فرصت باشه، خانم فلانی!
سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۳۵ ب.ظ
1-از اتوبوس که پیاده شدم یه مسیر200_300 متری رو باید پیاده میرفتم.بارون تند میزد و منو چمدون و کوله م خیسه خیس بودیم... چمدونم که تا اعماقش آب بود و من و این همه خوشبختی محال بود. توی ترمینال یه خانم آشنایی رو دیدم، که ترم یک که واسه اولین بار اومده بودم خوابگاه دیده بودمش. پرسیدم شما مامان مژده این؟! و سلام و اینا. بعداز 6 ترم! مژده هم اومد... گفتن چایی میخوری و گفتم میخورم! من دست رد به هیچ پیشنهادی نمیزنم. امتحان کنید :دی مامانش بهم گفت فرصت. منم نفهمیدم یعنی چی. پرسیدم چی؟ باز گفت فرصت. باز نفهمیدم یعنی چی. به مژده نگاه کردم. مژده پرسید مهسا کی رسیدی؟ و داشتم تو ذهنم فرصت رو به مهسا کی رسیدی ربط میدادم که جواب دادم: همی حالو!
2-امروز یه جلسه داشتیم. رسمی. یکی از مسئولها اومد منو مورد خطاب قرار بده گفت خانم فلانی( به جای فامیلی خودم، فامیلی یکی از پسرای دانشگاه رو برد) یه لحظه سکوت شد و بعد همه منفجر شدن. اولش یکم خجالت کشیدم و خیلی خودمو کنترل کردم که نخندم ولی خب پکیدم. سرمو مینداختم پایین و میییمردم و درست و خشک مینشستم و باز یادم میومد و پقی دیگر :| بعد از جلسه همون مسئوله بهم گفت حالا من نفهمیدم شما ناراحت شدین از این سوتی من یا خوشحال؟!
+عامو برو دس خدای مهربون مگه من باهات شوخی دارم؟ :/
3-امروز از خوابگاه اومدم بیرون که برم خرید در حالی که با کمال احتیاط چادرمو یه ذره بالاتر از سطح زمین گرفته بودم که گلی نشه و چشمم به کف خیابون بود که در همین حین یه خانم مسن جلوم ظاهر شد یه لبخند زد و گفت فرصت باشه. منم فرصت باشه رو تو ذهنم سریعا به "مهسا کی رسیدی؟" تبدیل کردم و دیدم که خیلی بی ربط شد! و الکی گفتم خیلی ممنون که در واقع یه جوابی داده باشم و خیلی زشت بود اگه هیچی نمیگفتم و اینا. خلاصه اینکه من هنوز نمیدونم فرصت باشه یعنی چی چی!
2-امروز یه جلسه داشتیم. رسمی. یکی از مسئولها اومد منو مورد خطاب قرار بده گفت خانم فلانی( به جای فامیلی خودم، فامیلی یکی از پسرای دانشگاه رو برد) یه لحظه سکوت شد و بعد همه منفجر شدن. اولش یکم خجالت کشیدم و خیلی خودمو کنترل کردم که نخندم ولی خب پکیدم. سرمو مینداختم پایین و میییمردم و درست و خشک مینشستم و باز یادم میومد و پقی دیگر :| بعد از جلسه همون مسئوله بهم گفت حالا من نفهمیدم شما ناراحت شدین از این سوتی من یا خوشحال؟!
+عامو برو دس خدای مهربون مگه من باهات شوخی دارم؟ :/
3-امروز از خوابگاه اومدم بیرون که برم خرید در حالی که با کمال احتیاط چادرمو یه ذره بالاتر از سطح زمین گرفته بودم که گلی نشه و چشمم به کف خیابون بود که در همین حین یه خانم مسن جلوم ظاهر شد یه لبخند زد و گفت فرصت باشه. منم فرصت باشه رو تو ذهنم سریعا به "مهسا کی رسیدی؟" تبدیل کردم و دیدم که خیلی بی ربط شد! و الکی گفتم خیلی ممنون که در واقع یه جوابی داده باشم و خیلی زشت بود اگه هیچی نمیگفتم و اینا. خلاصه اینکه من هنوز نمیدونم فرصت باشه یعنی چی چی!
- ۹۵/۱۱/۲۶
چه برسه که بخوایم بدونیم یعنی چی