زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

۴۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

آتش نشان ها

پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۶ ب.ظ

تو این اوضاع و این نابسامانی و این وضعی که دل ملت کبابه و وقتی که یه سریا هنوز اون توئن و یه دنیا داغدارن، یه عده هم از آب گل آلود ماهی میگیرن و این ماجرا رو به دولت و حکومت و علی الخصوص دین میچسبونن! د عاخه چرا افکار فاسدتو فرت و فرت میفرستی واسه ملت با مضمون " 37سال است که حکومت دینی ایرانمان را ویرانه کرده ... به امید رهایی کشور عزیزمان از این ننگ 37 ساله"!!!
#شت
#مستقیم_گو_د_هل

  • . زیزیگلو

نمره ها داره میاااد سینه بزن

پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ق.ظ

من که از چشمان تو افتاده‌ام دیگر چه سود

کل واحدهای ترمم را بیفتم به درک  

  • . زیزیگلو

300 تایی

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۳۵ ب.ظ

دیشب خواب دیدم تعداد دنبال کنندگام به 300 تا رسیده. بعد تعجب کرده بودم که چطور یهو از 100 تا شد 300 تا

آره. من زندگی مجازی توی خوابامم جریان داره. 


+هی میگم "دنبال کنندگام" به جوریه و "دنبال کنندگانم" درست تره :/

++یه جوری زندگی کنید که نیاز به پرنترال نداشته باشین.

  • . زیزیگلو

غیر قابل لو دهندگی

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۴۴ ب.ظ

یکی از بلاگرای معروف بلاگفا بود. اون وقتا خیلیا میشناختنش. چند وقت پیش خودش لو داد که دختره. و گفت به کسی نگیا! گفتم که من همیشه فکر میکردم پسری و الان نمیتونم به چشم یه دختر بهت نگا کنم =))

خلاصه اینکه آره داداچ... من فکر میکردم قدیما تو فضای مجازی خودشونو جنس مقابل جا میزدن... نگو این داستان سر دراااز دارد.

  • . زیزیگلو

ریبوفلاوین

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۳۸ ق.ظ
در مواد غذایی میزان ریبوفلاوین به علت... افزایش می یابد.

+ واقعا یادم نمیومد... یعنی میشد بقیه ی سوالا رو چرت و پرت جواب داد ها... ولی در مورد این واااقعا هیچی به ذهنم نمیرسید. استاد گفت کمکتون میکنم: "ریبوفلاوین از یه چیزی جدا میشد". بازم کلی فکر کردم دیدم حتی چرت و پرتم به ذهنم نمیرسه که بنویسم، اصلا نه گوشم شنیده بود نه چشمم خونده بودش. 
در نتیجه نوشتم: جدا شدن از اون چیزی که قبلا بهش وصل بوده :|
  • . زیزیگلو

بین درس خوندن رفتیم که داشته باشیم یه آنتراکو... و از بین گزینه های روی میز شروع کردم به چت کردن با خواهرم که شعر فرستاد شعر فرستادم هی میفرستاد هی میفرستادم و اسکرین شات گرفت گذاشت پروفایلش... در حین این پیام دادنا یکی از بچه ها حالش بد شد و هی حالا بالا نیار پس کی بیار و این تهوعات. به خواهرم گفتم دوستم حالش بده برم ببینم چشه. گفت نکنه حامله س؟ بهش میگم خواهرم میگه نکنه حامله ای؟ میگه وای نگو :| میگم حالا نگران نباش چیزی نیس مسموم شدی :| رفتم چایی دم کنم در این حین دمپاییم پاره شد و با یه لنگه در حال پرش از این سو به آن سو میجهیدم. رفتم بالای سرش حالشو بپرسم میگه مهسا اگر من مردم تمام اطلاعات گوشیامو پاک کن رمز گوشیمم به انگلیسی مهدی هست. اسم نامزدشه(حالا رمز گوشی من به انگلیسی "ماهی" هست:| ). شما یادتون باشه رمزشو، اگر مرد بهم یادآوری کنید.
گفتم حالا یه چیز گرم بخوری بهتر میشی،چای خشکم تموم شده بود ازش آدرس چایشو پرسیدم... بعد گفتم نه نمیخوای همون آبجوش نبات (که درمان کننده ی تمام دردها حتی فلج مغزی و قطع عضوه و باعث میشه حتی عضو جدید هم از همون ناحیه جوونه بزنه و رشد کنه) بهتره برات، چای کافئین داره معدتو بهم میریزه. آره ما حتی در لحظات مرگ هم به فکر تغذیه ی بیمارامون هستیم! خلاصه اینکه آره...فردا هم امتحان داریم... تغذیه در شرایط ویژه!

  • . زیزیگلو

اولویت

يكشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۴۸ ق.ظ

1)مهسا نمازتو خوندی؟
2)مهسا ناهارتو خوردی؟

کل ظهر خواب بودم... امتحان هم دارم... از عواقب تا 6 صبح بیدار موندنه! بین خواب پاشدم نمازمو خوندم و باز خوابیدم!

میخوام بگم دیدگاه آدما فرق میکنه و اولویت ها واسشون یکی نیست. اینا سوال دوتا از بچه هاس که بعد از بیدار شدن جداگانه ازم پرسیدن.

+یکی چاخان میکرد میگفت 2 روز خواب بودم. یکی ازش پرسید غذا نخوردی؟ یکی دیگه پرسید نماز نخوندی؟

  • . زیزیگلو

بخونید!

شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۴۴ ب.ظ

وقتی 5:12 صبح اینو میخونی و میمیری از خنده!

  • . زیزیگلو

فقد استمسک بالعروة الوثقی یعنی:

دست،باید ببرم،داخل موهای شما

بعد روزی که مسلمان شده ام فهمیدم

عشق،یعنی نفس معجزه آسای شما


+چند ماه پیش میخواستم اینو معرفی کنم یادم رفت... کلیک

  • . زیزیگلو

تفکرات گندیده

جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۳۴ ب.ظ

چه حرف احمقانه ای که گفته " باید عقیم سازی گسترده زنان معتاد و کارتن خواب اجرا شود!" و چه احمقانه تر کسانی که موافق این حرفند .


+داریم به کجا میریم؟

  • . زیزیگلو

مهریه

جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۲۷ ق.ظ

مهریمو از یک عدد خرس قطبی به یک عدد بچه چیتا تغییر میدم. 

+یا هر دوش؟!

پاندا هم بد نی :|

یا پنگوئن؟!


++باید جمع کنیم بریم قطب زندگی کنیم!

  • . زیزیگلو

بیکاری، معضل جامعه!

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۴۶ ب.ظ

استاد گفته بود جاهایی که بیکاری زیاده ایدز هم زیاده... و من امروز سر جلسه همش داشتم به این فکر میکردم که مردم که بیکار میشن چیکار میکنن مگه؟! :|

  • . زیزیگلو

خانم مدیر ص

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۲۱ ق.ظ

دبیرستان که بودم خانم مدیرمون یه آدم مذهبی و خوش اخلاق و در عین حال فوق العاده با ابهت و هیکلی چهارشونه بود. میگفتن درجه داره و شنیده بودیم کلت داره. برام سوال بود که کلتشو همراش مدرسه هم میاره و همیشه توی کیفشه یا خونه؟ اصلا چرا باید اسلحه داشته باشه؟ 

هر موقع سید حسن نصرالله رو میبینم یادش میفتم. عجیب بهش شبیهه؛ هم از نظر قیافه، هم رفتار و نحوه ی صحبت کردن پشت میکروفون؛، و هم از نظر ابهت!

  • . زیزیگلو

بوی گند زندگی

چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۲۸ ب.ظ

هم سوئیتی هم اسمم با یه لهجه ی اصفهانی میگه: انقدر بدم میاد از بوی مرغ خام... که مثلا موقع بسته بندیش...

میگم: زندگی همینجوریه؛ یه جاهاییش بوی گند میده...


بشنویم:به چشمات قسم آروم نمیشم تا نیای با من زیر بارون


  • . زیزیگلو

تصور ذهنی

سه شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۱۹ ب.ظ

خب مثلا وقتی کسی منو خانم زیزیگلو مورد خطاب قرار میده کلس میخندم=))

 "خانم" یه کلمه ی رسمیه و وقتی "زیزیگلو" در ادامه ش میاد کلمه رو از حالت رسمی به غیر رسمی تغییر میده و اونو به حالتی مضحک تبدیل میکنه!


+من گاهی موقع دعا کردن یعنی اون وقتایی که باید کلی ها رو دعا کنی... هم خانواده هم فامیل هم دوستام و هم بلاگر!! ها رو توی ذهنم میارم و دعا میکنم واسشون! بعد ازشون تصویر ذهنی میسازم! بعد بگذریم از اینکه وب خیلیاشونو نمیخونم و فقط اسمشونو شنیدم و بگذریم که کلی اسم اجق وجق میگم و میدونم خدا خنده ش گرفته... ولی نگم که من همیشه فکر میکردم لافکادیو دختره و تصویر ذهنیم ازش یه دختر با شال کرمی و مانتوی سرمه ای بود :|

  • . زیزیگلو

فرجه ها ۲

سه شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۰۶ ق.ظ

در فرجه ها گاهی به تو که فکر می کردم

مشکیِ چشمانت به درسم غالبیت داشت

گفتی که حرفِ عاشقانه مالِ بعد از ترم

انگار درس و مشق هایت ارجحیت داشت...


کامل غلامی

  • . زیزیگلو

تو نیم دیگر من نیستی، تمام منی

سه شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۱۷ ق.ظ

مینویسم: با ما به ازین باش که با خلق جهانی

مینویسه: با ما به ازین باش ولی با دگران نه


بشنویم:نیم دیگر 

  • . زیزیگلو

سگ

دوشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۴۲ ب.ظ

بچه تر که بودم فکر میکردم بدترین فحشی که یه نفر بخواد بده "سگ" هست... یعنی این دیگه ته تهش...
تا اینکه اومدم خوابگاه!

  • . زیزیگلو

سوتی!

دوشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۳۳ ق.ظ

آخر بحث میگم: ولی بچه ها طبیعی سزارین کنید

بعد که میخندن میفهمم چی گفتم!

بعد یکیشون میگه: عین اون خبرنگاره که وقتی یه خانومی داشت به بچه ش شیر میداد ازش پرسید: بچتون از شیر خودتون تغذیه میکنه یا شیر مادر؟!

  • . زیزیگلو

فانتزی دخترا!

دوشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ

میگه: مهسا میدونی چی دلم میخواد؟!
میگم: که یه روز حالت بد شه بری بیمارستان؛ بهت زنگ بزنه، دوستات جواب بدن گوشیتو و بهش بگن حالت بده و بیمارستانی. بعدم نگرانت شه به سرعت خودشو برسونه بهت و کلی قربون صدقه ت بره و حواسش بهت باشه...
میگه: عههه آره از کجا فهمیدی؟!
میگم فانتزی همه دخترا همینه! اولین نفری نیستی که اینو میگی =))

+یکی از بچه ها ترم پیش میخواست یه بلایی سر خودش بیاره که بره بیمارستان که بعد نامزدش بیاد پیشش! قاطی کرده بود! یه بارم گفت به نامزدم دروغ بگین من بیمارستانم تا بیاد پیشم!

  • . زیزیگلو