زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

خنده های رفتنت در کوچه ها ویرانگرند...

جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۲۷ ب.ظ

چشم هایم حساس شده بود...درد میکرد... مثل پسرهایی که موقع خوابیدن دستشان را میگذارند روی چشم هایشان و بازویشان سایبان چشم هایشان میشود، یک لایه از موهایم را ریختم روی چشم هایم...
تو بودی...من هم بودم... گفتی پاهایت درد میکند... شروع کردم کف پاهایت را ماساژ دادن... رنگشان عوض شد...خاکستری شدند...ناخن هایش بلند و تیره شد...نگاهت کردم...چهره ات عوض شد...سیاه شدی... زشت شدی...پشمالو شدی ... نعره کشیدی...جیغ زدم... من را بلعیدی! بعد آمده بودند به دادم برسند که نبودم... که نه تو بودی، نه من
چرا خودت هم ناپدید شدی؟ می ماندی تقاص پس میدادی لااقل...

  • . زیزیگلو