زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

۲۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

سنگ.سگ. زنگ

چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۵۰ ق.ظ

هوا تاریک بود. توی کوچه ی کنار خوابگاه بودیم.مژده دوید... همه دویدن دنبالش... یکی گفت سنگ... درحالی که میدویدم به الهه گفتم چی شده؟ گفت سگ دنبالمونه...و در حالی که پشت سرمو نگاه میکردم و چیزی نمیدیدم فقط میدویدم! وقتی رسیدیم همه از هم میپرسیدیم چی شده؟ و سمیه گفت مژده زنگ زده. زنگ خونه ی یکی از همسایه های خوابگاهو :|

یه بار سر راه خرید تا خوابگاه، زنگ خونه ی یکیو زد و ما همه فرار کردیم! یه خانومه دیدمون فحش داد!

یه بار زنگ خونه ی یکیو زد... نگاه کردیم دیدیم طرف رو پشت بوم نشسته داره ما رو میبینه!

من فقط یه بار (شما بخونید چند بار) توی دانشگاه اینکارو کردم. اونم فقط لامپ یکی از کلاسا رو خاموش کردم و در رفتم. تازه فکر میکردم دوربین مخفیا الکی ان و واسه ترسوندن ما نصب شدن. واسه همین بود هر روز واسشون دست تکون میدادم :|

هفته ی بعد ما سر همون کلاس بودیم. یه نفر اومد چراغا رو خاموش کرد!! سریع رفتم دم در کلاس ببینم کیه که انقدر همزاد منه! و خب طبیعتا در رفته بود!


  • . زیزیگلو

شعر و غزل چه داری؟ 11

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ق.ظ

1. کلیک

2.جوابیه:


در کناری منتظر بودم حدودا پنج و نیم
تا که پیچیدی به چپ، آرام گفتم: «مستقیم»

زل زدی در آینه، دیدم، به جا آوردمت
یادم آمدم روزگاری را که رفتی با نسیم

رادیو را باز کردی تا سکوتت نشکند
رادیو، اشعار نابی خواند از تو در قدیم

شیشه را پایین کشیدم تا که بغضم نشکند
زیر لب گفتم: «خوشم می‌آید از شعر فخیم»

موج را تغییر دادی، این میان گفتم به طنز:
«با تشکر از شما، راننده‌ی خوب و فهیم»

گفتی: «آخِر، شعر تلخی بود»؛ با یک پوزخند
گفتم: «اصلا شعر می‌فهمید؟»؛ گفتی: «بگذریم»

گفتمت: «یک جا اگر مقدور شد، لطفا بایست»
داشت کم کم حال و احوال منم می‌شد وخیم

بعد از آن روزی که دیدم من، تو را در شهر ری
مانده‌ام من منتظر، هر عصر در عبدالعظیم
  • . زیزیگلو

ری به ری

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۰۴ ق.ظ

ما توی گویشمون به روبه رو میگیم ری به ری

این تیمه که لباسش قرمزه یکیشون اسمش ری به ریه!

مسقره ها با این اسماشون!

حتما اسم داداششم "پشت سره" :دی


+شب نیمه ی ماه رجبه.بی منت دعا کنیم همو... که مقبول افتد ان شالله. دعاگو هستم

  • . زیزیگلو

این الرجبیون

چهارشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۳۲ ق.ظ
التماس دعا از همه خصوصا دوستان معتکف
بلکم این ذهن آشفته یکم سر و سامون بگیره

  • . زیزیگلو

merenj

سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۵۶ ق.ظ

خواهر کوچولوی 9 ساله ی عزیزم که هر روز باید بهت بگم مشقاتو بنویس که شب بخوابی و هر شب تا ساعت 3 داریم با هم مشقاتو مینویسیم... که پیک نوروزیتو اورده بودی بالای سرم و خوابالو بهت جوابا رو میگفتم ، که هر شب میگی آجی میترسم برم دستشویی، باهام میای؟ که ذوق ذرت مکزیکی خریدن امروزو توی چشمات دیدم، که انقدر با محبتی که دستبندی رو که دوست داشتی دادی به آبجیت! که انقدر خوبی که برای دوستم دستبند ساختی دادی به داداشش! که انقدر ماهی که هرشب مسواک میزنی و انقدر لجبازی که عین خودمی و اون چیزی که میخوای باید حتما بشه و گزینه ی دیگه ای وجود نداره! مثل همین چند روز که پاتو کردی توی یه کفش که باید برم اعتکاف و مامان و بابا زبونشون پشم دراورد که نمیتونی نمیکشی تنهایی و هرچی بهت گفتن قانع نشدی و امشب رفتی! حالا کی بیاد به من بگه آجی شب بیا کنارم بخواب که صب که همه میرن مدرسه من تنها خواب نباشم... کیه که عین چسب بهم بچسبه بگه کولیم بده... که از لولای در بره بالا و تا از اونجا رد میشی تلپی بپره روت!
که بهت گفتم اگه رفتی ممکنه پدرت در بیاد ولی اگر اومدی بابا پدرتو در میاره! بس که گفت نرو ولی رفتی!خندیدی و گفتی میمونم لااقل میام خاطره هاشو واسه بابا تعریف میکنم! :دی
چه کنم با این سه روز ندیدن تو؟!

+لا حول و لا قوه الا بالله گویان پست را ترک کنید!

++کوچولو که بود یه بار برنج میخواست به مامانم گفته بود مرنج (merenj). یه مدت همه مرنج صداش میزدن!

  • . زیزیگلو

شعر و غزل چه داری؟ 12

شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۱۷ ب.ظ

کاش میشد زندگی تکرار داشت 

لااقل تکرار را یکبار داشت 


ساعتم برعکس میچرخید و من 

برتنم میشد گشاد این پیرهن 


آن دبستان ،کودکی ،سرمشق آب 

پای مادر هم برایم جای خواب 


خود برون میکردم از دلواپسی 

دل نمیدادم به دست هر کسی 

 

عمر هستی ، خوب و بد ، بسیار نیست 

حیف هرگز قابل تکرار نیست ...


  • . زیزیگلو

کی اینو گذاشته این توووووو؟

پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۰۴ ب.ظ
اگر خواهر کوچولویتان یک روز یک سوسک پلاستیکی بخرد و قبل از اینکه شما بروید حمام در دمپاییتان جا سازی کند و شما پایتان را روی یک چیز سیاه بگذارید و به یک سوسک برخورد کنید چه خواهید کرد؟ :|
  • . زیزیگلو

ای باعث لرزیدن قلبم حرم تو

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۳۳ ب.ظ

خواهرمون طوری زلزله س که وقتی امروز ساعت 10:30 رسید اد همون موقع زلزله اومد :دی


لرزید، دیار ملکوتی رضا جان

آسوده خیالیم ولی دل نگران است


بر ملک خراسان نرسد هیچ گزندی

زیرا حرمت امن ترین جای جهان است


****


امروز که از لرزش این خاک رمیدم

کاشانه به تنگ آمد و از لانه پریدم


ای باعث لرزیدن قلبم حرم تو

از زلزله تا صحن تو با اشک دویدم

  • . زیزیگلو

اون لحظه ای که قرآنو میبوسی و میری...

سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۰۸ ب.ظ

دل من پشت سرت کاسه ی آبی شد و ریخت!

  • . زیزیگلو

شعر و غزل چه داری؟ 10

دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۱۳ ب.ظ

از چاله بیرون میزدم تا چاه

راهِ فرار از خویشتن باشد... 


ای تف به هرچه دل... 

همان بهتر،

آدم فقط چشم و دهن باشد...! 


علیرضا آذر

  • . زیزیگلو

معیارهای همسر آینده!

دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۴۱ ب.ظ

مردی که نتونه قولنج بشکونه که مرد زندگی نیس!


+مثلا بگه معیار های همسر آینده از نظر شما چیه؟ بعد تو روت نشه بگی سیکس پک داشته باشه :|

  • . زیزیگلو

سیزدهتون بدر

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۰۵ ب.ظ

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

(شهریار)

  • . زیزیگلو

شب آرزوها

پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۱۰ ب.ظ

امشب به مناسبت شب اولین جمعه ماه رجب لیله الرغایب هست...

خیلی خیلی التماس دعا

تا میتونید دعا کنید... خدا بزرگه و هرچیزی رو میتونه واستون انجام بده... به دعاهای کوچیک بسنده نکنید...بزرررگ بزررررگ دعا کنید!

و ایضا التماس دعای فرج


بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد...

  • . زیزیگلو

شعر و غزل چه داری؟ 9

سه شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۴۸ ب.ظ

خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی

بشنود یک نفر از نامزدش دل برده


مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی

که به پرونده ی جرم پسرش برخورده


خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ

بین دعوای پدر مادر خود گم شده است 


خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق 

که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است


خسته مثل پدری که پسر معتادش

غرق در درد خماری شده فریاد زده


مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس

 پسرش پیش زنش بر سر او داد زده


خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم

 دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است


 مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند

زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است


خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه

 که کسی غیر پرستار سراغش نرود


خسته ام بیشتر از پیر زنی تنها که 

عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود


خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید

 غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است


شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید

در پی معجزه ای راهی مشهد شده است...


علی صفری

  • . زیزیگلو

در حالی که 8 فروردین 96 عه

سه شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۱۹ ق.ظ

ساعت7:19 صبح...گوشی یکی از اعضای خونواده داره ربنا میخونه :||

+گفتم تعجبمو با شما تقسیم کنم =))

  • . زیزیگلو

شعر و غزل چه داری؟ 8

دوشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۴۹ ق.ظ

عاشق شده ام بر تو

تدبیر چه فرمایی؟!

از راه صلاح آیم ...یا از در رسوایی؟!


+بگو لامصب، دهع!

+تیریپ عاشقانه طوری :))

  • . زیزیگلو

این فکر کردنا...

يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۴۵ ق.ظ

یکی بیاد مسئولیت این حجم از حمله افکار رو بر عهده بگیره

  • . زیزیگلو

23 سال، تمام!

شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۴۳ ق.ظ

یکی از سخت ترین کارهای دنیا هم اینه که به کسی که تولدشه بفهمونی چند سالشه! و من سالهاس درگیر این موضوعم و فکر میکنم باید در این زمینه رسالتم رو به انجام برسونم! مثلا امشب 50_60 نفر سر 22 یا 23 ساله بودن داشتن همدیگه رو قانع میکردن و در نهایت هم به نتیجه ای نرسیدیم! هر کس حرف خودشو قبول داشت! :دی

+آدم که 23 سالش میشه شمعای 23 سالگیشو فوت میکنه و فرداش میشه 23 سال و یه روزش که وارد 24 سالگیش میشه یعنی. بعد الان چرا باید شمعای 22 سالگیشو فوت کنه؟! 

یکی بیاد اینا رو قانع کنه من خسته شدم :)) :|

  • . زیزیگلو

شعر و غزل چه داری؟ 7

چهارشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۳۲ ب.ظ

ساعتم تنظیم مى گردد به وقت کربلا

هم قدیماً هم جدیداً دوستت دارم حسین!

  • . زیزیگلو

خواب امام زمان

سه شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۴۰ ق.ظ

رویای نیمه شب رو تموم کردم. عالی بود! علاوه بر موضوع داستانیش، پشت پرده ش خیلی چیزای دیگه م همراش بود که جذاب ترش کرده بود. خلاصه اینکه ما دلمون امام زمانو خواس! و بدجووور هواشو کرده بودم...بدجووور!
بعد از همین یکی دو روز خوندش... امروز خواب بودم و نیم ساعت مونده به سال تحویل از خواب پا شدم :|
شب قبلش عروس داشتیم و خسته و کوفته بودم خب :|
قبل بیداری داشتم خواب میدیدم. یه آقایی بهم زنگ زد و گفت من امام زمانم. اگر میومدی ناحیه و بیشتر دقت میکردی منو میدیدی. صدای قشنگی داشت! و با لباس سبز پاسدارا توی خواب تصورش کردم. با موهای کوتاه مشکی. هم ندیده بودمش و هم پشت گوشی که باهام حرف میزد از نیمرخ میدیدمش! تازه در مورد سرپرستمونم بهش گفتم. گفتم چقدررر دلم میخواسته برم راهیان نور و ایشون برناممونو کنسل کرده... کلا داشتم از مشکلات خوابگاه توی خوابم واسشون گله میکردم!
کسی که حرف مارو گوش نمیده. مگه به امام زمان بگم مشکلات خوابگامونو حل کنه =))

  • . زیزیگلو