زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

ترم پیش توی خوابگاه ما طبقه ی سوم بودیم، بعد هممونم ترم اولی و شیطون، علاوه بر سرو صداهایی که میکردیم و دورهمی و خنده هامون و آهنگ گذاشتنا و قر دادنا، عروسی هم میگرفتیم!

یه بار چشم یکی از بچه ها رو مداد کشیدم بعد این مداد ختم شد به آرایش صورت و بعد هم به شکل عروس با چادر سفید درومده و یکی از بچه ها هم داماد شد و ریش و سیبیل با مداد براش کشیدیم و یکی از بچه ها هم آخوند شد و بقیه هم مهمونا و آماده شدیم و آهنگ گذاشتیم و ادامه ی ماجرا!

چقد خوش گذشت اون شب! در سوئیت رو هم قفل کرده بودیم که بعدشم در حین برگزاری مراسم و اونجاش که همه وسطن و عروس بله گفته و حاج آقا رو هم به زور اوردیم وسط یهو سرپرست اومد و همه داد زدن پلیس پلیس! بعد رفتیم لباسامونو عوض کردیم بعدش درو باز کردیم :))

دیگه بگذریم از فیلمی که گرفتیم و در نهایت برای اینکه هویتمون لو نره پاکش کردیم، نقلایی که روی عروس و داماد میریختیم و داماد خم میشد، جمعشون میکرد و دوباره مینداخت هوا، کلم بنفشی که جای دسته گل دادیم به عروس، کتاب زبانی که جای قرآن باز کرده بودیم جلوی روشون (استغفرالله!) و دوتا دستمال دوقلویی که جای قند میسابیدیم بالای سرشون!

حالا اونی که عروس بود الان بیست و خورده ای روزه که واقعی عروس شده! (کلیک!)


یه روز در حال انجام همین آهنگ گذاشتنا و حرکات موزون بودیم... البته من اون لحظه توی حمام بودم و داشتم چادرمو میشستم که تا فردا که کلاس داریم خشک شه...بعد بچه ها هم هی ازین حرکات از خودشون در میکردن و گومب گومب صدا میداد پاهاشون روی طبقه ی پایینی!

بعد دونفر ازونا اومدن دعوا و داد و بیداد که ما روشونو کم کردیم! 

بعد من که کلن توی این ماجرا نبودم بیشتر زبون درازی میکردم! نمیدونم چم بود واقعا؟! :)))

آها...داشتم از دوستام دفاع میکردم! یادمه با چادر خیسی که توی دستم بود توی آشپزخونه ایستاده بودم!


خلاصه اون ماجرای ترم1 گذشت تا اینکه امشب یه نفر جدید اومد توی اتاقم...اسمو شهرشو پرسیدم و اونم اسممو پرسید و وقتی اسم شهرو پرسید و منم بهش گفتم، گفت میدونم قبلا گفته بودی! 

گفتم ها؟ گفت شما همونایی هستین که طبقه ی بالای سوئیت ما بودین و سر و صدا میکردین! گفتم نکنه تو همونی که اون روز اومدی دعوا؟! گفت آره! گفتم بعد اونوقت حالا اومدی توی سوئیتمون! و دوتامون با هم خندیدیم! :)))


دوتا از بچه ها رفته بودن خونه...وقتی امشب اومدن بهشون گفتم هم اتاقی جدید داریم...همون که ترم پیش اومد باهامون دعوا کرد! بعد دختره برگشته میگه: حالا میخواین بیرونم کنید؟! :))))


+یه هفته هم هست نامزد کرده...

رفتم پیشش بهش یوخه تعارف کردم (یکی از همون دوتایی که امشب برگشت، با خودش یوخه آورده بود واسمون) دیدم چشماش اشکی و خیسه...قبلش داشت با نامزدش حرف میزد...


من از نامزدم دور بشم گریه نمیکنماااا! :))))

ازین به بعد با سوژه های ناب در خدمت شما هستیم!

3تا نامزدی توی سوئیتمونه...دیگه سوژه به قدر کافی دارم که بیام واستون بنویسم بخندیم! والا با این اداهاشون! :)))


حالا این هیچی...اون دوستم که عقد کرده (همون که عقدش بیست و خورده ای روزه، همون که 23شهریور عقد کرد، همون که عقدش روز ازدواج امام علی و حضرت فاطمه بود) داشت با شوهرش تلفنی حرف میزد، بعد برگشته آروم بهش میگه: حالا خوب بود من بهت جواب مثبت نمیدادم؟!

آخه این ناز کردنه؟! :)))) اصن این سوال جمله س که تو میگی؟! مثلا میخوای ناز کنی؟! حالا این هیچی...بعد کلن انتظار داری طرف چی جواب بده؟! :))))

  • . زیزیگلو

نظرات  (۲۴)

اول!
پاسخ:
تا فردا صبحم پی ام میدادی خودت اول بودی!
شبا هیشکی نیست!
خب چیکارشون داری بذار گریه شونو بکنن دیگه! :دی
ولی تو برو یکم بهشون یاد بده با این وضع ناز کردنشون!!! والا!
میزنن زندگیشونو داغون میکننا !!
پاسخ:
اصن خیلی زشت ناز میکنن!
کلن دیگه نمیدونن چی پشت گوشی بگن :)))
آدمم معذبه خب وقتی اونا دارن با گوشی حرف میزنن!
خنده داره حرفاشون!
میخوان خودشونو لوس کنن مثلا زیادی سبک میشن.
ناز کردن راه و روش داره مادر! :دی
برو برو یادشون بده تا نامزداشون پشیمون نشدن!
آدم نازکردنشم باید سنگین و باوقار باشه. بعله :))))
پاسخ:
من خودم دارم استراق سمع میکنم آخه! :))))
فوق العاده قسمت آخر رو باهات موافقم
واقعا بعضی ها توی لوس شدن و ناز کردن ذره ای هوشمندی ندارن
بعضی سوال ها آدم رو توی موقعیتی قرار میده که معذب میشه و واقعا نمیدونه بین غرورش و حال طرف رو گرفتن کدوم رو انتخاب کنه
پاسخ:
منم فوق العاده با قسمت آخر کامنتت موافقم!
همون موقعیتی که یا باید 5رورتو حفظ کنی یا حال طرفو بگیری!
خیلی خوب گفتی این تیکشو!
  • مستر نیمــا .
  • نچ نچ نچ
    استراق سمع؟؟؟
    برو از خدا بترس:)))
    پاسخ:
    از قصد که نبود :))))
    سوژه ی جدید پیدا کردم مستر! گیر نده!
    ؛)
    از قدیم گفتن خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!
    خب این چه ربطی داشت؟!! ربط داره صبر کن میگم
    وقتی همه نامزد دارن شما هم یه نامزد پیدا کن!
    خواستی فقط یه کلمه بگو :)
    مدیونی دلت بخواد و نگی!
    پاسخ:
    باران میگه از خدا بترس
  • فاطمه (خودکار بیک)
  • سکوت میکنم !
    پاسخ:
    سکوت علامت رضاست ؛)

    مستر نیما سلام.
    بنظرم این جمله برو از خدا بترس  رو نباید به مدیریت وبلاگ بگی بلکه باید به کامنت ناشناس بگین بهتر باشه.

    ناشناس متاسفم!! 
    واقعا از خدا بترس!!!!

    پاسخ:
    مستر نیما از خودمونه! نو پرابلم :))
    خانم باران خانم من چه هیزمی تری به شما فروختم آخه خواهر من :(

    گفتم نـــــــامــــــــــــزَد خواهر من...

    بده میخوام جفتمون سر و سامون بگیریم؟؟؟
  • اسی بولیده
  • ناشناس خان؟

    این راهش نیست خب...

    پاسخ:
    قربون آدم چیز فهم...
    بعضیام با کاراشون...
    قربون کییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟
  • اسی بولیده
  • من!!!!! :))))))
    پاسخ:
    تو دیگه عجقم :)
    به دوست من داری میفروشی !!!
    در ضمن زود پسر خاله نشین خوب نیست براتون !
    من خواهر کسی نیستم که بخوام خواهر شما باشم.
    نمیخوامم باشم:/
    احترام چیزی خوبی که یه نفر برای خودش قایل باشه حداقل تو این محیط برای خودتون احترام رو قایل باشین بدک نیست !


    + سلام زی زی جان ببخشید خارج از پست صحبت کردم :)
    خوبین شما ؟ 
    پاسخ:
    سلام باران :)
    دیشب نه تو بودی نه اسی...کجایین شماها؟!

    میدونم مستر نیما از خودمونه و مشکلی نیست و با تو شوخی کرده :))
    مستر نیما هم اونقدر متوجه هستن چرا من اینو گفتم و قطعا از من نخواهند گرفت.
    منظور من اینبود که جناب مستر کاش یه تلنگر هم به ناشناس میدادند ولی اینبار خیلی جدی !!
    ممنون از هردوی شما بخصوص آقا نیما :)

    پاسخ:
    ممنان و متشکرم حامی عزیزم :)
    مثلا باید غیرتی میشد ها؟! :))

    والا فردا 8صبح کلاس دارم ولی خوابم نمیاد!

    والا درگیر کارای بچه هامون بودم ؛ ))
    یعنی وقتی میرسم خونه یه غذا درست میکنم بعد کامل افقی می افتم رو تختم :|
    خسته و کوفته ام این روزا .

    پاسخ:
    من یه بار از مدرسه اومدم؛ فک کن حتی چادرمم در نیاوردم...با چادر دراز کشیدم روی تخت و خوابم برد! چند ساعت بعد که بیدار شدم لباسامو عوض کردم

    کامنت خصوصیت دریافت شد!
    مرسی .
    اگر تو 8صبح کلاس دارم من 8باید بیدار شم که فقط با تهران صحبت کنم :|
    موندم ساعت قحطی بود ؟
    8صبح رو انتخاب کردند این ملت سحر خیز ما :دی 
    بازم ببخشید در مورد پست حرف نمیزنم چون به قول شیرازی ها حوصله مون نمیشه  پست رو کامل بخونم نصفه خوندم :دی 

    پاسخ:
    هر وقت حوصله ت شد بخون...زوری نیست :))

    آره! میگن حوصلمون نمیشه!
    شما که شیرازی نیستی؟!

    نه عروسمون شیرازیه و کلا تو فاز حوصله شون نمیشه هستش :دی 
    ممنون.

    +اسی جان  بالاست ؟؛ )
    بگو بیاد پایین :دی 
    یه جوری بهش بگو بقیه متوجه نشن اینجا چت روم داریم :دیی 
    پاسخ:
    نه اسی نیست...نمیدونم کجاس! فک کنم خوابش برده!
    لهجشون خیلی قشنگه... خیلی هم دوست داشتنی ان...!
    همیشه هم خسته ن!
    من وقتی میام اینجا هی حوصله م نمیشه!
    از خودشون بیشتر حوصله م نمیشه حتی! :))
    میگن به خاطر آب اینجاس که آمونیاک داره...
  • اسی بولیده
  • منو خواب؟:|
    پاسخ:
    عه! بیداری؟! :))

    فقط لهجه شون خنده داره :دیی 
    علت داره البته خستگی شون .
    من تو این دو سال فهمیدم :))
    یکی اینکه خداوکیلی خیلی دیر میخوان شما فکر کن تا چهار صبح الی 5فقط فک میزنن ها :)
    یعنی خونواده عروس مون +خود عروس  این شکلی هستند بعد فکر کن ساعت 8بیدارن ها صبحونه میخورن 
    بعد دیگه حوصله شون نمیشه بعد دوباره اگر فک نزنن بازم میرن میخوابن :دییی 
    حالا تو بگو بیا بریم چرخی برنیم بریم بیرون :)
    نمیان به هیچ عنوان تا حدودای 7شب :دی 
    7شب الی 8تا 5صبح شارژند :))
    آب شیراز ؟:o_O
    مگه توام تو شیرازی الان ؟
    شیرازی نباشین یهو ؛ )
    سوتی بلند بالای منو به عروس مون ندین ها :دی 

    پاسخ:
    خب گفتی کجای شیراز میشینن؟!
    فردا کلاس نمیرم...میخوام برم پیداش کنم!
    :)))
  • اسی بولیده
  • اوهوم

     

    ایمیلم باز نمیشه:(

    هذ چی رمز و میزنم میگه اشتباهه...

    پاسخ:
    بعضی وقتا قاطی میکنه
    واسه منم اینجوری شده

    سایتو ببند دوباره بازش کن

    نه واقعا شیرازی هستی یا ساکن شیرازین الان ؟
    جدی ؟

    والا من دوبار پام.به شیراز نخورده یکبار نامزدیشون یکبار هم عقدشون اونم جمع هر دو مورد جمعا کمتر از یک هفته بوده 
    شما بگین 5روز .
    خیلی مسافتمون با شیراز دوره :|

    +بچه ها من با اجازه تون برم بخوابم ماست محلی عین قرص خواب آور در من اثر کرده و منو به خواب دعوت میکنه.
    اینم بگم ماست هم اصلا و ابدا خوشمزه نبود فردا باید نذرش کنم بین ملت :دی
    شب بخیر اسی جان و زی زی جان
    بچه هام سلام میرسونن ؛ )
    باید برم:))

    پاسخ:
    من خوزستانی ام!
    اینجا درس میخونم فقط :)

    آی هی ماست! تا 3 روز میخوابی!
    سلامت باشین
    شبت بخیر :)
  • اسی بولیده
  • شب بخیر باران:)

     

    بچه ها؟؟؟؟؟؟0_o

    پاسخ:
    جوری گفت بچه ها انگار 80 سالشه :|
    منم خودم هنگم...هیچی نگو :|
  • اسی بولیده
  • تو هم دیگه بخواب صبح کلاس داری...

     

    منم میخوابم!

    شب بخیر:)

    پاسخ:
    خوابم نمیااااد :/
    شب بخیر :)
  • اسی بولیده
  • منم خوابم نمیاد اما مجبورم میفهمی؟؟؟؟؟؟؟ مجبووووورررررررر
    پاسخ:
    کاملا میفهمم.... به درد هم دچاریم!
    منم مجبورممممممم :|

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی