زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

دلم یه جوریه، ولی پر از صبوریه

پنجشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۳۱ ق.ظ
میشه برام شعر بنویسین؟
بالاخره یه چیزی باید به داد دل آدم برسه...
  • . زیزیگلو

نظرات  (۲۹)

یه چیزی بخور قند طبیعی داشته باشه :) 

الان معلومه کی ام؟
پاسخ:
همونی که صداش میزنن دکتر؟
نه 
پاسخ:
راهنمایی کن پس!
  • فرزانه شین
  • گفتی که صبور باش هیهات
    دل موضع صبر بود و بردی
    سعدی
    پاسخ:
    ممنون سعدی...مرسی فرزانه!
    انجیر خوره:))
    پاسخ:
    خب منم با خودت بودم!
    + ببخشید شما؟ :|
  • محمد حسین
  • دیده را فایده آن است که دلبر بیند

    ور نبیند چه بود فایده بینایی را

    عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست

    یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را

    پاسخ:
    تشکر جناب شاعر
  • پرتقالِ دیوانه
  • بی‌حاصل و بی‌مقدار
    یک صفرِ پس از اعشار
    یک هیچِ عذاب‌آور
    آینده‌ی خواب‌آور
    لیوانِ پُر از خالی
    دلخوش به خوش‌اقبالی

    راضی به اگر،شاید
    هر چیز که پیش آید
    سرگرمِ سرابی دور
    در جبرِ جهان مجبور
    لبخندی اگر پیداست
    از عقده‌گشایی‌هاست
    ما هر دو پُر از دردیم
    صد بار غلط کردیم

    ما هر دو خطاکاریم
    سرگیجه‌ی تکراریم
    من مست و تو دیوانه
    ما را که بَرَد خانه
    دلداده و دلگیرم
    حیف است نمی‌میرم
    پاسخ:
    راضی به اگر؛ شاید...
  • پرتقالِ دیوانه
  • قد کشیدم سرِ دوشم به لبِ ابر رسید
    سر برآوردم و دیدم که چقدر الوندم
    عهد کردم که اگر پای کسی فتحم کرد
    قامتش را سرِ سبابه‌ی خود می‌بندم
    عهد کردم که اگر دست کسی لمسم کرد
    کولیِ دشت شوم معرکه آغاز کنم
    در دلم آهنِ تَف‌دیده‌ی بسیاری هست
    وای ازآن دَم که بخواهم دهنی باز کنم


    آنچنان مست کنم روح بچرخد در من
    آنچنان نعره زنم سقفِ زمین چاک شود
    آنچنان شانه به لرزانم و هی هی بکنم
    که برای همه‌ی دشت خطرناک شود


    این تهوع که مرا هست تو را خواهد کشت
    آنچه من خورده‌ام از حدِ خودم بیشتر است
    می‌رود بمبِ دلم فاجعه آغاز کند
    هر کسی دورتر است،عاقبت‌اندیش‌تر است


    ناگهان شد که زمین نبضِ جنونش زد و بعد
    خونم از حلق به جوش آمد و نابود شدم
    در جهانی که پُر از فرضیه‌های شدن است
    واقعا سوختم و باختم و دود شدم
    آن که جان کَند و خطر کرد و به بالا نرسید
    آن که دائم هوسِ سوختنِ ما می‌کرد
    آن که از هیچ نگاهی به تماشا نرسید
    کاش می‌آمد و از دور تماشا می‌کرد

    پاسخ:
    خیلی خوب بود...خیییلی...
  • پرتقالِ دیوانه
  • پیشنها میکنم بری دکلمه های صحنه و اثر انگشت علیرضا آذر رو گوش کنی :)
    پاسخ:
    توی وب تو نبود لینکش؟... همین روزایه چیزی ازش توی وب یه نفر دیدم... دانلودش کردم دیشب یادم رفت گوش بدم
    دکلمه ی "لیلی" رو خیلی دوس دارم...
  • پرتقالِ دیوانه
  • من خیییلییی وقت پیش یه لینک به یه دکلمه هاش داده بودم
    حالا نمیدونم
    پاسخ:
    الان نگاه کردم...اونی که دانلود کردم اسمش اتاق هست... هندزفریم زیرزمینه... یکم دیگه میارم گوشش میدم!
    هوا سرده...پای رفتن به حیاط ندارم!
  • . زیزیگلو
  • باید تنم از سنگ و آهن خلق میشد
    این درد حقِ آدمک های گِلی نیست..
    کار غم ما از دعا رد شد خداجان !
    ما حالمان خوب است.. دیگر مشکلی نیست !
  • . زیزیگلو
  • خواستم منکر عشقت بشوم فهمیدم
    از ته قلب من اخبار موثق داری
    می شود فاش 
    همه آنچه میان من و توست
    که تو هم مثل همه
     "چشم دهن لق"داری...
  • ♫ شباهنگ
  • از شیخ پرسیدند: "سخت می‌گذرد" چه باید کرد؟ گفت: خودت که می‌گویی سخت "می‌گذرد" سخت که "نمی‌ماند"
    پاسخ:
    تو یا مستر نیما؟ 

    چرا شیخ شباهنگ رو اذیت میکنی ؟:)))

    کلی خندیدم به کامنش و البته جواب کامنت :)))



    +

    آقا شعر نگیم ولی لینک آهنگ بدیم چی ؟:))

    حالا غمگین و شادش با خودت هوم ؟:)

    پاسخ:
    هرچی باشه با سلیقه ی خودت خوبه :)
    صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

    ولی من  باز پنهانی تو  را هم  آرزو  کردم

    تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی

    من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

    :(
    پاسخ:
    خیلی عالی...خیلی...
  • وب کائنات
  • یک حس درونی ک به من بد میکرد/ بین من و ازدواج را سد میکرد

    هرگاه کسی نامزد من میشد / شورای نگهبان دلم رد میکرد


    پاسخ:
    چه سخت پسند ؛)
  • آقاگل ‌‌
  • بعد از این هرچه بگویید،جوابم شعر ست!
    شاکیم از همه وحرف حسابم شعر ست!

    من همان خسته‌ی بی حوصله‌ی غم زده‌ام
    آدم بد قلقی که رگ خوابم شعر ست...

    فکر پرواز ندارم به سرم هیچ زمان 

    تا که در دام شما ارزن و آبم شعر است

     

    رنگ و رو رفته ترین کاشی معماری هام

    زرق و برق و همه ی رنگ و لعابم شعر است

     

    خشت در خشت همانی که مرا ساخته و 

    بیت در بیت نموده ست خرابم،شعر است


    بنویسید گناهان مرا پای خودم

    از عذابم چه خیالیست،ثوابم شعر است


    از خانم مرجان بیگی فر


    پاسخ:
    همونی نیست که کنار وبتونه؟!
    من با این شعر یاد شما میفتم!
  • فاطمه غلامی
  • لبخند تو خلاصه خوبیهاست
    لختی بخند خنده گل زیباست :)
    پاسخ:
    پروفایلت پسر شهید مهدی یاغیه...اره؟؟!!
    رفت از نظر وزدل نرفت ..این غلط است!
    کز دل برود هر آنکه از دیده برفت:))
    ***
    آتشی در دل من شعله برافروخته بود..
    دیده گر اب نمیریخت دلم سوخته بود:))
    ***
    در این بهار شکوفایی.. کسی به فکر شکفتن نیست
    دل من است که واماندست..دل من است که از من نیست:)))
    پاسخ:
    شاعر غصه داشته شعر گفته...میخند؟
    من آسمان پر از ابرهای دلگیرم
    اگر تو دلخوری از من من از خودم سیرم.
    فاضل نظری

    پاسخ:
    فاضل نظری جان...
    تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت!
    پاسخ:
    :|
    یعنی درودش عینهو بدرود بوده؟
    شرمی‌ست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه

    کم‌صحبتم میان شما، کم حواس نه!


    چیزی شنیده‌ام که مهم نیست رفتنت

    درخواست می‌کنم نروی، التماس نه!

    از بی‌ستارگی‌ست دلم آسمانی است

    من عابری«فلک»زده‌ام، آس و پاس نه

    من می‌روم، تو باز می‌آیی، مسیر ِ ما

    با هم موازی است ولیکن مماس نه


    پیچیده روزگار ِتو ، از دور واضح است

    از عشق خسته می شوی اما خلاص نه!

    با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است

    فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

    چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
    گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است

    ای سیب سرخ چرخ زنان در مسیر رود

    یک شهر تا به من برسی عاشقت شدست

    پر می کشی و وای به حال پرنده ای
    کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده است

    آیینه ای و آه که هرگز برای تو
    فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

    آن شب از ذوالفقار می گفتیم

     ذوالفقاری که داشت برمی گشت

     چهره ای پر شکست از پائیز

    نوبهاری که داشت برمی گشت

    ......


     اکبر ذوالفقار تبریزی

     اهل یک کوچه آنطرفتر بود

    و به قول برادرم محمود

    از قماش یزید بد تر بود

    ........

    سال ها پیش از آن که من باشم

     اکبر از مش رحیم دزدی کرد

    رفت زندان و بعد ها برگشت

     باز هم از کریم دزدی کرد

    ......

    الغرض !شب رسید و خلوت شد

    آسمان در سکوت حل می شد

    ذره ای از شعاع پرتو ماه

    در درختان توت حل می شد

    ......

     گربه ای از بلندی یک بام

    با سکوتی سیاه پایین جست

     پیر مردی دوچرخه ای نو را

    به درخت شکسته ای می بست

     .......

     از سر کوچه مرد کوتاهی

    با قدم های خسته می آمد

     در دلش خاطرات زندان بود

     با غروری شکسته می آمد

    ......

     در سکوتی گرفته و سنگین

     بسته ای را به شانه اش می برد

     خاطرات سیاه زندان را

    مثل کوهی به خانه اش می برد

    .......

    روی سکوی چرک قصابی

    جای مشتی عزیز خالی بود

    در کنار درخت بید خشک

    جای یک حجله نیز خالی بود

     ........

     گربه پایین پرید از بامی

     مثل برگی که بر زمین خوابید

    مرد با دست های سرد و زمخت

     مشت بر درب آهنین کوبید

     ....... ...

    لحظه ای بعد در ته بن بست

    پیر مردی به زور می خوابید

    کودکی درب خانه را آرام

    باز کرد و به مرد شب خندید

     ........

     رفت تا پا به خانه بگذارد

    اشک در چشم روبه آن سو کرد

    و صدای زنی که می نالید

    - به همانجا که بوده ای برگرد

     ......

     مدتی زن به مرد چیزی گفت

     بعد از آن در به روی پا چرخید

     باز با بغض خویش تنها ماند

    مرد پیری که کودکش را دید

    .......

     نیمه شب بود و در خیابان ها

     از شلوغی هنوز کم می شد

    زیر سنگینی سیاه شب

    شانه های درخت خم میشد

    .......

    گربه روی درخت جستی زد

    مرد پیر اندکی تامل کرد

     بی جهت مثل بچه ها خندید

     خصلت کودکانه اش گل کرد

    .......

     رفت تا پشت پیچ دوری زد

    گربه بر شاخه درختی ماند

     مرد هم اندکی جلو آمد

     در کنار درخت لختی ماند

     ......

    با وجود سیاهی و ابهام

    در ته چشم گربه نوری دید

    خم شد سنگ کوچکی برداشت

     وبه چشمان هیز او کوبید

     ......

     گربه راه گریز را گم کرد

     به زمین خورد و کوچه خونین گشت

     مرد در حال خواندن تصنیف

    از همان راه آمده برگشت

     ......

     کودکش صبح بعد روی بام

    گربه کور دزد را نان داد

    در زمانی که گربه نان می خورد

     مرد در کنج مسجدی جان داد

     ......

     کودکش را دست چندی پیش

    به جنایت کشید بی چیزی

    و هم اکنون عجیب معروف است

     اصغر ذوالفقار تبریزی

    با این شعر قاسم رفیعا خیلی گریه کردم!

    مادر

     

    گرچه یک لحظه بعد بی‌تردید

    تیغ داغ تموز اینجا بود

    مادرم گریه کرد و با خود گفت:

    کاش بی‌بی هنوز اینجا بود

    ......

    مادرم دست‌های پیرش را

    داخل کوزه‌ای سفالی کرد

    بعد مثل همیشه نا آرام

    یک نگاهی به دار قالی کرد

    ......

    چشم‌هایش هنوز گریان بود

    کوچه در گرگ و میش گم می‌شد

    مادرم مثل روزهای پیش

    باز در عمق خویش گم می‌شد

    ......

    صبح آن روز را به یاد آورد

    مادرش حالت غریبی داشت

    صبح پاییز سال خشکی بود

    وفقط یک درخت سیبی داشت

    ......

    داشت بی بی برای معصومه

    قصه های قدیم را می گفت

    قصه مرگ حضرت زهرا

    وعزای عظیم را می گفت

    ......

    ناگهان سرفه کرد و بعد از آن

    هر دو چشمش غریب جاری شد

     پیر زن در خلاصه دیوار

    خسته از زخم های کاری شد

    .......

    دار قالی هنوز بر پا بود

    بی بی از درد قلب می جوشید

    باز مثل همیشه چادر را

    به سرش کرد و کفش را پوشید

    .......

    دار قالی ستمگری شوم است

    در زمانی که رنگ جالب نیست

    فرش های قشنگ این مردم

    جز برای فرنگ جالب نیست

    ..........

    ابرهای سیاه و بد ترکیب

    آسمان را مچاله می کردند

    برف های نشسته روی کوه

    بادها را حواله می‌کردند

    ..........

    باد می آمد و درختان را

    مثل وقت رکوع خم می کرد

    داشت اسب سفید یار احمد

    از هیاهوی باد رم می کرد

    .......

    دست پیری به شانه مادر

    دست پیری به شانه خاله

    آنکه می رفت در شیار باغ

    یک زن پیر نونزده ساله

    ......

    از میان ردیف آلو ها

    رفت پای درخت سیب ریز

    با سر پنجه کند گودالی

    از تمنای سرفه شد لبریز

    .........

    دختران هم میان ترس از باد

    مادر خسته را کمک کردند

    باز مثل همیشه لرزیدند

    و به رفتار خویش شک کردند

    ........

    مادر خسته سرفه اش را خورد

    سخت هر آنچه بود بیرون ریخت

    لحظه هایی گذشت تا اینکه

    از کنار دهان او خون ریخت

    .......

    پیر زن پشت ناله‌ای سنگین

    پای سیب تلف شده خوابید

    مادرم در میان آن گودال

    لخته قلب مادرش را دید

    .......

    واقعا تا همیشه می ماند

    ناله های غریبی آن سال

    بی صدا بود و دیدنی رقص

    آخرین سیب سرخ در گودال

    .......

    آسمان تا غروب ابری بود

    که سه تار پدر به حرف آمد

    شب سردی بدون ناله گذشت

    صبح یک روز بعد برف آمد

    .......

    گرچه یک لحظه بعد بی تردید

    تیغ داغ تموز اینجا هست

    مادرم گریه کرد و با خود گفت

    گاه بی بی هنوز اینجا هست
    پاسخ:
    دمت گرم! :) حال دادیا...
    :))شاعر شعرام افسردگی داره:دی
    پاسخ:
    بیشتر از افسردگی خوشحاله :|

    ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم

    حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم


    :(


    حلالم میکنی؟

    پاسخ:
    اتفاق بدی نیفتاده که نخوام ببخشم
    آقای هاشمی رفسنجانی، قطعا زمانی که همسن ما بوده، از ما خیلی انقلابی تر بوده و  خیلی بیشتر هزینه داده است. ای کاش همانطور باقی می ماند. خدایش بیامرزاد.
    پاسخ:
    خدا بیامرزدش... به هر حال ما از کارنامه ی اعمالش اطلاعاتی نداریم! شاید واقعا اون چیزی نبودن که در ظاهر بد نشون داده میشدن و شاید هم برعکس...
    من که به شخصه خیلی شوکه شدم.
  • آقاگل ‌‌
  • آره دیگه همون شعر بود! شده ذکر روزانه حتی :))
    پاسخ:
    والاا! 
  • پرستو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
  • نزدیکتر بیا
    و‌گوش کن 
    به ضربه های مضطرب عشق 
    که پخش می شود چون تام تام طبل سیاهان 
    در هوهوی قبیله اندام های من...
    پاسخ:
    احسنت!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی