زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

میخواست کمک کند قندها را خودش بیاورد.

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۴۲ ب.ظ

کوچک که بود کافی بود بخورد جایی هی دست و پایش در برود. با بابا که میخواست خرید کند رفته بود بیرون. وقتی آمد مامان و بابا بردنش بیمارستان. آخر شب دیدمش که هردو کتفش را از این طرف تا آن طرف گچ گرفته اند. بابا می گفت داشتیم وارد کوچه میشدیم که طبق معمول توی همان جوب اول کوچه افتاد. فردایش که از آنجا رد شدیم قندهای ریخته شده ی کنار جوب را دیدیم.

  • . زیزیگلو

نظرات  (۵)

چقدر بد.
دستان کوچک و بزرگی بسیار.

پاسخ:
خواهرم!
  • دانشجوی کلاس اول دبستان
  • سلام


    شبیه خاطرات بزرگان هست

    خلاصه و پرنکته...
    پاسخ:
    سلام
    :)
  • سعادت سلیمانی
  • حالم از بیمارستان بهم میخوره
    پاسخ:
    منم...
    :(
    پاسخ:
    شاید15 سال پیش...
  • مــــــــ. یــ.مــ
  • :)
    اخی‌فسقلی اومده ثواب کنه سربه‌هوایی کار دستش داده
    پاسخ:
    از وقتی که یادم میاد...همیشه ازونجا که رد میشد میفتاد توی همون جوب...دقیقا همون!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی