زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

یادمه من!

جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ

من اون موقعی رو که مامانم خواهرم رو حامله بود و باقطار رفتیم تهران و من از درخت آلبالو چیدم رو یادمه
اختلاف سنیمونم دوسال و نه ماهه!
یعنی من دوساله بودم تقریبا!
حتی اون روزی رو هم که از بیمارستان اوردیمش رو یادم میاد! 

18 سال پیش! توی یه ماشین وانت خاکستری نشسته بودیم و من عقب بودم پیش عمه م و ماشین پر از کمپوت!

مامانم اون طرف خیابون دم بیمارستان بود و یه نی نی کوشولو بغلش.بابام رفت و با هم اومدن سوار ماشین شدن.مامان نشست جلو و مامان بزرگم و بابام!

+بگو ماشاالله!! :)

++این جمله رو چجوری میخونید؟!
مامانم رو خواهرم حامله بود! :)
  • . زیزیگلو

دیشب-پارک

جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۰۳ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • . زیزیگلو

یک کامنت خصوصی!

جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۳۶ ق.ظ

کامنت باحالی بود!

+به نظرتون کجا میتونه رفته باشه؟! این موقع از سال؟! اونم به این مدت؟!

  • . زیزیگلو

برخورد های جدی را دست کم نگیرید

جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۲۰ ق.ظ

از برخوردهای جدی بدم می آید، و همیشه از این رفتار متنفرم و فراری

+اما شخصیتش را دوست دارم...شخصیت کسی که برخورد جدی دارد را!


+مثل ترم پیش در سلف

+مثل تابستان،همینجا

+مثل دانشگاه سر کلاس آمار

+مثل روزی که من را برد دکتر

  • . زیزیگلو

قسم خوردم اما...

پنجشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ب.ظ

خوردم قسمی که از تو دل برگیرم

سوگند دروغ می دهد بر بادم

  • . زیزیگلو

لبخند

پنجشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ

دو نوع لبخند داریم:

1-لبخند با دماغ      :-)

2-لبخند بی دماغ    :)


+ بی دماغ لبخند بزنید :)

  • . زیزیگلو

13تون به در :)

پنجشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۱۷ ب.ظ

  • . زیزیگلو

یه پسر عمه داریم...!

چهارشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۱۳ ب.ظ

پسر عمه م پاشده رفته مصاحبه واسه کار، بهش گفتن خواستیبری دستشویی،با پای راست میری تو یا چپ؟!

برگشته بهشون گفته: شما منو قبول کنید با کله میرم!!!


+رفته اون جا،از 100نفر،این و 3 نفر دیگه اومدن مرحله ی بعد واسه مصاحبه.شب قبل 3 تیغه زده و صبح هم ادکلن و کت و شلوار و خیلی مجلسی رفته میبینه اون 3 تا همه ریشو!

گفت:تو دلم گفتم خداااااا ریشامو واسه چی زدم؟ حالا چی کنم؟!

همون لحظه اذونو گفتن آستینا رو زده بالا گفته نمااااز! 

گفتن بمون با جماعت بخون.گفته نع! همین الان اول وقت!!


+رفته تو اتاق ازش پرسیدن کی نماز خوندی؟ گفته همین الان! گفتن تسبیحات اربعه رو بگو.هول شده تشهد خونده واسشون!!


+گفتن راهپیمایی روز قدس رفتی؟ گفته آره! گفتن کی بوده؟ گفته رمضون!!! اونا: رمضون؟! این: نه ببخشید،ماه مبارک رمضان! اونا: چی خوردی؟! اون: هیچی بهمون ناهار ندادن! 

گفتن حالا برو بهت زنگ میزنیم :)


+اومده بیرون زنگ زده به خانومش گفته همه رو جواب دادم فقط نمیدونم ناهار چی خوردم تو روز قدس! اونم گفته خب میگفتی با دوستات رفتی ساندویچ خوردی که بدونن با دوستات رفتی راهپیمایی! اون از این گیج تر!


+هیچ عیدی به اندازه ی امسال خسته نشدم و هیچ عیدی به اندازه ی امسال پذیرایی نکردم

مهمون از تهران،ساوه، اصفهان،شیراز،خرم آباد،اهواز و...

خستگی همشون امروز با دیدن پسر عمه م و خانومش درومد :)


+بعضی وقتا از دیدن بعضیا کیفور میشی و حالت جا میاد و کلی میخندی

+الهی لبتون همیشه خندون :)


●زیزیگلو؛ روبه روی پسر عمه، وسط سخنرانی هاش و در حال پست گذاری

  • . زیزیگلو

فکر کنید این جای یه پست غمگینه

دوشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۳۸ ق.ظ

مثلا یه متن ناراحت کننده و غم آلود بنویسم، ولی چون نخوام ناراحت بشین و خوشی این روزا رو نخوام ازتون بگیرم، از انتشارش خودداری کنم

مثلا من بچه های وبم برام مهم باشه روحیاتشون

بعد مثلا من واسه کسی مهم نباشه...روحیاتم

  • . زیزیگلو

مثلا من دیگه نباشم که اینجا بنویسم

دوشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۵۷ ق.ظ

اونقدر حالم جسمیم افتضاحه و یه حال بدی ام که فقط کافیه روبه قبله دراز بکشم و شهادتین بخونم.فشارم افتاده و سرم گیجه و هیچ درکی از محیط اطرافم ندارم

حتی چایی نبات هم اثر نداره

من نمیدونستم با خوردن یدونه فلفل انقدر حالم بد و خراب میشه

اگه تا فردا نبودم...دیدار به قیامت

+ حال روحیمم همچین چنگی به دل نمیزنه

+اونقدر خسته شدم امروز، که جلوی مهمونا خوابم برد


  • . زیزیگلو

لذت عشق...

يكشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۰۰ ب.ظ

لذت عشق به این حسِّ بلاتکلیفی است

لطف تو شامل حالم بشود یا نشود

  • . زیزیگلو

کیلی لی لی لی :)

يكشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۰۳ ب.ظ

نترسین،عروسی خودم نیست!! :)))


+دیشب عروسی پسر همسایمون بود،همین بغلیه سمت چپ! ماشینشونو گذاشتن تو حیاط ما

یعنی خونمون شناسایی بشه جاشو عوض میکنم،وبمم نابود میکنم!


+اومدم یه سرک کشیدم از پنجره ی ماشین داخلشو دید زدم،چه چیزا که ندیدم! بقیه شون بماند ولی رانی و چای سبز و نوشابه ی انرژی زا از همه ش جالب تر بود! هی میگم اینا از صب هزار جا رفتن چرا خسته نشدن! 


+یکی از زجر کشیدن های دنیا چیست؟

دوغ خوردن با نی!

دروشو باز کن بده بالا! دیگه نی چه صیغه ایه؟!

مجبور شدیم حالت شیک و مجلسی خود را حفظ کرده و رسما دهن خود را سرویس نموده و دوغ را با نی خوردیم! 

عروسی بود...!


+یعنی جوری رقصیدن که مجردا همه دلشون هوس کرد، متاهلا رو هم یاد گذشته و خودشون انداختن!


+ساعت 11 و خورده ای بود و آخرای مجلس توی تالار.ما اومدیم خونه.بعد اینا همه یهویی ساعت 2 و خورده ای نصف شب مرد و زن ریختن توی خونه ی داماد و بزن و برقص که به واسطه ی هجوم ناگهانی نتمون قطع شد!

حالا موندم 11و خورده ای تا 2 و خورده ای تینا دقیقا کجا بودن و چیکار میکردن!

  • . زیزیگلو

کسانی که همیشه در یادم خواهند ماند

يكشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۴۵ ق.ظ

یه آقایی هست به اسم نادری، 

تاسیساتی خوابگاه و  دانشگاهه.اگه لوله ای بترکه یا سینک آبش نره پایین یا لوله ی هود کنده باشه یا تختامون صدا بده یا موش بیاد تو خوابگاه، یا آبراه کف آشپزخونه بگیره یا دوش لامپ حمومو خیس کنه (اینا همه اتفاقاتی بود که ترم پیش واسمون افتاد!)ترتیب کارشو میده

یه بار اومده بود تو سوئیتمون، واسش شربت درست کردم.از اون موقع منو یادش مونده. هر موقع میبینه منو، سلام میکنه و یه لبخند تحویلم میده.البته من خودم پیش دستی میکنم و بش سلام میکنم، از بس که من با ادبم!!

تو خیابون داشتیم میگشتیم(همینجا، نه اونجا!) یه آقایی سوار موتور بود، عین آقای نادری تند میرفت و لباساش باد میخورد.یادش افتادم!

من اگه واسه هیشکی دلم تنگ نشه واسه آشپزمونو آقای نادری قطعا دلم تنگ میشه.


+بعضی وقتا کسایی که نقش پررنگی توی زندگیت ندارن، باعث دلتنگیت میشن...بدون اینکه خودشون بدونن...

  • . زیزیگلو

بلاگ هم اشکال داره،چی فک کردین؟!

شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۰۴ ب.ظ

یکی از بدی های بلاگ میدونین چیه؟!

اینه که اگه پست پیامکی بذاری،چون به هر دوتا وبت یه شماره موبایل دادی،

پستت روی هر دوتا وبت قرار میگیره :)

+الان مشخصه ما نتمون وصل شده یا بیشتر توضیح بدم؟!

+همینجوری گفتم باو! هی نیاین بگین وب جدید داری؟نداری؟!!

  • . زیزیگلو

اصلا فقط تو بخوان!

شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۴۳ ق.ظ

خواننده های زیادی را عاشقم، ولی فقط حرفای علی لهراسبی را باور میکنم

بقیه ی خواننده ها دورغگو ان


+مخصوصا اونجا که میگه:

"به خدا دل منم معنی تو و عشقتو میفهمه"

  • . زیزیگلو

اختیارم جبریست...

جمعه, ۷ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۲۵ ق.ظ

میتوانستم فراموشت کنم اما نشد!

زندگی یعنی همین؛جبری،به نام اختیار

  • . زیزیگلو

ماسک خیار و آب سبز بدرنگ

جمعه, ۷ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۳۱ ق.ظ

یه خیار رنده کردم رفتم جلو آینه و شروع کردم به چسبوندنش روی پوستم (به قول یکی از بچه ها که میگفت خیلی خوب چمن کاری میکنی!!)

مامانم میبینه،میگم بیا تا برات ماسک خیار بزنم،مااااه!

میگه نه نمیخوام. میگم بیا پوستت عالی میشه بیا 

میگم از اون آب سبز بدرنگ عمرا بزارم بزنی رو پوستم! ولم کن میخوام وضو بگیرم!

میگم وضو بگیر از این آب خیار بزنم رو پوستت باهاش نماز بخون خدا هواتو داره،پوستت عالی میشه!


+فرار کرد :|

  • . زیزیگلو

حواسم نیست...

پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۱۲ ب.ظ

انقد فکرت مشغول باشه که توی قنوت،سوره ی حمد بخونی...

+تازه داشتم سوره ی توحید رو هم بعدش میخوندم که وسطای توحید متوجه شدم قنوته :|

  • . زیزیگلو

آی دونت هو نت!

پنجشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۵۸ ق.ظ

همه جمع میشوند دور هم و حرف های یک من دو غاز میزنند آنجا! کم و بیش حرف درستی میشنوی ازشان! کلهم اجمعین معتادند اصن!

رنگ سبز وسوسه کننده اش میرود در حافظه ی تصویری ات ثبت میشود و به مثال بیت "سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل/بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران" بیرون نمی آید!

وتا میایی بنشینی عین بچه ی آدم دوکلمه درس بخوانی خیر سرت،هی آن گردی سبز رنگ وسوسه کننده می آید جلوی چشمانت و میگوید: بیا منو چک کن،بیا منو چک کن!

بعد 1 دقیقه که مینشینی و رسیدگی میکنی به امور،دیگر آیا ول کن است؟! 1 دقیقه نشستن مساوی است با حداقل 8ساعت بعد پاشدن!

حالا این که هیچ،کار از آنجا سخت تر میشود و امور از آنجا بیخ پیدا میکند که تو بشوی مدیر! یک مدیر با هیچ مقدار درآمد و از 24 ساعت،28/5 کار!

یعنی اصلا شک نکنید این کار آمریکا و اسرائیل است! 

بعد هی شارژ نت ایرانسلت تمام شود و تو هی هر ماه ایرانسل را پولدار تر از ماه بعد بیابی، هی حجم اینترنت خانه را تمام کنی و کمر وای فای بیچاره را بشکنی و صدای اهل بیت بلند شود که وات آر یو دویینگ؟ سی آس تراس پیلیز!

و تو بگویی من یک مدیر جنتلمنم! و مادرت هی پا بشود الکی مثلا برود پز تو را جلوی فک و فامیلی که دارین بدهد و بگوید فرزند دلبندم مدیر است؟!

در اینجا مفتخرم بیتی را بخوانم در این باره " شتر در خواب بیند پنبه دانه/گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه"

+البته من مدیریت هیچگونه گروهی را بر عهده ندارم.کلی گفتم.همگانی مثلا!

+مامان تهدید کرده بود گوشی من،خواهرم و بابا را خواهد گرفت! که هی در واتس اپ و نت نچرخیم و بیاییم بنشینیم دور هم به گفت و گو و بحث و تبادل نظر

الان نتمان قطع شده و آرزوی مامان برآورده گشته و شادمان است!

+نت قطع شد،رفتم با خانواده ام کمی بیشتر آشنا شوم، آدمهای خوبی به نظر میرسند ؛)


+یه خرده حتی،نگران نشدین من یه روزه خبری ازم نیست کجام؟! :/ 
اگه دور از جون میمردم چی؟! :|
خودم نگران خودم شدم!
  • . زیزیگلو

نصف شب ها در زیر زمین نمانید

سه شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۴۸ ب.ظ

دیشب ساعت حدودا 4/30 نه با خودکار البته ،که بامداد!!!خواهرم توی

واتس اپ pm داده بیا پایین...بدووووو

من بالا بودم،

رفتم میبینم اسیر چنگال یه مارمولکه تو زیر زمین! اونم به چه بزرگی!!

حالا من بدو،مارمولک بدو!

کشتمش!  :)

درحالی که محتویات معده ش ریخته بود بیرون و زبونش هم البته! جاش

هم مونده رو دیوار :|


+آیکون زیزیگلو در حالی که بازو گرفته!

خواهرم میترسید با کلی جیغ جیغ از یه لندی و از دور ازش عکس گرفت :|

سعی کردم با کلی افکت درستش کنم تا مفیوض بشین :)

  • . زیزیگلو