نباید سخن گفت ناساخته!
دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۶ ق.ظ
با خوندن این پست یاد این خاطره افتادم!
یه بار از دانشگاه اومدم و فوق العاده خسته اونم بعد از یه کلاس ظهر...که دیگه مستحضرین کلاسای ظهر چجوریه و آدم بیهوشه!
دراز کشیده بودم روی تختم و یکی از هم اتاقیا اومد پیشم و شروع کرد یه ماجرای طولانی تعریف کردن!
حالا منم له!
بین صحبتاش خوابم گرفته بود و بعد از یه ربع بعد از خواب من تاااازه متوجه شده بود که من خوابیدم!
تازه چند دقیقه قبل از خوابم فقط نگاش میکردم و نمیفهمیدم چی میگه :|
خدا شاهده نخواستم دلش بشکنه! :))
- ۹۴/۰۷/۱۳