این داستان: توهمات ذهنی و مکالمات من با دیگران...از نوع تعریف کردن ماجرا :|
دیشب مهمون داشتیم...عمو و عمه ها اومده بودن و در حال حرف زدن که رسیدن به یه بحثی که من هی سعی میکنم بهش فکر نکنم!
یعنی ما ته همه ی دور هم جمع شدنامون به این بحث ختم میشه :|
عمه شروع کرد که خونه ی بابا بزرگ جن داشته و ازین صحبتا... (خدا میدونه الان چه حس مزخرفی دارم که داریم اینا رو تایپ میکنم و بازم یاداوری...)
بعد من دوتا انگشت اشارمو گذاشته بودم روی دوتا گوشم و فشار میدادم... میدیدم باز صدا میاد... بعد روشم رو عوض کردم و هی یکی رو بر میداشتم و اون یکی رو روی گوشم فشار میدادم و به ترتیب گوش چپ گوش راست، گوش چپ گوش راست...
یه لحظه نگاه دختر عمه م افتاد بهم و گفت داری چیکار میکنی؟ بعد همه ی نگاه ها سمت من... و همه یهو زدن زیر خنده :|
حالا بحث من اینه: آیا خندیدن به کسی که از چیزی میترسد و در جهت تلاش برای ازبین بردن، رفع و یا کاهش عامل مزاحم است جایز است یا خیر یا کلا چه حکمی دارد؟!
بعدشم من در حین انجام این کار بودم که خواهرم گیر داده بود برام از تو حسابت شارژ بگیر و شارژم تموم شده و تو حسابم پول نیست... بهش میگم نمیبینی دستم بنده؟ (دقت کردین کسی که گوشاشو بگیره یا هندزفری توی گوشش باشه صداش از حد طبیعی بلند تر میشه؟) و باز یهو همه زدن زیر خنده :|
دیدم نه فایده نداره... پا شدم برم سمت اتاق تا هندز فری رو بیارم و بعد بیام وتوی جمع باشم ولی توفضا! تا نشنوم چی میگن...
و در ادامه (گروه خانوادگی):
+ جیغ کشیدن همانا و هجوم افراد فامیل و خانواده سمت اتاق همانا!!!
معرفی نامه:
ایمان: پسر عمو (همسنیم، این پست عکسش هست)
کریم: پسر عمه
مرضیه: دختر عمو
صبا: دختر عمه
بیتا: دختر عمه
+ هرکدوم اون لحظه توی گروه نماینده ی یکی از خانواده ها بود :|
- ۹۴/۰۵/۲۵
Jighe to ro migam