زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

دیشب مهمون داشتیم...عمو و عمه ها اومده بودن و در حال حرف زدن که رسیدن به یه بحثی که من هی سعی میکنم بهش فکر نکنم!

یعنی ما ته همه ی دور هم جمع شدنامون به این بحث ختم میشه :|

عمه شروع کرد که خونه ی بابا بزرگ جن داشته و ازین صحبتا... (خدا میدونه الان چه حس مزخرفی دارم که داریم اینا رو تایپ میکنم و بازم یاداوری...)

بعد من دوتا انگشت اشارمو گذاشته بودم روی دوتا گوشم و فشار میدادم... میدیدم باز صدا میاد... بعد روشم رو عوض کردم و هی یکی رو بر میداشتم و اون یکی رو روی گوشم فشار میدادم و به ترتیب گوش چپ گوش راست، گوش چپ گوش راست...

یه لحظه نگاه دختر عمه م افتاد بهم و گفت داری چیکار میکنی؟ بعد همه ی نگاه ها سمت من... و همه یهو زدن زیر خنده :|

حالا بحث من اینه: آیا خندیدن به کسی که از چیزی میترسد و در جهت تلاش برای ازبین بردن، رفع و یا کاهش عامل مزاحم است جایز است یا خیر یا کلا چه حکمی دارد؟!


بعدشم من در حین انجام این کار بودم که خواهرم گیر داده بود برام از تو حسابت شارژ بگیر و شارژم تموم شده و تو حسابم پول نیست... بهش میگم نمیبینی دستم بنده؟ (دقت کردین کسی که گوشاشو بگیره یا هندزفری توی گوشش باشه صداش از حد طبیعی بلند تر میشه؟) و باز یهو همه زدن زیر خنده :|

 

دیدم نه فایده نداره... پا شدم برم سمت اتاق تا هندز فری رو بیارم و بعد بیام وتوی جمع باشم ولی توفضا! تا نشنوم چی میگن...


و در ادامه (گروه خانوادگی):


+ جیغ کشیدن همانا و هجوم افراد فامیل و خانواده سمت اتاق همانا!!!

معرفی نامه:

ایمان: پسر عمو (همسنیم، این پست عکسش هست)

کریم: پسر عمه

مرضیه: دختر عمو

صبا: دختر عمه

بیتا: دختر عمه


+ هرکدوم اون لحظه توی گروه نماینده ی یکی از خانواده ها بود :|

  • . زیزیگلو

خوشبحال بابام!

يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۳ ق.ظ

                 چارلی چاپلین در کتابش میگوید:


             نترسید که روزی خورشید متلاشی شود 

                  و همگی از سرما بمیریم؛

           بترسید که روزی برسد که زنها بخواهند 

              محبت را از ما مردها دریغ کنند...

             آنوقت همگی از سرما خواهیم مرد...


      +چارلی چاپلین گفته! بدون هرگونه دخل و تصرف!

          "روزمون مبارک :) "

           لازمه بگم خوشحالم که روز پسر نداریم؟!

تو روزمون یکم فمینیسم بازی در بیاریم و به قول یکی از دوستان بگبم که روز معلولین ذهنی داریم و در جایب خوندم که روز جهانی سنگ توالت هم داریم ولی روز پسر نداربم!

+هرکی اومد فوش داد حرصش گرفته ینی!


  • . زیزیگلو

+فقط موندم که چرا حرف نمیزنید :|

همتون ساکتین!

  • . زیزیگلو

در حال رسیدن به شلیلم که بمیرم!

پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۴۵ ب.ظ

هوس شلیل کردم... هی ذکر: "مامااااان شلیل نداریم؟" رو لبم بود و ندای: "نه نداریم تو گوشم!"

یادم افتاد که واسه اینکه طبقه های یخچال خلوت تر شه،چند روز پیش میوه ها رو گذاشتم توی کشوی اول یخچال...

و بعد رفتم و با دیدن صحنه ای که در مقابلم 5 شلیل چشمک میزدن مواجه شدم!

کلن خانواده ی ما علاقه ای به دید زدن کشو های یخچال ندارن و به همون طبقه هاش بسنده میکنن! بعد اونجا جاییه واسه قایم کردن اجناس قیمتی من! :))

حالا این به کنار؛

نمیدونم چه حکمتیه من هر شلیلی که باز میکنم توش پراز دونه های قلمبه ی سفید سفت کوچولوعه... یکیشونو کندم خوردم تلخ بود! حالا نمیدونم اینا مال خوده میوه س یا تخم حشره ن :|


نمیدونم ولی به نظرم چون نیوتن جاذبه رو با سیب کشف کرد (بیخود کرد! هیچم نیوتن کشفش نکرد...دانشمندای ایرانی خیلی قبل تر از نیوتن کشفش کرده بودن "کلیک" ) ؛ منم باید یه چیزی رو با شلیل اختراع کنم... 

میدونم...خدا عمدا این دونه های سفیدو گذاشته سر راهم!

  • . زیزیگلو

حالا خواب بودها...نمیدونم چجوری فهمید نبود منو!

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۱۴ ب.ظ

صبح که پا شدم واسه نماز (تف به ریا) اتاق خیلی سرد بود...یه نگا به خواهرم انداختم، مچاله شده بود توپتو! کولرو خاموش کردم و از اتاق رفتم بیرون

رسیدم تو هال، یهو دیدم یه نفر دوید اومد دنبالم ، بعد رو به روم خوابید رو قالی :|


+صبح پا شده میگه مامان این کولرو خاموش کرده همه ی چراغا رو هم خاموش کرده همه ی درها رو هم بسته خودشم رفته بیرون! 

+دروغ میگه چراغارو خاموش نکردم! همچنان روشن بودن!

+معمولا طول عمر لامپ اتاق ما از بقیه ی قسمتای خونه کمتره... شب تا صب؛ صب تا شب روشنه :|

+دیشب با دختر خاله هام بحث "آنابل" بود چون!

  • . زیزیگلو

ب این هوا میگن "خرما پزون"

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۵۸ ب.ظ

+ همچین گرمم نیستا  :|

اونقدر تفاوت بین شیر آب گرم و سرد نیست که من فقط با آب "به ظاهر" سرد حمام کردم، اونقدر داغ و جوش بود که فشارم افتاد و با آب قند همراهیم کردن :/

این پست هر روز برای من اتفاق میفته

  • . زیزیگلو

الان...سر مزار

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۵ ق.ظ

+ الان دارن شهید رو خاک میکنن... زنده ها رو هم خاک میکنن مگه؟

  • . زیزیگلو

از سری مکالمات خودم با دیگران

پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۵۰ ب.ظ

+ این داستان: نا امیدی...

به همراه یه داستان! :)

  • . زیزیگلو

بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد...

پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۳۸ ب.ظ

بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد

یا آن که گدایی محبت  شده باشد


دلگیرم از آن دل که در آن حس تملک

تبدیل به غوغای حسادت شده باشد

  • . زیزیگلو

فکر کردم شاید از دیشب خواهرم خاموشش کرده

چهارشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۱۵ ق.ظ

5 دقیقه ی پیش بیدار شدم و دیدم عه! چه جالب! چراغ اتاق خاموشه...

+همبن الان برق اومد :|

  • . زیزیگلو

ارجحیت انرژی نوری بر غذا خوردن

دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۰۳ ق.ظ

غذا خوردن و غذا پختن و هر چیزی که به غذا مربوط باشد،کلن چیز مسخره ایست!

وقتی که صرف پختنش میشود را میشود به جایش کارهای اساسی کرد! وقت خوردنش هم! اصلا همین مراحل مضغ و بلع و هضم و جذب و دفع خودش کلی زمان بر است...اصلا آیا میدانید غذایی را که از لحظه ای که در دهان میگذارید تا لحظه ای که دفع میشود 18 ساعت زمان میبرد؟ بلکم بیشتر!

اصلا چرا مردها انقدررر غذایی اند؟

شکی درش نیست که تبارک الله احسن الخالقین...ولی بیایید متصور شویم که سلولهای ما برای متابولیسم (همون سوخت و ساز سلولی) نیازی به مواد غذایی نداشته باشندو و فکر کنیم که در بدنمان دستگاه گوارشی هم نداشته باشیم...از آن طرف هم دستگاه کلیوی و دفع ادرار نخواهیم داشت...!

و بعد مثلا بدنمان با انرژی خورشیدی کار کند...! خیلی هم زیبا! خیلی هم شیک!

فقط اینکه سوالی که پیش میاید این است که آنوقت بدنمان با چه چیزی قرار بود پر شود؟!  با پشم شیشه یا پارچه؟!


+لازم است بگویم علاقه ی چندانی به غذا پختن ندارم؟ 

حالا شاید هم داشته باشم و جزو استعداد های کشف نشده ام باشد

من خیلی استعداد کشف نشده دارم چون.

الان من در حال استراحت در ساعت 3:29 دقیقه ی شب هستم( دوستی فرمودند نگویم شب،فرمودند اصلا مگر 3 یا 4 شب داریم، فرمودند بگویم صبح، ولی از آنجایی که هوا تاریک است، من یک جوری ام میشود که بگویم ثبح! (بیسواد نیستم! ولی چون "ث وص" گوشی ام کنار هم اند گاهی اشتباه میشود، حال و حوصله ی تصحیح هم ندارم!) پس در اینجا "شب به صبح ارجحیت دارد" جدیدا از کلمه ی ارجحیت خوشم آمده و مانده بود توی دلم تا یک جا ازش استفاده کنم و اینجا به نظرم خوب شد که سر بحث را باز کنم و این کلمه را در این پست بگنجانم. اصلا من پست نوشتم برای همین یک کلمه...مثل مامان دوستم که یک دکمه پیدا کرده بود میخواست برود برایش کت بدوزد :|  الان درکش کردم یکهویی!)


+غلط های املایی دیگر کلماتم تصحیح شد؛ برای رفاه حال شما...انقدر که دوستتان دارم من... (از نوع مصلحتی!!)


  • . زیزیگلو

اندر احوالات این روزهای ما

يكشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۰۸ ب.ظ

اولین کاری که توی این گرما بعد از رسیدن به خونه انجام میدم، موهامو باز میکنم و میگم نفس بکشید، نفس بکشید...


اصن مویی که دستی نباشه لاش بره به چه دردی میخوره؟! 

همون کوتاه بشه بهتره...والا

شامپو به این گرونی!


+توی کاسه آب خوردن رو دوس دارم!


+خیلی کفری شدم...لعنت به بلاگفا... هرچی که "وبلاگ دوستان" داشتم همش پاک شده بجز یدونه که اونم غیر فعاله. اسم وبلاگاشونم یادم نمیاد... خیلی بدم میاد ازت بلاگفا، خیییییلی...


+نوشته های چند وقت پیشم شادتر بود...خودم با نوشته های قبلیم بیشتر حال میکردم...

 هرکی پست شاد نوشت یا جایی خوند بیاد بگه تا برم بخونم...

جدیدا زیاد خاموش میخونم...


+شعر خون ام کم شده...کمی غزل لطفا
  • . زیزیگلو

مرا هر دم فکریست...

شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۲۲ ب.ظ

تا حالا برایتان اتفاق افتاده که از خودتان بدتان بیاید؟

و تا آن ماجراهایی را که هی از توی ذهنتان رد میشود را مرور میکنید حالتان بد شود... در حد افت فشار و معده درد از نوع شدید؟

این انزجار و سرزنش خود لحظه ای به دلیل کارهای کرده یتان است و لحظه ای به دلیل کارهای نکرده یتان...

کارهایی که نباید انجام میداده اید و داده اید را و آنهایی را که باید انجام میداده اید و نداده اید را...

جدیدا چقدر حالم بد میشود ازین دسته فکر ها...

  • . زیزیگلو

شاید به دردتون بخوره ۷

شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ب.ظ


تا حالا فک کردی داستان کدوم شهید جذابتره یا ادم رو بیشتر متحول میکنه؟؟

بد نیست یه دور لیست پایین رو ببینی 


  • . زیزیگلو

از سری مکالمات خودم با خودم

شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۴۵ ق.ظ

آدم وقتی بیمار است وقتی که دلش تنگ است وقتی که هیجان زده است وقتی دغدغه مند است حتی وقتی که پر از مشغله است وقتی که فکر میکند محبت خونش ته کشیده! وقتی در حال یخ زدن است وقتی مث الان من گرمش است و پتو هم انداخته است رویش، و هزاران وقتی دیگر...چکار میکند؟!


+پست میگذارد.

  • . زیزیگلو

موتور سواری و کودک برون

جمعه, ۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۲۰ ب.ظ
در آموزشگاه بودم که پدر آمد دنبالم و ما فرصت را غنیمت شمرده و زود خودمان را رساندیم دم در تا بتوانیم جای بابا پشت فرمان نشسته و تا خانه برانیم! ( از اثرات آموزش رانندگی است دیگر! حس راننده بودن بهمان دست داده بود!)
بعد رفتیم هی چپ و راست را نگاه کردیم ماشینمان را ندیدیم و موتورمان را دیدیم :|
بابا آمد و ما هم که عشق موتور! پریدیم ترکش و د برو که رفتیم...!
در مسیر یک پسر کوشولویی را در حال آبیاری دم کوچه یشان با شلنگ یافتیم و از آنجایی که کلن نمیتوانیم نسبت به کودکان معصوم و غیر معصوم بی تفاوت باشیم برایش دست تکان دادیم و بیگ اسمایل زدیم! 
بعد او را متعجب و هنگ کنان یافتیم  :|
بعد تا ته مسیرمان در خیابانشان هی نگاهم میکرد و حتما ته دلش میگفت این کی بود دیگه:/
+ عشق ابدی من موتور =)
  • . زیزیگلو

نشسته ام به تماشای کوچ قافله ها

جمعه, ۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ق.ظ

نشسته ام به تماشای کوچ قافله ها

نشسته ام بسرایم دوباره از گله ها


نشسته ام بنویسم که دوستت دارم

و باز نقطه سر خط و باز فاصله ها

  • . زیزیگلو
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • . زیزیگلو

مثلا حال روحی ام این باشد

چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۴۹ ب.ظ
"لطفا" های غمگین اثر بخشند...خیلی زیاد...

+اعترافات: اعتراف میکنم توان دیدن گریه یک مرد را ندارم...

+ لحنی که حاوی 1% هم بی محلی باشد برای زن ها کشنده است...بو دار است اصلا...
میشود مرد با این لحن...میشود همه چیز را به هم زد...میشود ساعت ها گریه کرد...
میشود متنفر شد...عاشق شد... لحن های بی محلی هر چند هم کم، جدی اند... حتی اگر پشت این لحن ها چیزی نباشد...

  • . زیزیگلو

شعر نباید بفرستم دیگر؟!

دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۴۰ ق.ظ

شعر های عاشقانه میفرستم تا بفهمد عاشقم :)

لعنتی "خخخخخ" میفرستد! تو بگو تکلیف چیست؟

  • . زیزیگلو