زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

مدافعان حرم

دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۵۰ ق.ظ

تو مغازه نشسته بودیم (بعد ماجرای مغازه و اینکه چه مغازه ای رفتیم و چرا رفتیم و کلن چی شد که رفتیم رو میگم)

پسر خاله م و بابام و اون یکی شوهر خالم و خوده صاحب مغازه که باز دوست پسر خاله م میشد دم در بودن...

یه ماشین اومد جلوشون ایستاد و چند نفری پیاده شدن و شروع کردن به روبوسی و اینا... دوستای پسر خاله م بودن

میگم عه اونو نگا کنید ...اون پسره...چقدر شبیه شهید همته...مامانم و خاله هام و خواهرم برگشتن و نگاه کردن...گفتم بزار بزار یه عکس ازش بگیرم...در حالی که داشتم جمله ی "وای چقدر شبیه شهید همته" رو تکرار میکردم.


اومدن تو مغازه ای که ما نشسته بودیم و نشستن روبه روی ما

اون پسره هم نشسته بود پیش خالم و داشت باهاش حرف میزد بقیه ی دوستای پسر خالم و خودش هم نشسته بودن کنارهم پیش همین شهید همت!

 از حرفای خاله م همینو فقط شنیدم که بهش گفت حالا کی میری سوریه؟

با خودم گفتم نکنه این میخواد بره سوریه؟ میخواد بره شهید شه؟ میخواد بره مدافعان حرم و... خلاصه غرق این افکار بودم

رسیدیم خونه، میگم خاله این شهید همت میخواد بره سوریه؟ میگه آره.میگم مدافعان حرم؟ میگه آره

پسر خالم اومد توی آشپزخونه، بهش میگم تو هم میخوای بری سوریه؟ میگه آره؟ میگم خب واسه چی؟ میخوای بری شهید شی؟ میخنده میگه آره. بهش میگم با شهید همت میری؟! میگه کی؟! خالم میخنده...بعد از لابه لای خنده هاش میگه با حسینه، بهش میگه شهید همت.

میگه تازه دیشب مامان و بابام رو راضی کردم، چون رضایت پدر و مادر الزامیه. میگه بیا...میرم پیشش، از توی گوشیش اون حکمی رو که واسه مدافعان حرم و ایناس و به زبون عربیه رو نشونم میده میگه اینو واسم صادر کردن.فرم مدافعان حرم رو هم نشونم میده. عکسای خودش و دوستاش رو و صاحب همون مغازه و شهید همت و اون دوستای دیگشو هم نشون میده که با هم کربلا رفتن و ظاهرا یه عملیات کوچولو. میگم میخوای بری خودکشی کنی؟

برمیگردم به زنش میگم تو چجوری میزاری بره؟ها؟ میگه چمیدونم همشون میخوان برن شهید شن! به زنش میگه تو دیروز با رفتنم موافقت کردی، زنش میگه نه من اون روز جلوی فامیلاتون موافقت نکردم فقط چیزی بهت نگفتم، نمیذارم بری. میگه نه دیگه موافقت کردی!

 

میگم حالا چه مدت میری؟ میگه یه دوره ی آموزشی داره از سه روز دیگه شروع میشه بعدشم اعزام میشیم واسه 3 ماه. میگم سه مااااااه؟؟؟

میگه آره...نزدیک به 400 نفرو همین روزا میخوان اعزام کنن...


+ خیلی از مدافعان حرم شهید شدن... 

  • . زیزیگلو

نظرات  (۱۳)

خسته نباشید واقعا دستتون درد نکنه...سایت خیلی قشنگی ساختید...واقعا زحمت میکشید... 
این قسمت:پسر خاله ی سپاهی!!!
پاسخ:
این داستان: پسر خاله مدافعان حرم میپیوندد!
سلام دوستم
ببین من درباره اینکه کسی بره سوریه یانه، نظری ندارم. حداقل می دونم واجب نیست... (هنوز خوددرگیری دارم.)
ولی
حاج آقا پناهیان، یکبار، یه حدیثی خواندند تأمل برانگیز: «شهادت، مرگ کسی را جلو نمی اندازد.»
یعنی
اگر
همه این آدم هایی که شهید شدند، نمی رفتند ومی ماندند، به نحو دیگری از دنیا می رفتند... :|
حکایت زمان جنگه، هی بعضیا می گفتند که این امام، جوونای مردم رو به کشتن می ده...
حالا
تو زمان خودمون،
قبرستونا پر جوونه... اینا رو که امام نفرستاد جبهه.
دعا کنید ان شاءالله سالم برگردد...

پاسخ:
سلام
چقدر این جمله ای رو که گفتن قشنگ بود و به دلم نشست...
+منم خوددرگیری دارم...
دویت ندارم برن و جونشونو به خطر بندازن
از یه طرفم شهادته و خب شهتدت عالیه
از یه طرفم غبطه میخورم
تز یه طرف عصشونو میخورن که کشته مشن و از یه طرف واسشون خوشحالم...
nemidunam age pesar budam miraftam ya na, ama alan delam mikhad
Khosh be halesh
پاسخ:
منم بهویی دلم میخواد... عین الان تو
من پسر بودن رو میدونی چرا دوست داشتم؟ فقط و فقط وایه اینکه میتونن توی محرم سینه بزنن و اینا!
خوش به سعادتشون
پاسخ:
آره واقعا...
سلام
خوش به سعادتشون
ان شالله پسرخاله و دوستانشون که سالم برمی گردن 
ولی خیلی حیفه وقتی میشه شهید شد ... مُرد

یاعلی
پاسخ:
من دوست ندارم الکی بمیرم...
کاش یکی از این دو تا توی کارناممون باشه:"شهادت" یا "عاشق شهادت"
سلام
خوش به سعادتشون
ان شالله پسرخاله و دوستانشون که سالم برمی گردن 
ولی خیلی حیفه وقتی میشه شهید شد ... مُرد

یاعلی
:)
پاسخ:
؛)
 آخی ..
چقدر کارشون ارزشمنده ..
جوونایی که کسی به رفتن مجبورشون نکرده ، اما میرن برای دفاع از عقیده  ..
خدا به همراه شون باشه..
 
پاسخ:
ای خدا...
آره خی لی ارزشمنده... جای ما هم غبطه خوردنه فقط...
یه خواستگار داشتم که دو ماه مشغول مذاکرات بودیم
دیشب دیدمشون گفت می خواد بره ماموریت!
گفتم کجا،گفت سوریه
گفتم نرو،قبول نکرد
و دیشب همه چیز تموم شد!!!
اومدم وبلاگتو بخونم دلم باز بشه ،دیدم اینجا هم باز از این حرفاس!!!
پاسخ:
از وقتی این پستو نوشتم خیلی از دخترا گفتن دوست دارن برن و ای کاش پسر بودن و خیلی از پسرها هم اومدن و شرایطشو پرسیدن...
منم جو گرفتم دلم میخواد برم!
+بابامم رفته بود پیگیر شده بود واسه رفتن(بدون اینکه به ما بگه) بعد فهمیده بود نمیتونه بره چون شاغله و دولت بهش اجازه نمیده
پس شما نگاهتون عکس منه!

من دوست ندارم همسر شهید بشم خب!
پاسخ:
نه نه اشتباه نکن! 
من اصلا دوست ندارم همسرم شهید بشه! و من تک و تنها بشینم تو خونه!
ولی خودم شهادتو دوست دارم :) و دلم میخواد شهید شم!
یعنی در کل یا با هم شهید بشیم یا من زودتر! من تحمل تنهایی رو ندارم و الکی هم دوست ندارم بمیرم :دی
...
چرا این همه شهید میدیم ما:(؟ چقدر واقعا باید مرد بود برای گذشتن از احساس و زن و زندگی و این دنیا؟ بعید میدونم هرگز به اون درجه نایل شم...
پاسخ:
از طرفی خیلی دلم میسوزه...که جوونن و تازه اول زندگی.. بعد میرن و جونشونو میدن و....
از طرفی هم کلی غبطه میخورم به شهادتشون کلی خوشحالم که خوب مردن...
نمیدونم...نمیدونم...
این خارج از حرف و عمل به والاترین حرفهاست 
پاسخ:
بله همینه... گذشتن از جون که دیگه بالاترین ایثاره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی