زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

۵۳ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

مای نیو اندروید!

پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۴ ق.ظ

اگه دیدین کسی با اندروید 5 لولی پاپ اومده وبتون بدونید منم!

امروز رفتم اندروید جدید نصب کردم... هنوز خوشم ازش نیومده!

یکم طول میکشه با هم کنار بیایم!

  • . زیزیگلو

مثلا دلت میخواست این چند روز رو پسر میبودی

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۷ ب.ظ

محرم یکی از وقتاییه که میگم کاش پسر بودم...

حسودیمم میشه تازه

+سینه زنای آقا عزاداریتون قبول...

دمتونم گرم

  • . زیزیگلو

ازین کار کوچیک خوب خوبا

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۱ ب.ظ

یکی از کارایی که توی دانشگاه بعد از خوردن غذام انجام میدم اونم اگه همراه با نون باشه،  ریز کردن نون واسه گنجشکای اونجاس

+ اگه به تصویر دقت کنید متوجه خواهید شد ازونجایی که حافظهی گوشیم پره و توان عکسرفتن نداشت، گوشی رو روی دوربین تنظیم کرده و shotگرفتم!

  • . زیزیگلو

جایگاه شماره 2!

سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۲ ب.ظ
گفت خانم شما پاشو بیا اینجا بشین
گفتم من؟!
من جامو عوض نمیکنم و محکم نشستم سر جام!
بعدشم گفتم من حوصله ی جا عوض کردن ندارم!

+یه لحظه خودمم موندم که چی گفتم و هی تو دلم میگفتم دمم گرم!
انقدر آدمو جا به جا میکنن تو سفر که اعصاب معصاب براش نمیمونه!
بعدشم برگشت با خنده و یه نگاه شکه وار بهم گفت خب بشین..راحت باش. خدای نکرده نخواستم بی احترامی کنم!

ازین به بعد هم روال همینه!
اصن همینیه که هست!

  • . زیزیگلو

اتاق تاریک بود، بچه ها خوابیده بودن؛

گفتم برم مسواک بزنم... مسواکمو برداشتم و روش خمیر دندون مالیدم(برای خمیر دندون از همین فعل استفاده میکنن دیگه؟!)

از اتاق اومدم بیرون و همین که خواستم مسواک رو در دهان مبارک بزارم با این پدیده ی نادر روبه رو شدم:

:|

  • . زیزیگلو

چه کنم با این همه نگرانی؟! من خوبمااا!

دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۷ ب.ظ

خط ها خراب بود، گوشیا آنتن نمیداد؛

وقتی درست شد اولین کاری که بچه ها کردن زنگ میزدن به نامزداشون و نامزداشون به اونا

منم تا خط ها درست میشه میرم تو اینترنت :|

کسیو ندارم بهش زنگ بزنم!

کسی هم نیست وقتی نیم ساعت در دسترس نباشم نگرانم بشه!

  • . زیزیگلو

یک عدد حواس پرت عالم!

دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۰ ب.ظ

دیشب تو خوابگاه اومدم آزمایشی یه چشممو خط چشم کشیدم

الان توی دانشگاه بعد از یه کلاس و توی دفتر بسیج،خودمو توی آینه نگاه کردم و دیدم دور یه چشمم مشکیه،دور اون یکی نه!


+صبحم صورتمو شستماااا! توی آینه هم نگاه کردماااا!

نمیدونم چجوری جواسم به چشمام نبود!


  • . زیزیگلو

همین چند دقیقه پیش؛ 3:16 نصف شب!

دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۱ ق.ظ
اون تو اتاق خودش بود، من تو اتاق خودم؛ پیام داده:


+دستشویی بودم من اما.
نصف شبی همه بیدار شده بودن...
مدیونین فک کنین من شوفاژارو دستکاری کرده بودم!

توی اتاق من که رو به بیرونه باد میاد...
اتاق اونا از همه جهت بسته س
خو حق دارم!
ایناهاش:


از دور و ور کلید پریزای برقم باد میاد! چسب مالیشون کردم!
  • . زیزیگلو

روضه ی سوئیت 103

دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۴ ق.ظ

در زمین، عشقی نیست زمینت نزند...!

آسمان را دریاب


بهجت گفته: نه تنها به جوانان بلکه به پیران هم نوید ظهور دهید که ظهور نزدیک است!


اگه هر صدایی رو بشنوی، دیگه صدای کربلا رو نمیشنوی...

اگه هر چیزی رو ببینی دیگه صاحب الزمانو نمیبینی...


+فعلا همینا رو داشته باشین تا بعد بیام ماجراهایی که امروز اتفاق افتاد رو بنویسم
امروز روز خوبی بود...خدایا شکرت :)
  • . زیزیگلو

قاشق کثیف و چرب و تخم مرغی!

يكشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۹ ق.ظ
صب پاشدم و تند و تند لباس پوشیدم و صبحونه تخم مرغ سرخ کردم خوردم و چون تا عصر قرار بود دانشگاه باشیم  و کلاس داشتیم همرا خودم غذا بردم
حالا چی؟! عدس پلو و سالاد!
اونم سالاد شیرازی که فقط خیار داشت! گوجه هام تموم شده بود چون! آبغوره هم که نداشتم...یه لیمو ترش از یکی از بچه ها چلوندم توش.
بعد این ظرف در بسته ی سالادم از ظرف در بسته ی ناهارم بزرگتر بود! با اینکه سالاد کمتر بود!
بچه ها میگفتن از همین مشخص میشه که تغذیه میخونی!

بعد دنبال قاشق میگشتم...نبود
همون قاشقی که باهاش تخم مرغ سرخ کرده بودم و چنتا آشغال و نون و ... روی زمین ریخته بود و با همون قاشق جمعشون کرده بودم رو انداختم تو پاکت؛ و د برو که رفتیم!
تاره تو دانشگاه با آب و تاب واسه بچه ها توضیح میدادم که قاشقم چرب و تخم مرغی و آشغالی و کثیفه...خودمم غش غش میخندیدم :|
موقع ناهار شد! رفتم توی سرویس بهداشتی مسجد با مایع دستشویی شستمش :|
حال به هم زن هم خودتونید... بالاخره بهتر از این بود که بخوام جلوی جمع کثیری با دست برم تو ظرف سالاد و عدس پلو!

نتیجه ی اخلاقی: آدم باید دوران دانشجوییش هر چیزی رو تجربه کنه و با کمبود هاش بسازه و کنار بیاد .نقطه.
  • . زیزیگلو

قوانین مزخرف من

شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۶ ق.ظ

قانونی که قبول کردنش تا همین چند وقت پیش جزو محالات زندگیت بود و کسایی که قبولش میکردن رو با تعجب و دید بد میدی ...ولی حالا داری میری سمتش...اسمش رو چی میشه گذاشت؟!


+دیوانگی...

دارم دیوونه میشم.


فقط یه آدم بی احساس قانون مداره... مشکل اینه که من احساس دارم؛

و دارم قوانینم رو یکی یکی زیر پا میزارم


نمیدونم چی میخونه؛ ولی با این بیشتر دلم گرفت

انقدر آدم باید حالش دگرگون باشه که تازه الان بخواد پاشه بره شام بخوره

خدا بخیر بگذرونه...

  • . زیزیگلو

ماجرای دیشب:


یکی از بچه ها گفت فردا بریم بیرون. گفتم من نوشیدنی میخوام، یکی دیگه گفت منم کباب!  و یاد ترم پیش افتادیم! 

:)))

کلیک!


الان متوجه شدم که تمام داراییم هزارتومنه و هردوتا کارت بانکیم خالیه!

بعد یکی از بچه ها اومده میگه 5تومن خورد داری؟

میگم کیف پولم اونجاس...برمیداره میبینه خالیه!(خالی از نظر پول ها! وگرنه تمام اینا توش بود!)

میگه تو که خیلی مستضعفی! :)))

ترم یک؛ این ماجرا و کلیک!

+خدا شانس بده!

  • . زیزیگلو

به تماشا نمیشود...

جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۳ ب.ظ

گفت به این فک کن که ممکنه دل منم پیش یکی گیر باشه

درجواب سوالم که بهش گفتم اون که این همه دوست داره، چرا میگی نه؟


+درکش کردم

  • . زیزیگلو

مثل...

جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۳۳ ق.ظ
وقتایی هم هست که غم دنیا رو دلت آوار میشه...
+کاش خوابم ببره...
  • . زیزیگلو

کلون شدن

پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۸ ب.ظ

توی زیست دبیرستان یه چیزی خوندیم به اسم کلون کردن

ساده بخوام توضیح بدم اینه که مثلا یه سلول از یه گوسفند میگیریم بعد میزاریمش توی محیط آزمایشگاه و پرورشش میدیم، حالا این سلول میتونه از هرجاییش باشه...بعد یه گوسفند کامل پدید میاد، که دقیقا مشابه همون گوسفندیه که ازش سلول برداشتیم...بعد مثلا اگه اون گوسفند اصلی که ازش سلول گرفتیم 3 سالش باشه (یعنی 3سال گذشته تا 3 سالش شده!) اون یکی گوسفنده در عرض چند ماه به سن اون میرسه، "کلون شده ها رشدشون سریعه...فوق سریع"


این ماجرا رو میتونیم به همه ی موجودات تعمیم بدیم...حتی انسان

کلون کردن انسان!

ساخت انسان جدید توی آزمایشگاه از یک سلول!

اتفاقا همچین کاری هم داره انجام میشه توی کشورایی مثل آمریکا و اسراییل. 

آدمایی که نیروی جسمانی و هیکل های بزرگ و عضلانی تر و قدرتمند تری نسبت به بقیه دارن مورد آزمایش قرار میگیرن، ازشون سلول برداشته میشه و انسان تولید میشه

متاسفانه به موضوع اخلاقیش توجهی نمیشه، به نحوه ی تشکیل، به روح...

از اونجایی که انسانی که پدید میاد دقیقا مشابه انسان اولیه س،حتی اگه قبلی یه خال یا 10 تا خال داشته باشه، جدیده هم همونا رو به همون تعداد و دقیقا در همون نقاط بدنش داره، به قسمت روانیش توجهی نمیشه، آدم تولید شده به سرعت رشد میکنه و به اندازه ی آدم قبلی میشه، روحشون و سایر خصوصیاتشون یکیه، آدم قبلیه هرچی داشته باشه، دومی هم ادعای همونا رو داره، چون خصوصیاتشون یکیه، قبلیه اگه بچه داشته باشه دومی هم فک میکنه که این بچشه، در اصل هم همینطوره...دوتا آدم یکی ان ولی توی دو بدن

این جوره که مشکلات اخلاقی به وجود میاد...

آمریکا از این روش داره نیرو میسازه و اعزام میکنه!


حالا این همه توضیح دادم که اینوبگم: 

کاش من 4 تای دیگه عین خودم داشتم!

یکی 30 تا مقاله ی انگلیسی واسم ترجمه میکرد که لااقل استاد دوتاشو انتخاب کنه که هربار گیر نده این خوب نیست و برو بعدی...

یکی ریکوردهای درسامو گوش میداد و مینوشت

یکی جام درس میخوند و پیگیر کنفرانس هام بود

یکی واسم غذا میپخت و جام حمام میرفت!


منم یکم استراحت میکردم!


+به قول یکی از استادا: "استراحت واسه توی قبره"

++اگه در مورد ویتامین ها و مواد آلی یا مواد معدنی مثل پروتئین ها و لیپید ها و سایر بستگان چیز جالبی خوندین و یا به ذهنتون میرسه بگین تا من در موردش تحقیق کنم... واسه درس تغذیه 1 و 2 ارائه دارم.

  • . زیزیگلو

اینجوریه که...

پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۹ ق.ظ

من واسه سه تا عقد خیلی خوشحال شدم،یکی عقد پسر عمه م،یکی دختر عموم، یکی عقد بهاره هم اتاقیم(همون که روز ازدواج امام علی و حضرت فاطمه عقدش بود)؛
از بین همه ی اون خوشحالیایی که واسه عقد بهاره داشتم،تنها دلیلی که باعث شد ناراحت باشم این بود که دیگه خوابگاه نبود که بخواد کمرمو ماساژ بده!

دلایلی که دوست ندارم شبا کسی بخوابه: 
1-دوست ندارم کسایی که دوسشون دارم خواب باشن، دوس دارم بیدار باشن که هرموقع کارشون داشتم بهشون دسترسی داشته باشم
2-از تاریکی میترسم
3-از تنهایی میترسم و تنهایی خوابم نمیبره و دوست ندارم خودم تنها کسی باشم که بیدارم
4-دوست دارم قبل از همه بخوابم، یعنی وقتی میخوام بخوابم بقیه بیدار باشن که البته همیشه عکس این قضیه اتفاق میفته و خودم آخرین نفری ام که میخوابم

هرشب بچه ها با این جمله های من روبه رو میشن که:
 خوابتون میاد؟!
میشه نخوابین؟ 
دوست ندارم بخوابین...
هرشب هم منتظرن تا من این جمله ها رو کامل بگم بعد برن بخوابن! چه نامردایی ان! 
وقتیم یادم میره یاد آوری میکنن!
وقتی هم که میگم ،میگن واویلاااا بازم شروع شد! 
با یه دردسری چند دقیقه بیشتر بیدار نگهشون میدارم!!

به خاطر من یه لامپو روشن میزارن وقتی من خوابیدم خاموشش میکنن...! اینو هم وقتی فهمیدم که 3_4شب بود خودمو به خواب زده بودم،یعنی چشمامو بسته بودم؛ بعد اونا فک کرده بودن من خوابن،همه ی چراغا رو خاموش کردن!
حتی یه شب خوابیده بودم، نصف شبی پا شدم دیدم لامپ خاموشه و در هم بسته و منم که تنها! 
پا شدم درو باز کردم و لامپ رو روشن و فرداش به بچه ها گفتم!
گفتن نه ما لامپو روشن گذاشتیم و درو هم باز چون میدونستیم میترسی...بعد اون جدیده گفت من خاموش کردم...نمیدونستم میترسی!
  • . زیزیگلو

مثل خوره این زخم ها بر روحم افتاده...

چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۸ ق.ظ

گاهی فقط یک ابر می‌فهمد هوایم را

یک روح سرگردان، سرای ناکجایم را


یک باغبان در خشکسالی‌های پی‌در‌پی

یک گوش کر، فریادهای بی‌صدایم را


دردم شبیه دردهای پیش از اینم نیست

گم کرده‌ام انگار در قلبم خدایم را


می‌ترسم ازتصویر آیینه که در چشمش

دیوانه‌ای دیگر بگیرد باز جایم را


مثل خوره این زخمها بر روحم افتاده*

درهم تنیده تار رخوت انزوایم را


من گرم رویای خودم بودم نمی‌دیدم

کابوس‌های منتظر در خوابهایم را


رفتم به سمت آرزوهای مه‌آلودم

آنقدر که دیگر ندیدم رد‌پایم را...


*در زندگی زخم هایی هست که مثال خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و می تراشد...صادق هدایت


  • . زیزیگلو

وقتی میری میشینی پیش بچه های اتاق بغلی و انقد دلت پره که هیچی نتونی بگی و به زور و اجبار به نسکافه و قهوه دعوتت میکنن بعد بی سرو صدا پا میشی میای توی اتاقت که بر خلاف همیشه تاریکه و چراغش خاموش، آروم آروم قهوه میخوری و فکر فکر فکر...


+دور باش اما نزدیک،من از نزدیک بودن های دور تو میترسم...

  • . زیزیگلو

اندر احوالات موی خیس

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۴ ق.ظ

اصلا چه فایده؟!

هوا که سرد باشد، موهایت خیس باشد؛ کسی ذوق خشک کردن موهای آدم را نکند، آدم تا صبح یخ بزند با موی خیسی که گرد کرده و چپانده بالای سرش و با حوله بسته، حوله ی بزرگش را جا گذاشته خانه و با این حوله نمیتواند موهایش را باهایش هندی ببندد، سشوار به چه درد میخورد؟!

اصلا موی بلند به چه درد میخورد؟!

اصلا موی خیس و نصف شب و کلاس 8 صبح فردا خرند و هوای سرد خرتر!


موی بلند دردسر دار را باید زد...آن هم از ته

+حس کراپ کردنش نبود! 

عکس هم شات از گوشی دوستم!

  • . زیزیگلو

نامزد داران 2!

دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۷ ق.ظ

اومدم توی اتاق، مکالمه ش با گوشی این بود:


برام جشن بگیر، ببرم تو لباس عروس( ببرم؟! نه اینکه فساییه، بعضی کلماتش این مدلیه!)بعد من میگم نع حالتو میگیرم! (موندم چرا اینایی که نامزد میکنن همش گیرشون و حرفا و مکالماتشون پیرامون جواب مثبت و منفیه! بابا شما که جواب دادین...ول کنین دیگه یه بحث باحال راه بندازین! :))


بعد میگه ما که 6ماه محرمیم دیگه حالا چه بگم آره چه بگم نه. بعد میگه اول باید باطل کنیم صیغه رو بعد عقد کنیم؟! بعد پقی زد زیر خنده!

میگه خو چطور باطلش میکنن؟! بعد غش غش میخندید :)))


با لهجه ی خودش: رئیسو نیومد؟! (ظاهرا آقاشون سر کاره الان!) بعد میگه سم بریز بده رئیسو بخوره!


بعد شروع کرد به حدس زدن که نامزدش اسمشو چی تو گوشیش سیو کرده... بعداز کلی حدس زدن بعد که فهمید اسمشو نفس سیو کرده گفت: نفس؟؟؟ نفس کیه؟! من خو اسمم نفس نیست!


بعدم میگه اگه تو نفست بند بیاد من میمیرم! من با عزرائیل دوستم :/

ادامه میده میگه یه پسره بود ترم یک ازم خواستگاری کرد منم بهش جواب نه دادم بعد اونم گفته بزار درسم تموم شه باز میام خواستگاری... بعد امروز که رفتم دانشگاه هی دستمو ایطو میکردم هی مقنعم درست میکردم...اونم محل نمیداد! بعد هر هر میخنده! :|

به نامزدش میگه اگه این زبونو نداشتی گرگی میخوردت! منم که با این زبون بی زبونی گیر تو افتادم!


مامانش صبح زنگ زده اصول حرف زدن با همسر رو یادش میداد منم تخت پایین خودمو به خواب زده بودم درحالی که میخندیدم!


الان بحث رسید به جاهای خنده دار و صحنه دار دیگه شرمنده من برم!

من الان فقط به زووور خودمو نگه داشتم که خنده م نگیره!

+در مورد سرطان آنجلینا جولی و جنیفر لوپز هم حرف میزنن :|

حالا یه هفته س نامزدنا :|

  • . زیزیگلو