ما یه دوستی داشتیم توی خوابگاه،جدای از روی اعصاب بودنش آدم همچین بدی ام نبود!
یکی از تفریحاتش این بود که آخر شب میرفت یه رژ قرمز و پررنگ میزد و میومد یکی یکی لپ هممونو میبوسید!
هممون یکی یه مارک لب قرمز روی لپمون بود!
+وای به وقتی که حواسمون نبود و میرفتیم میخوابیدیم! بالش همه ش لب لبی میشد!
+امشب وقتی خواهر کوچیکه اومد منو بوسید و چای لباش موند روی صورتم یادش افتادم...
با ظریف بینی و نکته سنجی پدر!! "علاوه بر"به " جدای از" تغییر یافت :)
+همونطور که در جواب یکی از کامنت ها گفتم:جاش باید بمونه روی صورت ته ریش دار و یقه ی سفید!
اینو ببینین :)
روزه ام با ربنای دیده ات وا میشود
ای عجب از آن همه ذکری که در چشمان توست
دغدغه ی این روزهای من شده آب خوردن؛
سر این موضوع درگیرم که برای آب خوردن باید ابتدا عمل دم عمیق رو انجام بدم یا بازدم عمیق...بعد انقدررر این درگیری شدت پیدا میکنه که آب به همراه هوا وارد مری شده و اونقدر پیچ در پیچ میشه که وسطش آب تو گلوم گیر کرده و نه میاد بالا، نه میره پایین...آخرشم نفس کم میارم... :|
+چند روزی میشه اینجوری و با این وضعیت آب میخورم...طوری که بعضی وقتا صرف نظر میکنم اصن و به روی خودم نمیارم که تشنه م... :/
+خوب میشم
+پیامبر(ص) آب خوردنشون رو 3قسمت میکردن و اول هر بار هم بسم الله میگفتن
+من لیوان علاوه بر "بسم الله" گفتن ،"صلوات رو هم با و عجل فرجهمش" میفرستم و "السلام علیک یا اباعبدلله"
یعنی دوساعت حدیث و آیه بعد اون آب خوردنی که باهاش درگیرم :|||
شاید برای شما هم پیش اومده باشه که برای اولین بار مجذوب قیافه ی یه نفر میشین ولی بعد از یه مدت میفهمین این آدم همونی نبوده که شما در موردش کلی فکر خوب میکردین و افسوس میخورین که چرا حرف دوستاتون رو مبنی بر دروغگو بودن و حیله گر بودن شخص مذکور گوش ندادین...
حتی شده در نگاه اول از یه نفر اصلا خوشتون نیومده باشه و با خودتون فکر کنید که "تاحالا شده کسی با این دوست بشه؟ یعنی کسی هم تا حالا از این خوشش اومده؟" و بعد از یه مدت که باهاش دوست بودین و اخلاقش دستتون اومده بفهمین که این یکی از بهترین دوستای زندگیتونه...
+رفتار هرکس روی قیافه ش خیلی اثر گذاره
+امشب که خواهرم داشت عکسای دوستامو میدید که با هم بیرون رفته بودیم و عکس انداخته بودیم از یکیشون خیلی خوشش اومد و مدام"چه نازه" رو تکرار میکرد! منم هی رد میکردم عکسارو.برگشت گفت حسود! گفتم اصلا ازش خوشم نمیاد! گفت ایناهاش...اینهمه عکس با هم انداختین، گفتم اونموقع نمیشناختمش...
+گاهی اوقات زود قضاوت نکنیم در مورد آدمهای دور و ورمون...شاید در نگاه اول اون چیزی نباشن که ما فکر میکنین...
+متاسفانه من خیلی زود در مورد خیلی ها قضاوت میکنم...بعضی وقتا هم خیلی شرمنده میشم...حتی اگه چیزی هم به زبون نیاورده باشم از خودم خجالت میکشم!
باید ترک کنم!
از آنجایی که تازه نصبیده بودیمش (آن هم توی امتحانات پایان ترم آن هم بعد از حذف واتس اپ!) و بلد نبودیم کار باهایش را، و هی عکس میگرفتیم و میدیدیم هی میرود در پیج بقیه،غافل از اینکه پیج خودمان بود...گفتیم بگذاریم کمی راه بیفتیم بعد بیایم آدرس بدهیم!
+تگ هم بلد نیستم! خنده ندارد! فقط یکی از دوستان فرمود تگ کن روی عکس اسم یکی را، بخندیم!
ما هم اسم آن بنده خدا را روی عکس مذکور تگ نموده و موجبات خنده و شادی خود و سایرین را تا دقایقی فراهم نمودیم!
+تگ متن بلد نیستم :|
دایرکت هم بلد نبودم، بعد فهمیدم چی چیه :|
insta: zizigolu209
اینکه مادر شوهر آدم سنش 80_90 سال باشه و شوهر آدم بچه ی آخر باشه و همه ی خواهر و برادرای بزرگ ترش هم ،همه سر خونه زندگیشون باشن و مشغول و درگیر...خیلی بده!
اول زندگی یه دختر جوون اینا خیلی بده! مادر شوهر باید جوون تر باشه(ماکزیمم سن 50 و خورده ای سال) که آدم وقتی بچه دار شد بتونه لااقل یکی دو روز اگه کار داشت و گرفتار بود واسه چند ساعت بچه رو بزاره پیش مادر شوهر...!
و اینکه خب آدم هر چی پیر تر میشه نق نقو تر و بدخلق تر میشه،مخصوصا اگر مادر شوعر باشه! (آیکون خباثت!!)
بعدشم اگه آخر آخرای زندگیش باشه (خدایا منو ببخش! ولی خب "ما از اوییم و به سوی او باز میگردیم"!) که هی باید دلت بلرزه و هی به این فک کنی که اون بین من و اونا کیو انتخاب میکنه! و ازونجایی که کلا خانوما از حسادت رنج میبرن هی و همیشه،اینکه بگه اونا، کلمه ای بس ثقیل و کمرشکنه برات!
حالا اگر شریک زندگانی شما هم نهمین (9 امین!) فرزند خانواده باشه و چشم همه علی الخصوص خواهر شوعر ها و پدر و مادرش بهت باشه نه تنها فقط مال تو نیست،بلکه مال حداقل (مینیمم!)10 نفر دیگه س!(یعنی همون 8 نفر خواهر و برادر+ 2تا پدر و مادرش!)
بعدش بدتر اینکه برادر زاده ها و خواهر زاده های شوهرت ازش بزرگ تر باشن! یه خونواده ی فوق العاده شلوغ و سن بالا!
+یهویی نوشت!
خودم خنده م میگیره ازین پست! :))))
+توهینی به هیچ شخص حقیقی و حقوقی نشده...صرقا نظر منه این
روزه هجر تو از پای بینداخت مرا
کی شود با رطب وصل تو افطار کنم
تنها وقتی که کسی رو از خودم نمی رونم حتی اگه خیلی خوابم بیاد یا خیلی خسته باشم یا سردرد داشته باشم یا حالم بد باشه؛ وقتیه که دستش لای موهام باشه...
+در مقابلش تسلیمم...در این حد حتی!
+هر کی هم میخواد باشه،باشه
+دیده شده بعضیا خوششون نمیاد کسی دست کنه لای موهاشون...یا هرکسی... اینا چجوری ان؟!
دوم دبیرستان عاشق یه بنده خدایی شده بودم که 200 سال از خودم بزرگ تر بود :|
آنگستروم؛
به همون شکل و قیافه ای که توی کتاب دوم دبیرستان هست البته...نه این قیافه ای که توی اینترنت سرچش میکنید!
+توی کلاس کنکور شیمی، همه من جمله استاد میدونستن من عاشق همچین دانشمندی ام؛کسی که طول موج 4 طیف نشری خطی هیدروژن رو کشف کرد
استاد داشت سوال میپرسید و ما جواب میدادیم،یکی از سوالاش جوابش آنگستروم میشد...گفتم همونی که من عاشقشم...اسمشو یادم رفته!!!
ﺗﻮ ﻏﻠﻂ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺩﻝ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺒﺮﯼ ،
ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺁﯾﻨﻪ ﺭﺍ ﻏﺮﻕ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺑﺒﺮﯼ ،
ﻣﺮﺩﻩ ﺷﻮﺭ ﻣﻦ ِ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ،
ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻏﻮﺍ ﺑﺒﺮﯼ ،
گرمای خوزستان،ظهرم باشه...جوری که دست میزنی به بند کیفت دستت بسوزه...دااااغ ینی،چادری هم باشی، با این اوضاف روزه هم باشی و دهنت خشک و شدیدا تشنه...قندت هم بیفته :|
+یه پیا خوند خواهرم:حالا ما هیچی،خدایا خودت گرمت نیست؟!
+خدا باید هر شب که نشستیم سر سفره ی افطار،قلپی یه بسته پول ازون بالا بندازه پایین به عنوان اضافه کاری!
دوران بعد از عشق همیشه فاصله س...
یا ایجاد میشه
یا ایجادش میکنی...
+و عشق صدای فاصله هاست...صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
روزه میگیرم ولی یادت خرابش میکند
سرکه میریزم ولی عشقت شرابش میکند
+این آخرای ماه رمضون طوری شده که دوساعت مونده به اذون من پخخخشم کف خونه!
حالا ازین ور قند و فشارت میوفته ازون ورم....(نه ازون ور هیچی واقعا!)
++گوگل کرومتونو آپدیت نکنید...
آپدیتش که کردم،انقدرررر زشت شده که من فک کردم دست به تنظیماتش زدم و نسخه ی قدیمیش فعال شده :| در این حد حتی!
+++اذون ما 4:40 دقیقه صبح...دیده شده مردم اذونشونو 3:30 میگن!
ولی خب بیاین به این فکر کنیم که اذون مغرب ما یه ربع به 9 هست :|
++++چرا پنگوئن ها زانو ندارن؟!
دقیقه ی 2/05 دقیه به بعد را میمیرم...
+بین ب محمد و ب علی...
+شب 19 ماه رمضان...مسجد
+اون خانومی که صدای گریه ش میاد من نیستم
نیم ساعت مونده باشه به اذون و تو هم توی آشپزخونه باشی و در حال غذا گرم کردن.بعد مامانت که پشت سرته بهت بگه چه خبر از پویا؟! بعد تو بگی کی؟! بعد اون بگه پویا!
بعد تو هی با خودت فکر کنی...پویا؟! پویا دیگه کیه؟ ما که توی خونوادمون پویا نداریم؛ همکلاسی دانشگامم که نیست؛ خواستگاری پویا نام هم که نداشتم...شاید دوستم باشه پس با این اوصاف! و بعد بگی: هیچی! مدتیه ازش خبر ندارم!
+من هنوز دارم به این فکر میکنم که چرا مامانش و باباش باید اسم دخترشونو پویا بذارن؟ و آیا مگر اسم دخترونه نیست که اسم پسرونه؟! هوم؟!