زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

مکالمه ی این روزها موقع خرید

يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۰۶ ق.ظ

+کارت را تحویل میدهم در حالی که میگویم: تخفیف دانشجویی هم بدین
-چی میخونین؟
+تغذیه
-چی بخورم چاق شم؟!
(کارت را میکشد از حسابم کم میشود پیامک بانک ملی می آید، کارت و رسید را تحویل میدهد)
+در حالی که تشکر و خداحافظی میکنم:شما فعلا سیب زمینی بخورین تا من درسم تموم شه!

  • . زیزیگلو

ایستاده در غبار

پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۲۴ ق.ظ

ایستاده در غبار رو توی دانشگاه دیدم. با اینکه وسطاش رسیدم ولی همون مقداری هم که ازش دیدم عالی بود. خیلیا میومدن تو و میگفتن این که فیلمش بسیجیه و مال جبهه س و میرفتن.

امشب خونه ی یه خانواده ی عزیز هستم. ترم دو مهمونشون بودم و بعد از 4 ترم امشب هم مهمونشونم. گفتم لالا لند و ایستاده در غبار همرامه؛ بیارم ببینیم؟  و همگی موافق فیلم دیدن بودن. اول لالا لند رو گذاشتیم واسه دیدن و نگم که من فکر میکردم فیلمش ایرانیه و با رقص و آواز شروع شد :| گفتم به نظرم بهتره فیلمو عوض کنیم شب قتله :| و زدیم ایستاده در غبار. با ذوق همه رو نشوندم پای فیلم. بعد هر چقدر هی بیشتر فیلم بیش میرفت یکی یکی پا میشدن و میرفتن. یکی به بهونه ی ظرف شستن. یکی به بهونه ی پیام دادن. یکی به بهونه ی خسته و خوابالو بودن و... در نهایت منو یکی دیگه موندیم و مطمئنم اون یه نفر هم روش نمیشد بگه بسسسسه دیگه؛ و الکی تعریف میکرد که من ناراحت نشم :|

ولی خدایی قشنگه ببینید حتما. حالا ولی یک چهارم نهایی قشنگ تر نسبت به اولاش. اصلا دلم میخواست اولش همون یک چهارم نهایی آخر فیلمو نشونشون بدن که توجهشونو جلب کنم!

  • . زیزیگلو

در کوچه چرا نشانی از بوی تو نیست؟!

این ها که زمین ریخته، گیسوی تو نیست!؟

این دود برای چیست؟! اینجا چه شده؟!

پس حلقه ی در کجاست؟ پهلوی تو نیست؟


علی عطری


+دوستان شیرازی: فردا صبح استاد فرهمند و فردا عصر نزار قطری در حرم شاهچراغ برنامه دارن. 

  • . زیزیگلو

شعر و غزل چه داری؟ ۲

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۴۷ ق.ظ

اول روضه می‌رسد از راه

قد بلند است و پرده‌ها کوتاه


آه از آنشب که چشم من افتاد

پشت پرده به تکه ای از ماه


بچه‌ی هیأتم من و حساس 

به دو چشم تو و به رنگ سیاه


مویت از زیر روسری پیداست 

دخترِه ... ، لا اله الا الله!


  • . زیزیگلو

هایپر

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۴۹ ق.ظ

ترم دو بودیم. چون اونموقع خیابونا رو بلد نبودم الان یادم نمیاد کدوم خیابون. با دوست شیرازیم و یکی از بچه های خوابگاه سه نفری رفته بودیم خرید. عموی دوست شیرازیم زنگ زد و پرسید که کجایین. دوستم گفت: عموم و زن عموم میخوان برن هایپر میگن بیایم دنبالتون؟ میاین؟ و ما هم از خدا خواسته پذیرفتیم و گفتیم میایم!
بماند که دوتا پلیس اونروز بهمون تیکه انداختن :| یه ماشینه مزاحممون شد ما رفتیم اونور خیابون که به پلیسا اطلاع بدیم پلیسا ازونا جلف تر :| تف تو احساس امنیت.
اومدن. اولین بار بود میرفتم هایپر شیراز. یادمه وارد که شدیم میخواستیم بریم طبقه ی بالا. من رفتم روی پله برقی بعد جمع نظرشون عوض شد که نه همین طبقه ی اولو نگاه میکنیم اول کاری. من از روی پله برقیه (ببخشید که گاهی مجبورم گند بزنم توی ادبیات فارسی! کیبوردم کسره نداره :دی) در حال بالا رفتن، پله ها رو در جهت پایین اومدن رد میکردم و سرعت پایین اومدن من و بالا رفتن پله یکی بود و عملا جایگاهم هیچ تغییری نمیکرد! یه لحظه به همراهام نگاه کردم و... پکیده بودن :|
خلاصه گفتیم ول کن باو میریم بالا بعد راه برگشتو پیدا میکنم میام پیششون.
و راه برگشتو نیافتم!!
شارژم تموم شده بود، نمیتونستم زنگ بزنم و راه خروج هم ناپیدا!
ده دقیقه بعد یکیشون اومد دنبالم!
یعنی رفته بودم منتظر نشسته بودم روی صندلیای روبه روی همون پله برقیه که ازش بالا اومده بودم که وقتی میان بالا واسه پیدا کردنم منو ببینن :|

+یعنی الان به اونوقتای خودم فکر میکنم شدیدا به سال بوقی بودنم پی میبرم. بعد خودمو مقایسه میکنم با سال بوقیای الان که یکیشون در حالی که ترم یک بود سر جلسه ی تمام امتحاناتش بدون هیچ هراسی هندزفری میبرد :|
بعد من هنوز که هنوزه از تقلب کردن میترسم. و البته به دلایلی هم تقلب نمیکنم!!

+چرا یاد این خاطره افتادم؟ قرار بود امروز همون جمع سه نفرمون بریم هایپر. 7صبح پاشیم آماده شیم که کلی وقت داشته باشیم. بعد نمیگم من 1 پاشدم و دوستم 3!!

  • . زیزیگلو

سر درد شدم بس که ز احساس تو گفتم
تجویز شد از روی لبت استامینوبوس

شرط پدرت بود مهندس شوم اخر
ما شاعرکان را چه به سینوس و کسینوس

|ابولفضل عصمت پرست|

  • . زیزیگلو

دیالوگیسم

جمعه, ۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۲۵ ب.ظ

+سلام حضرت دلبر، سلام قرص قمر

-سلام دختر باران، سلام خواهر ماه

  • . زیزیگلو

الان هیچی حالیم نی

سه شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۴۳ ب.ظ

گاهی وقتام خسته م داغم نمیفهمم... باید بخوابم و یه دور ری استارت شم، بیدار شم و تازه بفهمم چی شده که بعد غصه بخورم.

سینوسام پر از باد سرد زمستونیه...

  • . زیزیگلو

شعر و عزل چه داری؟

سه شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۳۳ ق.ظ

دوریت دوری یک شاه ز یک مملکت است
غم دلتنگی شبهای رضاخان ، سلام

صبح کاشان و شب غربت تهران بودی 
مفرد غایب شبهای غزلخوان ، سلام 

مصطفی محمدپور
  • . زیزیگلو

یه روزی هم میرسه مثل چنین روزایی که شعر محل زندگیت گردو خاک باشه و شهر محل تحصیلت سیل

+نه راه پس دارم نه را پیش!


+روز است ولی چون شب محشر شده است!!

هر گوشه پر از بغض کبوتر شده است

کو گوش بدهکار؟تو بشنو دیوار

اهواز دوباره خاک بر سر شده است


رحیم رامهرمزی

  • . زیزیگلو

من و این همه خوشبختی محاله

يكشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۱۴ ق.ظ

من باید اینجا باشم. سیل هم باشه. تعطیلی کلاسا هم باشه. خواب تا لنگ ظهر باشه. بی حوصلگی و سر رفتگی باشه. بعد شهرمون حسن عباسی باشه. کسی که دلم میخواست دوباره پای صحبتاش بشینم.صبحش نشستی با دانشجو ها باشه، شبش سخنرانی توی مسجدمون باشه...مسجد توتونچی...

خلاصه زوووور داره... دارم خودخوری میکنم!


+ هر صبح تماسی از خونه دارم که آیا زنده م یا بر روی امواج خروشان سیل در حال جابجا شدنم؟!


+خواهر کوچیکه زنگ زده خیلی خوشحال میپرسه آجی کی میای؟ میگم دوهفته ی دیگه. این همه ذوق زدگی ازش بعید بود! میپرسم چی شده؟ میگه هیچی؟ بیشتر اصرار میکنم. میگه بادمجون خریدیم! سه هفته خونه بودم هررروز که پا میشدم میگفتم میخوام بادمجون شکم پر درست کنم برید بخرید... امروز خریدن ظاهرا! :دی خانواده چندباری هشدار داده بود که برامون به عنوان عصرونه درست کن...ما خودمون شام درست میکنیم :| نمیدونم چرا به من ایمان نمیارن :|


+ وقتی گفتم دو هفته ی دیگه میام یاد وقتی افتادم که خیلی کوچولوتر بود... مهد کودک هم نمیرفت. کیوی خریده بودیم. رفته بود توی کابینت قایمشون کرده بود به عنوان آذوقه ی زمستونمون :|

یادمه بعد از مدت ها که فصل کیوی هم گذشته بود چندتا توی فریزر دیدیم. اونجا هم جاسازی کرده بود :|

  • . زیزیگلو

به بهشت نمیروم اگر...1

شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۳۴ ق.ظ

به بهشت نمیروم اگر آنجا "آب سالاد" نباشد.

  • . زیزیگلو

فرصت باشه، خانم فلانی!

سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۳۵ ب.ظ
1-از اتوبوس که پیاده شدم یه مسیر200_300 متری رو باید پیاده میرفتم.بارون تند میزد و منو چمدون و کوله م خیسه خیس بودیم... چمدونم که تا اعماقش آب بود و من و این همه خوشبختی محال بود. توی ترمینال یه خانم آشنایی رو دیدم، که ترم یک که واسه اولین بار اومده بودم خوابگاه دیده بودمش. پرسیدم شما مامان مژده این؟! و سلام و اینا. بعداز 6 ترم! مژده هم اومد... گفتن چایی میخوری و گفتم میخورم! من دست رد به هیچ پیشنهادی نمیزنم. امتحان کنید :دی مامانش بهم گفت فرصت. منم نفهمیدم یعنی چی. پرسیدم چی؟ باز گفت فرصت. باز نفهمیدم یعنی چی. به مژده نگاه کردم. مژده پرسید مهسا کی رسیدی؟ و داشتم تو ذهنم فرصت رو به مهسا کی رسیدی ربط میدادم که جواب دادم: همی حالو!

2-امروز یه جلسه داشتیم. رسمی. یکی از مسئولها اومد منو مورد خطاب قرار بده گفت خانم فلانی( به جای فامیلی خودم، فامیلی یکی از پسرای دانشگاه رو برد) یه لحظه سکوت شد و بعد همه منفجر شدن. اولش یکم خجالت کشیدم و خیلی خودمو کنترل کردم که نخندم ولی خب پکیدم. سرمو مینداختم پایین و میییمردم و درست و خشک مینشستم و باز یادم میومد و پقی دیگر :| بعد از جلسه همون مسئوله بهم گفت حالا من نفهمیدم شما ناراحت شدین از این سوتی من یا خوشحال؟!
+عامو برو دس خدای مهربون مگه من باهات شوخی دارم؟ :/

3-امروز از خوابگاه اومدم بیرون که برم خرید در حالی که با کمال احتیاط چادرمو یه ذره بالاتر از سطح زمین گرفته بودم که گلی نشه و چشمم به کف خیابون بود که در همین حین یه خانم مسن جلوم ظاهر شد یه لبخند زد و گفت فرصت باشه. منم فرصت باشه رو تو ذهنم سریعا به "مهسا کی رسیدی؟" تبدیل کردم و دیدم که خیلی بی ربط شد! و الکی گفتم خیلی ممنون که در واقع یه جوابی داده باشم و خیلی زشت بود اگه هیچی نمیگفتم و اینا. خلاصه اینکه من هنوز نمیدونم فرصت باشه یعنی چی چی!
  • . زیزیگلو

میگردم و میچرخم و مینوشم ازین جام

دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۲۲ ق.ظ

قراره سیل بیاد منم توی راه شیرازم ،دانشگاه ها هم اعلام کردن تعطیله. من و این همه خوشبختی محاله اصلا.

+اول اعلام میکنن تعطیله بعد بارون میاد :|

اگر زبونتون لال من مردم بدونید از تشنگی بوده. تو اتوبوس آب نیست. دارم عاشورا رو تصور میکنم. دلاتونو آماده کنید میخوام ببرمتون کربلا :|

  • . زیزیگلو

آشوبم؛ آرامشم توئی...

يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۳۷ ق.ظ

نه دیگه نشد... که نمیشه بزاری از در خونه ت ناامید برم. که کرمت نمیذاره. که میدونم حواست به دست دعامه و نمیذاری خالی برگرده...که میدونم هرچقدرم بد، بازم بهم اشتیاق داری. که یادت نمیوفتم ولی دوست دارم. که با اینکه همیشه یادمی و گاهی کاری که نباید، میکنم بازم هستی... پام وایسادی... اصلا افته واست دست رد زدن ... انقدر که بزرگی. درسته نمیگم ولی میبینی که دونه دونه اشکایی که ریختم و پا شدم و رفتم توی سالن و تبدیل شد به هق هق و هر دو دستمو گرفتم جلوی دهنم که صدام این وقت صبح بیدار نکنه کسیو.. که از دلم خبر داری... که قلبم مچاله شده از اتفاقات این چند وقت، که فقط امید توئه که نمیذاره دق کنم، که چی بگم از اینکه خودت بهتر میدونی حال ظاهری رو با دل خراب رو به راه نشون دادن چه سخته...این روزا چشمم به توئه. اومدم در خونه ت... همین روزایی که "در" داغ گذاشته رو دلمون... بی نصیبم نذار...

  • . زیزیگلو

صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۱۶ ق.ظ

پرتاب سنگ

سوره قیامت

ممنوع التریبون

و عاشقانه ترین ماه، ماه بهمن بود

فرمانده

شاغل نبودن

هانیه

میک یور موو

دلتنگی

مسجد

فاطمیه

تام ریدل

بهمن/بهمن/بهمن...

+ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم

++به مته ی مغز و جارو برقی حروف جهت زدودن این حجم از افکاز نیازمندیم...

  • . زیزیگلو

کشتی تو مرا...

پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۴۸ ب.ظ

کشتی تو مرا با قد رعنای بلندت

ای من به فدای شب گیسوی کمندت


اصلا نرود خواب به چشمان من امشب

از فکر تو و سرخی لبهای چو قندت


شیرین تری از هر چه عسل هر چه مربّا

خیلی نگرانم که مگسها ! نخورندت...


نثری؟ غزلی؟ مستندی ؟ شاه رمانی؟

کاینگونه شده ورد زبان ، بند به بندت!


هر دفعه تو در هر گذری حاشیه سازی

صد قافله صف بسته ز حالات لوندت


هشدار! زمینت نزند چشم حسودان 

هرچند که رد کرده بلا، دود سپندت !


می میرم و غیر از نگهت قاتل من نیست

در روز قیامت چه کنی با گله مندت؟؟


نه جان منی، جان به تو دادم ، گله ای نیست

ای من به فدای قد و گیسوی کمندت !


مریم صفری

  • . زیزیگلو

این قافله ی عمر عجیب زود میگذره

چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۴۸ ق.ظ

میگه یادته گاهی میومدین خونمون بعد شب همه یه جا میخوابیدیم و تو شروع میکردی واسمون داستان هری پاتر تعریف کردن؟ اونقدر میگفتی تا یکی یکی خوابمون ببره بعدم خودت میخوابیدی...


+همه ش میگفت بگو مهسا...بازم بگو... بعدم بین تعریف کردنام خوابش میبرد...

+ امشب گفت بمونید... فیلم وحشتناک ببینیم... نگفتم میترسم! گفتم حالا بعدا یه فیلم دیگه بزار میایم ما!

  • . زیزیگلو

خاطراتم کو؟

سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۲۵ ب.ظ
ما توی یه دوره ی چند ساله از زندگیمون هیچ عکسی نداریم، هیچ فیلمی و هیچ ثبت خاطراتی. همون دوره ای که با دوربینمون عکس گرفته بودیم و یه مدت پیش دزد بردش.

  • . زیزیگلو

به نام خدای خالق دانشجوها

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۱۷ ب.ظ

زندگی ماها از آنجایی شروع شد که میخواستیم برای خودمان دانشمندی فضانوردی خلبانی چیزی بشویم و شدیم این. حالا البته دست کممان نگیرید...
مثلا ماها توانایی های بالقوه ای داریم. چه؟ عرض میکنم خدمتتان... همین منی که میبینید ترم اولم را با بدبختی سپری کردم چرا که هر چیز عجیب و غریبی از انسان ترم اولی سر میزند... بماند که موقع ظرف شستن آن هایی را که مال خودش نیست و اشتباهی میشورد دوباره برمیگرداند قاطی ظرف کثیف ها... بامند که تز قیافه اش زتر میزند ترم اولی است... با آن حالت همیشه متعجبش! همین خوده من، ترم اول فوبیای دستگیره ی در داشتم! به هیچ دستگیره ی دری دست نمیزدم! پرسیده بودند از گروهی از آقایان تازه دانشجو شده از همین دانشگاه خودمان...که شما چه میکنید با غذا درست کردن؟ بلدید اصلا؟ فرموده بودن ماکارونی بلی. نحوه ی پختش را هم توضیح داده بودند که یکیشان را بر میداریم شپق میزنیم به دیوار، اگر چسبید که پخته، اگر افتاد یعنی حالا حالا ها باید بپزد! ماها شاید از قیافه یمان دانشجوهای حال نداری باشیم ولی باطنن خیلی حال داریم و عاشق هیجانیم و مسابقات و هرچه که حال بدهد و این ها. از انجمن هایمان مشخص نیست، از سینمایی که به همراه امکانات کامل اعم از دلستر و تخمه و چیپس و پفک می آییم مشخص است دیگر. آدم های چند بعدی اهل حالیم. یک پایمان توی دفتر فرهنگ است، یک پایمان سر کلاس، یک دستمان مشغول فعالیت های بسیج و سرمان گرم سرگرمیمان. سرگرمی های ما چیست؟ سرگرمیهایمان را نمیگویم که نوشتن آن برگه های 3در 4 شب قبل از امتحان است که می اندازیم توی آستینمان که قوت قلب داشته باشیم. خدا شاهد است جهت قوت قلب اند فقط.
ما هم امتحان های خودمان را میدهیم هم سوالات تستی مسابقات آقای "ر" را، هم مسابقات ورزشی آقای "م" را، هم دلمان اردو میخواهد گاهی. ببرینمان اردو. بچه های خوبی هستیم. یعنی قول میدهیم باشیم. با کف و دست و جیغ  و هورا که مشکلی ندارید؟ هان؟

+ من اصلا تقلب نمیکنم!
++خیلی اتفاقی چشمم خورد به این متن.واسه روز دانشجو نوشته بودمش... قرار بود ادامه دار باشه و خونده بشه توی مراسم. جاشو با یه متن دیگه عوض کردم. 

  • . زیزیگلو