زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

۳۴ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

از مدافعان چه خبر؟ 1

چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۱۲ ق.ظ

پروفایل یکی از دوستام

  • . زیزیگلو

مزه ی "شربت سینه ی گاز دار!" میداد!

  • . زیزیگلو

از انگشت خونی آدم هم سوء استفاده؟!

يكشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۰۰ ب.ظ

و وقتی دیشب در رب گوجه را باز کردم و هنگام گذاشتن در یخچال انگشتم به بخش فلزی بریده شده گیر کرد و برید و یکی از بچه ها همان لحظه عکس گرفت و به عنوان پروفایل از عکس انگشتم سوء استفاده کرد و هی پی ام بود که حالش را میپرسید و من :|

  • . زیزیگلو

و واااای از آن روزی

شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۰۸ ب.ظ

که ترم پیش در دانشگاه دعوا شد و مای ترم دومی فهمیدیم دوربین های مدار بسته ی دانشگاه راس راسکی هستند ... و ترم اول مثل یک فیلم رعب انگیز در مقابل دیدگانمان شروع به رد شدن نمود...!
و بعد یاد آن روزی افتادم که چراغ های یکی از کلاس ها را خاموش کرده و در رفتم (که البته هفته ی بعدش که ما در همان کلاس نشسته بودیم، آمدند چراغ ها را خاموش کردن و در رفتند و بچه های کلاس برگشتند به من نگاه کردند و گفتند؛ اونا هم تلافی کردن!!)
و یاد آن روزی که من و پ کنار آبسرد کن به هم آب پاشیدیم و در مقابل دوربین که به خیال خودمان پلاستیکی است بوکس بازی و لگد پرانی کردیم،چون فکر میکردیم ما تکواندو کاریم مثلا! و فکر میکردیم که فقط خودمان هستیم و خودمان و نو بادی الس!
و آن روزی که توی سلف برای دوربین دست تکان دادیم و خندیدیم و الکی الکی مقابلش سخنرانی کردیم و زهی خیال باطل که الکی ها راستکی بود!
و آن روزی که هنوز استاد نیامده بود و ما در آزمایشگاه با روپوش های سفیدی که تنمان بود دست دست و ادا و اطوار و قر های ریز و آهنگ های بلند پخش نمودیم و جشن گرفتیم و دسته جمعی سرود ملی (3تا هم عمه دارم!) خواندیم و م رقصید و تشویقش نمودیم و غافل از اینکه دوربین آزمایشگاه در حال نظاره ی ما بود :|

+ الان هم به روی خودمان نمی آوریم که ما همان آن هاییم!
انقدر که سرسنگین و مودب در حال رفت و آمدیم حتی اذهان عمومی به ما مشکوک هم نخواهند شد و تاکنون بحمدالله نشده!

+ ولی وای به حالمان میشود اگر فیلم ها بازبینی شوند!

  • . زیزیگلو

من که با صاعقه ای میشکنم...

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۱۹ ق.ظ

من که با صاعقه‌ای می‌شکنم داس چرا؟

بر دل از جور شما این همه آماس چرا؟


خودِ بارانم و تو پاک‌ترم می‌خواهی!

آب را غسل نده، این همه وسواس چرا؟


خسته‌ام! سنگ نزن، هی نشکن روح مرا

شده‌ام عاشق یک آینه‌نشناس چرا؟

  • . زیزیگلو

مثلا من عاشقم!

پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۵۹ ق.ظ

مثلا عاشق یه نفر بشی توی دانشگاهتون ، بعد روزایی که اون کلاس نداره، تو هم حس و حال دانشگاه رفتن نداشته باشی...و نری!
 
الکی مثلا من عاشق یه نفر شدم که این دو روز رو دانشگاه نرفتم!
+حالا درسته عاشق نیستیم...ولی ادای عاشقا رو که میتونیم دراریم! :))

+وقتی که خواستم بیام دانشگاه عمه م سه بار بهم گفت: عاشق نشو!
هردومون خنده مون گرفته بود!
مامانمم خندید و گفت من دختر به راه دور نمیدم!
حالا اومدیم و من عاشق یه نفر راه دور شدم! خو مادر من چرا منو به راه دور نمیدی آخه!؟ 

  • . زیزیگلو

خیلی زیاد

پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۲۲ ق.ظ

دلم تنگ شده

  • . زیزیگلو

باید حتما یکی باشه

چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۱۸ ق.ظ

+باید حتما یکی باشه، همه جوره پشتت باشه و حمایتت کنه...


  • . زیزیگلو

که با دیدن این خبر شکه بشی..

سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۵۲ ق.ظ
خدا لعنتشون کنه، به زودی زود ، کلهم اجمعین...
  • . زیزیگلو

نامزد داران4

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۱ ب.ظ

تو اتاق بودم و تازه و از خواب پاشده بودم و خوابالو...

نامزدش بهش زنگ زد و شروع کردم به حرف زدن

بیرون اتاق یکی از بچه های یه رشته ی دیگه اسم دوتا از بچه های تغذیه رو اورد و گفت خیلی به تغذیشون اهمیت میدن و منم دویدم رفتم بیرون واسه دفاع از خودم! که س فقط یه روز اینجااااس! ط هم که گوشت نمیخوره! و کلی جیغ جیغ کردم! :))

اومدم تو اتاق؛ 

داشت با هق هق مامانش حرف میزد و زده بود زیر گریه


+ اگه من مثلش بشم چی؟!

تازه این که فقط یه روز و نصفی هم نه، یه روز و چند ساعت اینجاس فقط... 

یعنی امروز میاد و شب میخوابه و فردا میره....

  • . زیزیگلو

فارماکولوژی...الان!

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۰۳ ق.ظ
الان یکی از بچه ها از استاد یه سوال پرسید، استاد داشت اون قسمتو از روی جزوه تند و تند و آروم زیر لب واسه خودش میخوند که بفهمه جریان از چیه و جوابشو بده
میگم: من فقط یه صدای خش میفهمم! خش خشی یعنی!
میگه: برفکیه! :)))

+به روی خودمون نیاوردیم که امروز امتحان داریم...استاد هم یادش نبود!
ولی نامرد طبق معمول هر جلسه شفاهی پرسید!
  • . زیزیگلو

خر شیطان و کینه ی شتر

يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۵۲ ق.ظ

دیشب تصمیم گرفتم از خر شیطون بیام پایین و سوار خر خودم بشم :|

اونم پا فشاری یکی از بچه ها بود...وگرنه همچنان سوار خر شیطون بودم!


+متنفرم از آدمای کینه شتری و اینایی که هنوز حرفی بهشون نزدی ازت دلخور میشن و کینه به دل میگیرن!

بسوزه پدر دلسوزی که سال پیش اومدم و واسه یه نفر دل سوزوندم و چه کینه هایی که بعدش ازم به دل نگرفت!

اینجا دارابی داریم؟!

چرا دارابیا انقدر زود رنجن و زود به دل میگیرن؟!

حرص آدمم در میارن تازه!... اون از اون...اینم از این! 

جالب اینجاس که باهم دیگه هم نمیسازن!


+دارم روزای سختی رو میگذرونم... 

  • . زیزیگلو

جمعه ی پاییزی 15 آبان

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ب.ظ

جمعه ی پاییزی مرخرفی را گذراندیم

دلگیر .....دلگیر...

گندش بزنن ...خیلی حالمو گرفت این جمعه.

  • . زیزیگلو

نقاشی 5

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۴۹ ق.ظ

وقتی که موقع حرف زدن با گوشی یه همچین اثر هنری خلق میکنی!

  • . زیزیگلو

جوشونده دزدی

پنجشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۱۷ ق.ظ

اونروز  یکی از بچه ها حالش خوب نبود

رفتم بالا (آبدار خونه در طبقه ی سوم واقع شده) براش آبجوش بیارم با نبات بخوره، دیدم فلاسک پره، وقتی براش ریختم فهمیدم جوشونده س! تازه اولشم فکر کردم چاییه!

جوشونده دزدی نمودیم!

 بعدشم با دوتا بادیگارد بودم که کسی نبینش!

فقط خدا خدا میکردم مسئول آبدارخونه نباشه!

 بعدشم که لیوان خالی رو بردم بالا، مسئولش نشسته بود، حالا ته لیوان هم پر از تفاله های جوشونده!! بهش گفتم این لیوان دست یکی از بچه هامون بوده مرسی! بعد با اعتماد به سقف گذاشتم رو میزش اومدم بیرون!

  • . زیزیگلو

مزاحم خیابونی 2

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۵ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • . زیزیگلو

زلزله نبود

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۰۹ ق.ظ

گفتم یه لحظه گوشی...گوشی دستت...

" بچه ها...زلزله س؟ زمین داده تکون میخوره"


+ قلبم داشت تند و تند میزد و تکونم میداد...

هیچی نبود

  • . زیزیگلو

همه چی میگن😒

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۲۷ ق.ظ

تعجبم میگیره ازین دخترایی که فحش پسرونه میدن!

  • . زیزیگلو

ازین مدل گیر دادنا!

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۴۰ ب.ظ

دیروز یکی از هم سوئیتی های عزیز فرمودن: تو خیلی بد غذا شدی مهسا!
در حالی که بنده ساعت 5 عصر در حال ناهار درست کردن بودم!
دوباره میفرماد: مثلا تغذیه میخونیا!
و بعد اضافه میکنه: ازین به بعد خوراکتو زیر نظر دارم...! باید هر روز غذات آماده باشه و به موقع بخوری!

امروز صبح پاشده، میگه تا 12، نهاااایت 12/30 غذات آماده باشه هاااا!

از پریشب (یعنی این دو شبه) هر شب راس ساعتی معینی یکی از بچه ها پیام میده که چراغو خاموش کن و بخواب! منم که تنهام! میترسما...ولی به حرفش گوش دادم!

+نمیدونم چه دردیه...ولی ازین گیر دادنا خیلی خوشم میاد!
گوش هم میکنم حرفاشونو تازه :|


+یکیم نداریم هی فرت و فرت بهمون گیر بده و حرصمونو دراره! 

  • . زیزیگلو

هشدار!

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۲۰ ق.ظ



  • . زیزیگلو