حالا خواب بودها...نمیدونم چجوری فهمید نبود منو!
چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۱۴ ب.ظ
صبح که پا شدم واسه نماز (تف به ریا) اتاق خیلی سرد بود...یه نگا به خواهرم انداختم، مچاله شده بود توپتو! کولرو خاموش کردم و از اتاق رفتم بیرون
رسیدم تو هال، یهو دیدم یه نفر دوید اومد دنبالم ، بعد رو به روم خوابید رو قالی :|
+صبح پا شده میگه مامان این کولرو خاموش کرده همه ی چراغا رو هم خاموش کرده همه ی درها رو هم بسته خودشم رفته بیرون!
+دروغ میگه چراغارو خاموش نکردم! همچنان روشن بودن!
+معمولا طول عمر لامپ اتاق ما از بقیه ی قسمتای خونه کمتره... شب تا صب؛ صب تا شب روشنه :|
+دیشب با دختر خاله هام بحث "آنابل" بود چون!
- ۹۴/۰۵/۲۱