زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

به نام خدای خالق دانشجوها

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۱۷ ب.ظ

زندگی ماها از آنجایی شروع شد که میخواستیم برای خودمان دانشمندی فضانوردی خلبانی چیزی بشویم و شدیم این. حالا البته دست کممان نگیرید...
مثلا ماها توانایی های بالقوه ای داریم. چه؟ عرض میکنم خدمتتان... همین منی که میبینید ترم اولم را با بدبختی سپری کردم چرا که هر چیز عجیب و غریبی از انسان ترم اولی سر میزند... بماند که موقع ظرف شستن آن هایی را که مال خودش نیست و اشتباهی میشورد دوباره برمیگرداند قاطی ظرف کثیف ها... بامند که تز قیافه اش زتر میزند ترم اولی است... با آن حالت همیشه متعجبش! همین خوده من، ترم اول فوبیای دستگیره ی در داشتم! به هیچ دستگیره ی دری دست نمیزدم! پرسیده بودند از گروهی از آقایان تازه دانشجو شده از همین دانشگاه خودمان...که شما چه میکنید با غذا درست کردن؟ بلدید اصلا؟ فرموده بودن ماکارونی بلی. نحوه ی پختش را هم توضیح داده بودند که یکیشان را بر میداریم شپق میزنیم به دیوار، اگر چسبید که پخته، اگر افتاد یعنی حالا حالا ها باید بپزد! ماها شاید از قیافه یمان دانشجوهای حال نداری باشیم ولی باطنن خیلی حال داریم و عاشق هیجانیم و مسابقات و هرچه که حال بدهد و این ها. از انجمن هایمان مشخص نیست، از سینمایی که به همراه امکانات کامل اعم از دلستر و تخمه و چیپس و پفک می آییم مشخص است دیگر. آدم های چند بعدی اهل حالیم. یک پایمان توی دفتر فرهنگ است، یک پایمان سر کلاس، یک دستمان مشغول فعالیت های بسیج و سرمان گرم سرگرمیمان. سرگرمی های ما چیست؟ سرگرمیهایمان را نمیگویم که نوشتن آن برگه های 3در 4 شب قبل از امتحان است که می اندازیم توی آستینمان که قوت قلب داشته باشیم. خدا شاهد است جهت قوت قلب اند فقط.
ما هم امتحان های خودمان را میدهیم هم سوالات تستی مسابقات آقای "ر" را، هم مسابقات ورزشی آقای "م" را، هم دلمان اردو میخواهد گاهی. ببرینمان اردو. بچه های خوبی هستیم. یعنی قول میدهیم باشیم. با کف و دست و جیغ  و هورا که مشکلی ندارید؟ هان؟

+ من اصلا تقلب نمیکنم!
++خیلی اتفاقی چشمم خورد به این متن.واسه روز دانشجو نوشته بودمش... قرار بود ادامه دار باشه و خونده بشه توی مراسم. جاشو با یه متن دیگه عوض کردم. 

  • . زیزیگلو

نظرات  (۶)

  • عَقـایِدِ یِکــ رِضــا
  • عالی بود

    :)
    پاسخ:
    :دی
  • محمدرضا عاشوری
  • اسیر روش پخت ماکارونی شدم :))
    پاسخ:
    هرکی یه روشی داره بالاخره =))
    ترم یک یادش بخیر! چقدر پیر شدیم! :))
    بهمون میگفتن ترم بوقی. :دی
    دقیقا یادمه دو سه هفته دیر رفته بودم سر کلاس ها. بعد روز اول سه شنبه بود میخواستم برم سر کلاس. و چون کلاسمون رو پیدا نکردم ول کردم اومدم خوابگاه و گرفتم خوابیدم! :|
    بعد اینقدر دانشگاه برامون بزرگ میزد انگار تو یک کلان شهریم! یک هفته که گذشت دیدیم نه بابا در حد یک شهرک کوچولو هم نیست! :)
    باز وضع ما خوب بود. سال نودیا که اومدن دانشگاه بچه های تربیت بدنی بهشون ژتون حموم فروخته بودن! یعنی بهشون گفته بودن اگه میخواید برید حموم باید بیاید هر هفته ژتون بخیرید از دفتر تربیت بدنی خوابگاه! یعنی یادش میفتم خندم میگیره. 
     
    پاسخ:
    دیگه آدم باید خیلی ترم بوقی باشه که ژتون حموم بخره :))
    به مام میگفتن ترم بوقی... بچه های سال بالایی که از کنارمون رد میشدن میگفتن بوووق بوق بوق :|
    ترم یک واسه همه خوده دانشگاه انتخاب واحد میکنه دیگه؛  به ما درس دانش خانواده رو ارائه دادن!
    من دانشگاه نمیرم اصن:))
    پاسخ:
    خیلیم بد نی ؛)
    من کلا با هر نوع دسته بندی ای مشکل دارم
    ترم یکی،سال بالایی
    دهه فلان،دهه بهمان
    کلا با دسته بندی مشکل دارم
    پاسخ:
    ترم یکیا به لحاظ تازه وارد بودن و نابلد بودنشون منظورمه
    هعععی دنیا! قدر این ثانیه هاتو بدون! حیف ما که از دست رفتیم! گذشت و رد شد و ما انگار خواب بودیم! انگار همین دیروز بود! من تو دانشگاه یه اتاق اختصاصی داشتم! کلیدش گم شده بود و از قضا فقط من ویکی از دوستان کلیدشو داشتیم! روزگاری بود!
    پاسخ:
    دلم تنگ میشه این روزا تموم شه... خصوصا وقتایی که خونه م حس میکنم یه چیزی کمه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی