حرکات موزون و دعوای ترم یک در پس زمینه ای از سری ماجراهای نامزد داران!
ترم پیش توی خوابگاه ما طبقه ی سوم بودیم، بعد هممونم ترم اولی و شیطون، علاوه بر سرو صداهایی که میکردیم و دورهمی و خنده هامون و آهنگ گذاشتنا و قر دادنا، عروسی هم میگرفتیم!
یه بار چشم یکی از بچه ها رو مداد کشیدم بعد این مداد ختم شد به آرایش صورت و بعد هم به شکل عروس با چادر سفید درومده و یکی از بچه ها هم داماد شد و ریش و سیبیل با مداد براش کشیدیم و یکی از بچه ها هم آخوند شد و بقیه هم مهمونا و آماده شدیم و آهنگ گذاشتیم و ادامه ی ماجرا!
چقد خوش گذشت اون شب! در سوئیت رو هم قفل کرده بودیم که بعدشم در حین برگزاری مراسم و اونجاش که همه وسطن و عروس بله گفته و حاج آقا رو هم به زور اوردیم وسط یهو سرپرست اومد و همه داد زدن پلیس پلیس! بعد رفتیم لباسامونو عوض کردیم بعدش درو باز کردیم :))
دیگه بگذریم از فیلمی که گرفتیم و در نهایت برای اینکه هویتمون لو نره پاکش کردیم، نقلایی که روی عروس و داماد میریختیم و داماد خم میشد، جمعشون میکرد و دوباره مینداخت هوا، کلم بنفشی که جای دسته گل دادیم به عروس، کتاب زبانی که جای قرآن باز کرده بودیم جلوی روشون (استغفرالله!) و دوتا دستمال دوقلویی که جای قند میسابیدیم بالای سرشون!
حالا اونی که عروس بود الان بیست و خورده ای روزه که واقعی عروس شده! (کلیک!)
یه روز در حال انجام همین آهنگ گذاشتنا و حرکات موزون بودیم... البته من اون لحظه توی حمام بودم و داشتم چادرمو میشستم که تا فردا که کلاس داریم خشک شه...بعد بچه ها هم هی ازین حرکات از خودشون در میکردن و گومب گومب صدا میداد پاهاشون روی طبقه ی پایینی!
بعد دونفر ازونا اومدن دعوا و داد و بیداد که ما روشونو کم کردیم!
بعد من که کلن توی این ماجرا نبودم بیشتر زبون درازی میکردم! نمیدونم چم بود واقعا؟! :)))
آها...داشتم از دوستام دفاع میکردم! یادمه با چادر خیسی که توی دستم بود توی آشپزخونه ایستاده بودم!
خلاصه اون ماجرای ترم1 گذشت تا اینکه امشب یه نفر جدید اومد توی اتاقم...اسمو شهرشو پرسیدم و اونم اسممو پرسید و وقتی اسم شهرو پرسید و منم بهش گفتم، گفت میدونم قبلا گفته بودی!
گفتم ها؟ گفت شما همونایی هستین که طبقه ی بالای سوئیت ما بودین و سر و صدا میکردین! گفتم نکنه تو همونی که اون روز اومدی دعوا؟! گفت آره! گفتم بعد اونوقت حالا اومدی توی سوئیتمون! و دوتامون با هم خندیدیم! :)))
دوتا از بچه ها رفته بودن خونه...وقتی امشب اومدن بهشون گفتم هم اتاقی جدید داریم...همون که ترم پیش اومد باهامون دعوا کرد! بعد دختره برگشته میگه: حالا میخواین بیرونم کنید؟! :))))
+یه هفته هم هست نامزد کرده...
رفتم پیشش بهش یوخه تعارف کردم (یکی از همون دوتایی که امشب برگشت، با خودش یوخه آورده بود واسمون) دیدم چشماش اشکی و خیسه...قبلش داشت با نامزدش حرف میزد...
من از نامزدم دور بشم گریه نمیکنماااا! :))))
ازین به بعد با سوژه های ناب در خدمت شما هستیم!
3تا نامزدی توی سوئیتمونه...دیگه سوژه به قدر کافی دارم که بیام واستون بنویسم بخندیم! والا با این اداهاشون! :)))
حالا این هیچی...اون دوستم که عقد کرده (همون که عقدش بیست و خورده ای روزه، همون که 23شهریور عقد کرد، همون که عقدش روز ازدواج امام علی و حضرت فاطمه بود) داشت با شوهرش تلفنی حرف میزد، بعد برگشته آروم بهش میگه: حالا خوب بود من بهت جواب مثبت نمیدادم؟!
آخه این ناز کردنه؟! :)))) اصن این سوال جمله س که تو میگی؟! مثلا میخوای ناز کنی؟! حالا این هیچی...بعد کلن انتظار داری طرف چی جواب بده؟! :))))