زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

این ماجرا: هضم ناشدنی

چهارشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۳ ب.ظ

اگر بگذریم از ظاهرش و رنگ رژای پررنگش که من یه چیزی از پررنگ میگم و شما یه چیزی میشنوین؛ و از موهای هر بار یه رنگش، طوری که من یه بار وقتی رسیدم خوابگاه با یه فرد بیگانه مواجه شدم و سلام کردم و رفتم تا کفشامو درارم و چند ثانیه بعد با تعجب بسیار برگشتم سمتش و پرسیدم تویییی؟و نحوه ی با ادعا حرف زدنش و فحشای از شکم به پایینش و ابروها و خط چشم و خط لب تتوش و حتی اگر بگذریم از ساپوتای گل گلیش و مانتوهایی که حکم بلوزو دارن که توی دانشگاه میپوشه! و گوشای 7 سوراخه ش... 

نشسته بود پیشم و از دوست پسر سابقش گفت...از دوست پسر جدیدش گفت ...از پسر عمه و دایی دوست پسرش گفت...و حتی از چندتای دیگه که اسم اورد و من نسبتشونو نمیدونستم و نمیشناختمشون...از اینکه رفته شهرشون و نرفته خونه ی خودشون و رفته خونه ی دوست پسرش و چند روز مونده...از اینکه به مامانش گفته دارم میرم پیش کی! از این تعجب کردم که مامانش چیزی نگفته،  گفت از حمام اومدم بیرون و دوست پسرم نبوده و پسر عمه و داییش بودن منم شروع کردم به اتو کشیدن موهام...از عکسایی که نشونم داد که پیش پسرای غریبه با بلوز و شلوارک بود... از دردایی که داشت و ماساژا و دستایی که سمتش رفته بود... از شب پیش کی خوابیدم... از یهو منو بوسیدن... و...


+ولی با همه ی این وجود همیشه نمازاشو اول وقت میخونه... همیشه

دمش گرم!

  • . زیزیگلو

نماز اول وقت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی