زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

بخونید!

شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۴۴ ب.ظ

وقتی 5:12 صبح اینو میخونی و میمیری از خنده!

  • . زیزیگلو

فقد استمسک بالعروة الوثقی یعنی:

دست،باید ببرم،داخل موهای شما

بعد روزی که مسلمان شده ام فهمیدم

عشق،یعنی نفس معجزه آسای شما


+چند ماه پیش میخواستم اینو معرفی کنم یادم رفت... کلیک

  • . زیزیگلو

تفکرات گندیده

جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۳۴ ب.ظ

چه حرف احمقانه ای که گفته " باید عقیم سازی گسترده زنان معتاد و کارتن خواب اجرا شود!" و چه احمقانه تر کسانی که موافق این حرفند .


+داریم به کجا میریم؟

  • . زیزیگلو

مهریه

جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۲۷ ق.ظ

مهریمو از یک عدد خرس قطبی به یک عدد بچه چیتا تغییر میدم. 

+یا هر دوش؟!

پاندا هم بد نی :|

یا پنگوئن؟!


++باید جمع کنیم بریم قطب زندگی کنیم!

  • . زیزیگلو

بیکاری، معضل جامعه!

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۴۶ ب.ظ

استاد گفته بود جاهایی که بیکاری زیاده ایدز هم زیاده... و من امروز سر جلسه همش داشتم به این فکر میکردم که مردم که بیکار میشن چیکار میکنن مگه؟! :|

  • . زیزیگلو

خانم مدیر ص

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۲۱ ق.ظ

دبیرستان که بودم خانم مدیرمون یه آدم مذهبی و خوش اخلاق و در عین حال فوق العاده با ابهت و هیکلی چهارشونه بود. میگفتن درجه داره و شنیده بودیم کلت داره. برام سوال بود که کلتشو همراش مدرسه هم میاره و همیشه توی کیفشه یا خونه؟ اصلا چرا باید اسلحه داشته باشه؟ 

هر موقع سید حسن نصرالله رو میبینم یادش میفتم. عجیب بهش شبیهه؛ هم از نظر قیافه، هم رفتار و نحوه ی صحبت کردن پشت میکروفون؛، و هم از نظر ابهت!

  • . زیزیگلو

بوی گند زندگی

چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۲۸ ب.ظ

هم سوئیتی هم اسمم با یه لهجه ی اصفهانی میگه: انقدر بدم میاد از بوی مرغ خام... که مثلا موقع بسته بندیش...

میگم: زندگی همینجوریه؛ یه جاهاییش بوی گند میده...


بشنویم:به چشمات قسم آروم نمیشم تا نیای با من زیر بارون


  • . زیزیگلو

تصور ذهنی

سه شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۱۹ ب.ظ

خب مثلا وقتی کسی منو خانم زیزیگلو مورد خطاب قرار میده کلس میخندم=))

 "خانم" یه کلمه ی رسمیه و وقتی "زیزیگلو" در ادامه ش میاد کلمه رو از حالت رسمی به غیر رسمی تغییر میده و اونو به حالتی مضحک تبدیل میکنه!


+من گاهی موقع دعا کردن یعنی اون وقتایی که باید کلی ها رو دعا کنی... هم خانواده هم فامیل هم دوستام و هم بلاگر!! ها رو توی ذهنم میارم و دعا میکنم واسشون! بعد ازشون تصویر ذهنی میسازم! بعد بگذریم از اینکه وب خیلیاشونو نمیخونم و فقط اسمشونو شنیدم و بگذریم که کلی اسم اجق وجق میگم و میدونم خدا خنده ش گرفته... ولی نگم که من همیشه فکر میکردم لافکادیو دختره و تصویر ذهنیم ازش یه دختر با شال کرمی و مانتوی سرمه ای بود :|

  • . زیزیگلو

فرجه ها ۲

سه شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۰۶ ق.ظ

در فرجه ها گاهی به تو که فکر می کردم

مشکیِ چشمانت به درسم غالبیت داشت

گفتی که حرفِ عاشقانه مالِ بعد از ترم

انگار درس و مشق هایت ارجحیت داشت...


کامل غلامی

  • . زیزیگلو

تو نیم دیگر من نیستی، تمام منی

سه شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۱۷ ق.ظ

مینویسم: با ما به ازین باش که با خلق جهانی

مینویسه: با ما به ازین باش ولی با دگران نه


بشنویم:نیم دیگر 

  • . زیزیگلو

سگ

دوشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۴۲ ب.ظ

بچه تر که بودم فکر میکردم بدترین فحشی که یه نفر بخواد بده "سگ" هست... یعنی این دیگه ته تهش...
تا اینکه اومدم خوابگاه!

  • . زیزیگلو

سوتی!

دوشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۳۳ ق.ظ

آخر بحث میگم: ولی بچه ها طبیعی سزارین کنید

بعد که میخندن میفهمم چی گفتم!

بعد یکیشون میگه: عین اون خبرنگاره که وقتی یه خانومی داشت به بچه ش شیر میداد ازش پرسید: بچتون از شیر خودتون تغذیه میکنه یا شیر مادر؟!

  • . زیزیگلو

فانتزی دخترا!

دوشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ

میگه: مهسا میدونی چی دلم میخواد؟!
میگم: که یه روز حالت بد شه بری بیمارستان؛ بهت زنگ بزنه، دوستات جواب بدن گوشیتو و بهش بگن حالت بده و بیمارستانی. بعدم نگرانت شه به سرعت خودشو برسونه بهت و کلی قربون صدقه ت بره و حواسش بهت باشه...
میگه: عههه آره از کجا فهمیدی؟!
میگم فانتزی همه دخترا همینه! اولین نفری نیستی که اینو میگی =))

+یکی از بچه ها ترم پیش میخواست یه بلایی سر خودش بیاره که بره بیمارستان که بعد نامزدش بیاد پیشش! قاطی کرده بود! یه بارم گفت به نامزدم دروغ بگین من بیمارستانم تا بیاد پیشم!

  • . زیزیگلو

هاشمی رفسنجانی

يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۴۱ ب.ظ

سرپرست اومده میگه دانشگاه آزاد بی پدر شد!

میگیم چی شده؟ میگه هاشمی رفسنجانی فوت کرده...

میگیم جدیییی؟!!!

مژده همون لحظه به نامزدش پیام داد...مهسا هم به شوهرش... میگم حالا من به کی بگم؟! :|  

نشستیم همه پای تلویزیون تا اخبار 20:30 شروع بشه... یادمه ترم یک که بودیم تازه از خواب پا شده بودیم که گفتن مرتضی پاشایی مرده... اون لحظه همه دعا میکردیم که ای کاش شایعه باشه.. و همه عین امروز نشسته بودیم پای تلویزیون...! که نمیگم من رفتم در یخچال ماستو از بالا تا پایین ریختم رو خودم و تا اخبار شروع شد همه ماراحت بودن، رفتم صداشو بلند کنم تلویزیون خاموش شد و همه ب اشکا تبدیل به جیغ شد و کلا تلویزیون قاطی کرد!


اخبار شروع شد، مجری مشکی پوشیده بود...میگم عه...این کی لباسشو عوض کرد؟! :|

  • . زیزیگلو

بعضیام به تقلب راضی نمیشن!

يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۵۶ ق.ظ

میگه تو نمیذاری...اجازه نمیدی ...
میگم: بگو!
میگه: باهام مخالف میکنی!
میگم باز چه نیت خبیثی داری؟ که لبخندم میزنی!

***
چند مدت پیش بچه ها سر جلسه با خودشون برگه میبردن، روی دست و پاشون مینوشتن، گوشه ی مانتوشون برگه میچسبوندن، به بهونه ی استفاده از ماشین حساب گوشی قبلش کلی از جزوه عکس میگرفتن و بعد هم به بهونه ی محاسبات، گوشی رو در میاوردن و ...

یه مدت پیش هندزفری میبردن سر جلسه... الانم میبرن البته... مثلا امروز جلسه گرفته بودن که هرکدوم چه روزی امتحان دارن و افراد کمکی که پشت خط میتونن باشن کیا هستن و خلاصه اسم نوشتن و زمان بندی کردن و نوبت زدن!
***
میگم: بگو!
میگه: میخوام برم رشوه بدم... گفتم به کی؟ واسه چی؟ میگه: به یکی از مسئولا... که کمکم کنه این درسو...
گفتم مگه قبول میکنه؟ از کجا میدونی اهلشه؟ اهلش نباشه و بهش همچین پیشنهادی بدی آبروت میره! نکن!!!

+خیلی شاخ شده!

منم داشت شاخام در میومد :|
  • . زیزیگلو

حاشیه ی پر رنگ تر از متن

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۴۷ ق.ظ

کشفی که تازه الان به عمل اوردم اینه که مورچه های اینجا مشکی خالصن ولی مورچه های خونمون زردن

مشخصه 8 صبحم امتحان دارم؟! =)

  • . زیزیگلو

ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۵۵ ق.ظ

این خاصیت عشق است باید بلدت باشم

+علیرضا آذر

  • . زیزیگلو

فرجه ها

پنجشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۲۷ ب.ظ

سختی درس را نمی فهمم

هجرِ تو کلافه ام کرده 


درد یعنی که فرجه ها من را 

از تو دور و مچاله ام کرده....

  • . زیزیگلو

دلم یه جوریه، ولی پر از صبوریه

پنجشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۳۱ ق.ظ
میشه برام شعر بنویسین؟
بالاخره یه چیزی باید به داد دل آدم برسه...
  • . زیزیگلو

پس از سالیان

سه شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۴۶ ق.ظ
میام که پایامای واتس اپ رو باز کنم و بخونم ...حوصله ندارم. بدون فکر دستمو میگیرم روی آیکونش و آنیستالش میکنم. به همین اندازه در کمال آرامش و یهویی. حوصله ی مجازی رو ندارم. ولی شاید یه روزی اینجا رو گذاشتم و رفتم... حذف که نه چون زی زی گلو رو دوست دارم... با همه ی چرت و پرت نویسیایی که داشتم... ولی دلم براش تنگ میشه... بالاخره آینده با الان باید یه فرقی داشته باشه دیگه ... مثلا میرم و یه جای دیگه مینویسم... بعد شما همه ندونید من اونم. منم نگم. بعد یکی از فانتزیام اینه که پس از سالها بفهمید اون منم! آره من منتظر اون واکنش و اون کامنتای متعجبتون هستم ؛)

+  حدیث داریم: آدم که سرگرمیش زیاد بشه عقلش کم میشه...

  • . زیزیگلو