ازونا جلف تر :| تف تو احساس امنیت.
اومدن. اولین بار بود میرفتم هایپر شیراز. یادمه وارد که شدیم میخواستیم بریم طبقه ی بالا. من رفتم روی پله برقی بعد جمع نظرشون عوض شد که نه همین طبقه ی اولو نگاه میکنیم اول کاری. من از روی پله برقیه (ببخشید که گاهی مجبورم گند بزنم توی ادبیات فارسی! کیبوردم کسره نداره :دی) در حال بالا رفتن، پله ها رو در جهت پایین اومدن رد میکردم و سرعت پایین اومدن من و بالا رفتن پله یکی بود و عملا جایگاهم هیچ تغییری نمیکرد! یه لحظه به همراهام نگاه کردم و... پکیده بودن :|
خلاصه گفتیم ول کن باو میریم بالا بعد راه برگشتو پیدا میکنم میام پیششون.
و راه برگشتو نیافتم!!
شارژم تموم شده بود، نمیتونستم زنگ بزنم و راه خروج هم ناپیدا!
ده دقیقه بعد یکیشون اومد دنبالم!
یعنی رفته بودم منتظر نشسته بودم روی صندلیای روبه روی همون پله برقیه که ازش بالا اومده بودم که وقتی میان بالا واسه پیدا کردنم منو ببینن :|

+یعنی الان به اونوقتای خودم فکر میکنم شدیدا به سال بوقی بودنم پی میبرم. بعد خودمو مقایسه میکنم با سال بوقیای الان که یکیشون در حالی که ترم یک بود سر جلسه ی تمام امتحاناتش بدون هیچ هراسی هندزفری میبرد :|
بعد من هنوز که هنوزه از تقلب کردن میترسم. و البته به دلایلی هم تقلب نمیکنم!!

+چرا یاد این خاطره افتادم؟ قرار بود امروز همون جمع سه نفرمون بریم هایپر. 7صبح پاشیم آماده شیم که کلی وقت داشته باشیم. بعد نمیگم من 1 پاشدم و دوستم 3!!

  • . زیزیگلو

سر درد شدم بس که ز احساس تو گفتم
تجویز شد از روی لبت استامینوبوس

شرط پدرت بود مهندس شوم اخر
ما شاعرکان را چه به سینوس و کسینوس

|ابولفضل عصمت پرست|

  • . زیزیگلو

دیالوگیسم

جمعه, ۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۲۵ ب.ظ

+سلام حضرت دلبر، سلام قرص قمر

-سلام دختر باران، سلام خواهر ماه

  • . زیزیگلو