اینجوریه که...
- ۹۴/۰۷/۲۳
من شبا بیدارم عزیزم نترس تنها نیستی:)
اما گلم بهتره به ترست غلبه کنی ، بچه که نیستی!
علتش چیه؟
ریشه تو بچگیت داره؟
من برعکس تو از تاریکی و تنهایی نمیترسم
اما از این که یهویی 1 سایه ببینم یا 1 نفر بی سر و صدا بیاد پیشم یا کسی منو بترسونه یا جک و جونور ببینم وحشتناک میترسم و چنان جیییییییغایی میزنم که همه وحشت میکنن !!!!!!
جالبه خودمم از جیغای خودم میترسم :)) !!
البته ترسیدنای من بی مورده
حتی گاهی از ریشه ی شالم یا حتی از موهام میترسم وقتی یهویی میان جلوی چشمم !!
گاهی وقتا میدونم 1 نفر پشت دیوار ایستاده منتظره من برم تا بترسوندم اما با این حال وقتی منو میترسونه بازم میترسم:(
خیلی سعی میکنم بهش غلبه کنم اما نمیشه...
چند هفته پیش داشتم تو اتاق لباسم و عوض میکردم همش حواسم به این بود که یه وقت کسی نیاد! یهو دیدم مامانم اومده جلوی در اتاق داره نگام میکنه!
چنان جیغی زدم که الآن که یادش میفتم وحشت میکنم! در عمرم هیچ وقت چنین جیغی رو نشنیده بودم حتی تو فیلما ! طوری که خودمم ترسیدم ! فکر میکردم صدا از یکی دیگست ، نمیتونستم تشخیص بدم که صدای جیغ خودمه ، خیلی خیلی ترسیده بودم و همین باعث میشد بیشتر و بلندتر جیغ بکشم!!!!! اینقدر جیغم ادامه دار بود که مامانم میگه صورتم کبود شده بوده!
مامانم همینطور ماتش برده بود و نگام میکرد! بعد پریدم بغل مامانم و شروع کردیم به خندیدن ، خنده ی کوتاهی که تبدیل به گریه ی هر دو مون شد:(
آره فکر میکنم پتانسیل وبلاگ نویسی رو دارم ;)
مگه صدای خرخر زی زی و نمیشنوی؟؟!! :))
منم برم بخوابم
شب بخیر دوست جونام:*