زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

بوی گاز می آید

يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۰۵ ق.ظ

الان ساعت حدودای 4 شبه

از خواب پاشدم؛ اتاق خیلی گرم بود، کولر هم خاموش و احساس تشنگی شدید...

 دیدم خواهرمم پاشد بره آب بخوره

ازونجایی که من شبا که میخوام بخوابم لامپ اتاقو خاموش نمیکنم همین که رسید دم اتاق گفت همه جا تاریکه باهام بیا. بعد از کلی نق زدن که حالا برو و اون قبول نکردن که حالا بیا...باهاش رفتم

( به صورت نشسته در نصفه شب آب خوردیم که سکته نزنیم! شما بگین دور از جون!)

دوباره برگشتیم تو اتاق...یکم که گذشت بهش میگم: بوی گاز نمیاد؟

رفتم توی آشپزخونه...یکی از شعله ها باز بود!!! بدون آتیش...فقط گاز بود که میومد بیرون

رفتم پنجره ها رو باز کردم و سری به افراد خانه زدم...


+ توی خوابگاه هم پیش میومد بچه ها شیر گازو اشتباه میچرخوندن بودن، جای اینکه ببندنش،کامل بازش میکردن،ینی اونوری میچرخوندنش

دوبار نجاتشون دادم :|


+خدا حواسش بهمون هست... 


  • . زیزیگلو

جوب بستنی و نجات از اقیانوس

شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۱۹ ق.ظ
خواهر کوچولویمان از بیرون بدو بدو آمده یک راست توی اتاق و فریاد کشان تاکید میکند: بابا 12 تا بستنی خریده،4 تاش مال منه.تازه بستنی های مامان و بابا هم مال منه  :|

+من در حال بستنی خوردن؛ 
اومده پیشم میگه آاااااجی، من: هوم؟
میگه این چوبای بستنی به چه درد میخورن؟ نگا به دستش میندازم که پر از چوب بستنیاییه که خوردیم (من و خواهرام هر کدوم توی هر دوره ای از زندگیمون واسه خودمون کلکسیون داشتیم، کلکسیون عطر،کلکسیون قندایی که توی عروسی میدن به مهمونا،کلکسیون کارت عروسی، کلکسیون کاغذ کادو،چوب کبریت!، حتی خواهرم یه مدت کلکسیون فندک داشت! و...)
میگم خب اگه یه وقت توی اقیانوس گیر افتادیم میتونیم اینا رو به هم ببندیم و خودمونو نجات بدیم :|
میگه آجی چجوری؟ میگمش با شاخ و برگ درختا به هم میبندیمشون! (اینجا خواهرم جک اسپارو رو یاد آوری میکنه که با موهای بدنش چوبا رو به هم بسته بود و خودشو از آخر دنیا نجات داده بود)  میگه آجی اینا خیلی کمن.. میگم نه؛ تا اون موقعی که ما بخوایم توی اقیانوس گیر کنیم زیاد میشن :|

+ الان داره چوب بستنیا رو جمع میکنه که مارو از اقیانوس نجات بده :||||
 
  • . زیزیگلو

عیدت مه عیدون!

شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۱ ق.ظ

+یک ماه مبارک است...آن هم رویت!

خلاصه،عیدتون مبارک باشه :)

  • . زیزیگلو

بوس

جمعه, ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۳۲ ق.ظ

ما یه دوستی داشتیم توی خوابگاه،جدای از روی اعصاب بودنش آدم همچین بدی ام نبود!

یکی از تفریحاتش این بود که آخر شب میرفت یه رژ قرمز و پررنگ میزد و میومد یکی یکی لپ هممونو میبوسید!

هممون یکی یه مارک لب قرمز روی لپمون بود!


+وای به وقتی که حواسمون نبود و میرفتیم میخوابیدیم! بالش همه ش لب لبی میشد!

+امشب وقتی خواهر کوچیکه اومد منو بوسید و چای لباش موند روی صورتم یادش افتادم...

با ظریف بینی و نکته سنجی پدر!! "علاوه بر"به " جدای از" تغییر یافت :)


+همونطور که در جواب یکی از کامنت ها گفتم:جاش باید بمونه روی صورت ته ریش دار و یقه ی سفید!

اینو ببینین :)

  • . زیزیگلو

میدانی روزه ام را چگونه باز میکنم؟

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۳ ق.ظ

روزه ام با ربنای دیده ات وا میشود

ای عجب از آن همه ذکری که در چشمان توست

  • . زیزیگلو

معضلی به نام آب خوردن

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۳ ب.ظ

دغدغه ی این روزهای من شده آب خوردن؛

سر این موضوع درگیرم که برای آب خوردن باید ابتدا عمل دم عمیق رو انجام بدم یا بازدم عمیق...بعد انقدررر این درگیری شدت پیدا میکنه که آب به همراه هوا وارد مری شده و اونقدر پیچ در پیچ میشه که وسطش آب تو گلوم گیر کرده و نه میاد بالا، نه میره پایین...آخرشم نفس کم میارم...   :|


+چند روزی میشه اینجوری و با این وضعیت آب میخورم...طوری که بعضی وقتا صرف نظر میکنم اصن و به روی خودم نمیارم که تشنه م...  :/

+خوب میشم

+پیامبر(ص) آب خوردنشون رو 3قسمت میکردن و اول هر بار هم بسم الله میگفتن

+من لیوان علاوه بر "بسم الله" گفتن ،"صلوات رو هم با و عجل فرجهمش" میفرستم و "السلام علیک یا اباعبدلله"

یعنی دوساعت حدیث و آیه بعد اون آب خوردنی که باهاش درگیرم :||| 

  • . زیزیگلو

رفتار بر قیافه موثر است

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۹ ب.ظ

شاید برای شما هم پیش اومده باشه که برای اولین بار مجذوب قیافه ی یه نفر میشین ولی بعد از یه مدت میفهمین این آدم همونی نبوده که شما در موردش کلی فکر خوب میکردین و افسوس میخورین که چرا حرف دوستاتون رو مبنی بر دروغگو بودن و حیله گر بودن شخص مذکور گوش ندادین...

حتی شده در نگاه اول از یه نفر اصلا خوشتون نیومده باشه و با خودتون فکر کنید که "تاحالا شده کسی با این دوست بشه؟ یعنی کسی هم تا حالا از این خوشش اومده؟" و بعد از یه مدت که باهاش دوست بودین و اخلاقش دستتون اومده بفهمین که این یکی از بهترین دوستای زندگیتونه...


+رفتار هرکس روی قیافه ش خیلی اثر گذاره


+امشب که خواهرم داشت عکسای دوستامو میدید که با هم بیرون رفته بودیم و عکس انداخته بودیم از یکیشون خیلی خوشش اومد و مدام"چه نازه" رو تکرار میکرد! منم هی رد میکردم عکسارو.برگشت گفت حسود! گفتم اصلا ازش خوشم نمیاد! گفت ایناهاش...اینهمه عکس با هم انداختین، گفتم اونموقع نمیشناختمش...


+گاهی اوقات زود قضاوت نکنیم در مورد آدمهای دور و ورمون...شاید در نگاه اول اون چیزی نباشن که ما فکر میکنین...

+متاسفانه من خیلی زود در مورد خیلی ها قضاوت میکنم...بعضی وقتا هم خیلی شرمنده میشم...حتی اگه چیزی هم به زبون نیاورده باشم از خودم خجالت میکشم!

باید ترک کنم!


  • . زیزیگلو

اینستاگرام

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۱ ق.ظ

از آنجایی که تازه نصبیده بودیمش (آن هم توی امتحانات پایان ترم آن هم بعد از حذف واتس اپ!) و بلد نبودیم کار باهایش را، و هی عکس میگرفتیم و میدیدیم هی میرود در پیج بقیه،غافل از اینکه پیج خودمان بود...گفتیم بگذاریم کمی راه بیفتیم بعد بیایم آدرس بدهیم!

+تگ هم بلد نیستم! خنده ندارد! فقط یکی از دوستان فرمود تگ کن روی عکس اسم یکی را، بخندیم! 

ما هم اسم آن بنده خدا را روی عکس مذکور تگ نموده و موجبات خنده و شادی خود و سایرین را تا دقایقی فراهم نمودیم!

+تگ متن بلد نیستم :|

دایرکت هم بلد نبودم، بعد فهمیدم چی چیه :|


insta: zizigolu209


  • . زیزیگلو

شعری با رنگ و بوی از امروز به بعد!

سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ب.ظ

+ای جاااان!


 با توافق تلخ ، شیرین می شود

چهره ها با خنده تزیین می شود

  • . زیزیگلو

مادر شوعر و دیگران!

سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۲۳ ق.ظ

اینکه مادر شوهر آدم سنش 80_90 سال باشه و شوهر آدم بچه ی آخر باشه و همه ی خواهر و برادرای بزرگ ترش هم ،همه سر خونه زندگیشون باشن و مشغول و درگیر...خیلی بده!

اول زندگی یه دختر جوون اینا خیلی بده! مادر شوهر باید جوون تر باشه(ماکزیمم سن 50 و خورده ای سال) که آدم وقتی بچه  دار شد بتونه لااقل یکی دو روز اگه کار داشت و گرفتار بود واسه چند ساعت بچه رو بزاره پیش مادر شوهر...!

و اینکه خب آدم هر چی پیر تر میشه نق نقو تر و بدخلق تر میشه،مخصوصا اگر مادر شوعر باشه! (آیکون خباثت!!)

بعدشم اگه آخر آخرای زندگیش باشه (خدایا منو ببخش! ولی خب "ما از اوییم و به سوی او باز میگردیم"!) که هی باید دلت بلرزه و هی به این فک کنی که اون بین من و اونا کیو انتخاب میکنه! و ازونجایی که کلا خانوما از حسادت رنج میبرن هی و همیشه،اینکه بگه اونا، کلمه ای بس ثقیل و کمرشکنه برات!

حالا اگر شریک زندگانی شما هم نهمین (9 امین!) فرزند خانواده باشه و چشم همه علی الخصوص خواهر شوعر ها و پدر و مادرش بهت باشه نه تنها فقط مال تو نیست،بلکه مال حداقل (مینیمم!)10 نفر دیگه س!(یعنی همون 8 نفر خواهر و برادر+ 2تا پدر و مادرش!)

بعدش بدتر اینکه برادر زاده ها و خواهر زاده های شوهرت ازش بزرگ تر باشن! یه خونواده ی فوق العاده شلوغ و سن بالا! 


+یهویی نوشت! 

خودم خنده م میگیره ازین پست!  :))))

+توهینی به هیچ شخص حقیقی و حقوقی نشده...صرقا نظر منه این

  • . زیزیگلو

افطار با چه؟!

سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۱۲ ق.ظ

 روزه هجر تو از پای بینداخت مرا

کی شود با رطب وصل تو افطار کنم

  • . زیزیگلو

موهایم تسلیم دستهایت...

دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۸ ب.ظ

تنها وقتی که کسی رو از خودم نمی رونم حتی اگه خیلی خوابم بیاد یا خیلی خسته باشم یا سردرد داشته باشم یا حالم بد باشه؛ وقتیه که دستش لای موهام باشه...


+در مقابلش تسلیمم...در این حد حتی!

+هر کی هم میخواد باشه،باشه

+دیده شده بعضیا خوششون نمیاد کسی دست کنه لای موهاشون...یا هرکسی... اینا چجوری ان؟!

  • . زیزیگلو

حداقل تفاوت سنی 200 سال!

دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۹ ق.ظ

دوم دبیرستان عاشق یه بنده خدایی شده بودم که 200 سال از خودم بزرگ تر بود  :|

آنگستروم؛

به همون شکل و قیافه ای که توی کتاب دوم دبیرستان هست البته...نه این قیافه ای که توی اینترنت سرچش میکنید!


+توی کلاس کنکور شیمی، همه من جمله استاد میدونستن من عاشق همچین دانشمندی ام؛کسی که طول موج 4 طیف نشری خطی هیدروژن رو کشف کرد

استاد داشت سوال میپرسید و ما جواب میدادیم،یکی از سوالاش جوابش آنگستروم میشد...گفتم همونی که من عاشقشم...اسمشو یادم رفته!!!

  • . زیزیگلو

یک عدد شاعر عصبانی!

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۵ ب.ظ

ﺗﻮ ﻏﻠﻂ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺩﻝ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺒﺮﯼ ،

ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺁﯾﻨﻪ ﺭﺍ ﻏﺮﻕ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺑﺒﺮﯼ ،


ﻣﺮﺩﻩ ﺷﻮﺭ ﻣﻦ ِ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ،

ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻏﻮﺍ ﺑﺒﺮﯼ ،

  • . زیزیگلو

زیزیگلوی بخار پز :|

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۴۲ ب.ظ

گرمای خوزستان،ظهرم باشه...جوری که دست میزنی به بند کیفت دستت بسوزه...دااااغ ینی،چادری هم باشی، با این اوضاف روزه هم باشی و دهنت خشک و شدیدا تشنه...قندت هم بیفته  :|


+یه پیا خوند خواهرم:حالا ما هیچی،خدایا خودت گرمت نیست؟!

+خدا باید هر شب که نشستیم سر سفره ی افطار،قلپی یه بسته پول ازون بالا بندازه پایین به عنوان اضافه کاری!

  • . زیزیگلو

ف مثل...

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۹ ب.ظ

دوران بعد از عشق همیشه فاصله س...

یا ایجاد میشه

یا ایجادش میکنی...


+و عشق صدای فاصله هاست...صدای فاصله هایی که غرق ابهامند

  • . زیزیگلو

روزه میگیرم ولی...

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۴ ب.ظ

روزه میگیرم ولی یادت خرابش میکند

سرکه میریزم ولی عشقت شرابش میکند

  • . زیزیگلو

+این آخرای ماه رمضون طوری شده که دوساعت مونده به اذون من پخخخشم کف خونه! 

حالا ازین ور قند و فشارت میوفته ازون ورم....(نه ازون ور هیچی واقعا!)


++گوگل کرومتونو آپدیت نکنید...

آپدیتش که کردم،انقدرررر زشت شده که من فک کردم دست به تنظیماتش زدم و نسخه ی قدیمیش فعال شده  :| در این حد حتی!


+++اذون ما 4:40 دقیقه صبح...دیده شده مردم اذونشونو 3:30 میگن!

ولی خب بیاین به این فکر کنیم که اذون مغرب ما یه ربع به 9 هست :|


++++چرا پنگوئن ها زانو ندارن؟!  

  • . زیزیگلو

اگه همین یکیو فقط بخوایم در نظر بگیریم...

جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۴ ب.ظ

اصن اگه شب قدر رو بزاریم کنار

شهادت امیر المومنین رو هم همینطور

و ماه رمضون رو ایضا...

زار زدن توی خونه ی خدا،نصف شبی،با کلی الهی العفو...حال نمیده؟!

+عی بابا...دلم تنگ شد...همین دیشب بودا...


+دیشب تو مسجد...

  • . زیزیگلو

شاید به دردتون بخوره ۶

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۰ ب.ظ

دقیقه ی 2/05 دقیه به بعد را میمیرم...

+بین ب محمد و ب علی...

+شب 19 ماه رمضان...مسجد

+اون خانومی که صدای گریه ش میاد من نیستم




دریافت

  • . زیزیگلو