زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

نباید سخن گفت ناساخته!

دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۶ ق.ظ

با خوندن این پست یاد این خاطره افتادم!


یه بار از دانشگاه اومدم و فوق العاده خسته اونم بعد از یه کلاس ظهر...که دیگه مستحضرین کلاسای ظهر چجوریه و آدم بیهوشه!

دراز کشیده بودم روی تختم و یکی از هم اتاقیا اومد پیشم و شروع کرد یه ماجرای طولانی تعریف کردن! 

حالا منم له!

بین صحبتاش خوابم گرفته بود و بعد از یه ربع بعد از خواب من تاااازه متوجه شده بود که من خوابیدم!

تازه چند دقیقه قبل از خوابم فقط نگاش میکردم و نمیفهمیدم چی میگه :|

خدا شاهده نخواستم دلش بشکنه! :))

  • . زیزیگلو

نظرات  (۴)

سخته هم استراحت کنی و هم نذاری دل طرف بشکنه.
خصوصا وقتی که انگار به  چشات دوتا وزنه یک تنی وصل کردن!!!
پاسخ:
آره خیلی!
داشتم قششششنگ میمردم!
مسواک نزدم اومدم دراز کشیدم...دوستم درحالی که داشت با گوشی حرف میزد گفت مسواک نزدی که میخوای بخوابی...گفتم یکم استراحت کنم بعد مسواک میزنم!
  • اسی بولیده
  • دیدمش مرسی

     

    منم 1 بار دخترخالم داشت بام حرف میزد به زووووور خودمو بیدار نگه داشتم! آخرش فهمید به صحبتاش پایان داد و من پیروز میدان شدم:D

    پاسخ:
    بعضیا نمیفهمن! 
    نمیدونم چجوری خوابم برد!
    باز دختر خاله ت با فرهنگ بوده فهمیده :)))

    ولی اگه من داشتم یه چیزی تعریف میکردم شوهرم خوابش برد با بوکس بیدارش میکنم...گفته باشم :|
  • اسی بولیده
  • شوهرا که کلا شنونده خوبی نیستن! از الآن بگم بعد نگی نگفتی:)
    پاسخ:
    آخه من خیلی حرف واسه گفتن دارم :|
    چنین باد: ))))
    پاسخ:
    :)))
    ولا!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی