برگشته با یه حالت حق به جانب میگه خب یه روز زودتر میومدی!
سال پیش بود.رفتم در حمامو باز کردم که صورتمو بشورم،یه بوی گل یاس تند به مشامم خورد اصن حالی به حالی شدم...خیلی خوشبو بود.یهو به ذهنم رسید که قبلانا یکی از دوستام گفته بود که امام زمان هر جا باشه یه بوی خیلی خوبی همراهش هست.حالا چه فرقی میکرد بوی گل یاس یا نرگس،مهم این بود که امام زمان خونه ی ماس! اون روز هردو3ساعت یه بار میرفتم توی حمام و اون بورو استشمام میکردم،و عجب بویی...پس امام زمان هنوز اینجا بودش...
اومدم به خواهرم میگم فک کنم امام زمان تو حمام ماس! گفت چطور؟ واسش تعریف کردم...
گفت مامان صبح صابون حمامو عوض کرده!!! این جدیدا بوی گل یاس میدن...!
+توهم زده بودم :|
+ماکارونی درست کردم،تموم که شد یادم اومد زرد چوبه نزدم :|
حالا با زردچوبه بی زرد چوبه که تفاوت چندانی نداره...
اگه اینو هم عین کشک بادمجون نخوردن، همین الان پا میشم میرم شیراز!
+بین همه ی اون عکسای پروفایلی که میذاشت و با دست خط خودش روی
تصویر مینوشت، این یکی اشکمو دراورد...
خیلی خیلی خیلی حواسمون به مامان باباهامون باشه...خیلی زیاد
"زن" شاهکاری از خدای خوب و بی همتاست!
زیباست زن!زیباست زن! زیباست زن! زیباست!
باور بکن در استواری "مرد" اگر کوه است
"زن" در بزرگی و صفا مانند یک دریاست
+یک لحظه دنیا را بدون زن تصور کن...
دنیای بی زن مثل یک کابوس بی روح است
ظرف شستن یک کار فوق العاده مسخره و وقت گیره. وقتایی که من جو ظرف شستن میگیرم و شروع میکنم به شستن،بدون هیچ حرفی یا صحبتی تا آخر به این کارم ادامه میدم و همچین موقع هایی ذهنم شدیدا در گیره و دارم به یه موضوعی فکر میکنم.
ظرف شدن یه راه مناسب واسه فرار از هر صحبتی و فکر کردن بیشتر به هر موضوعی به دور از شک کردن جمع به شماست. قبل از این،من پای سفره که مینشستم فکرم میومد و صدای مامان بلند میشد که غذاتو بخور،باز رفتی تو فکر؟ و بعضی وقت ها هم که غرق فکر بودم نه تنها صدای مامانم که صدای هیچکس رو نمیشنیدم،یعنی میشنیدم یه کسی یه چیزی میگه ولی چون تو فکر بودم متوجه نمی شدم که چی گفته و وقتی از فکر در میومدم دوباره ازش سوال میکردم.حالا ولی اونو ول کردم و به فکر کردن موقع ظرف شستن چسبیدم.آیا لازم به ذکر است که بجز ظرف شستن،دستشویی رفتن هم فکر آوره؟
موقع شستن ظرف ها یا همون کف مالی کردن اونا،در عین حالی که داری فکر میکنی، یه ظرف رو هم داری میشوری...ممکنه تا آخر فقط در مورد یه موضوع فکر کنی،یا موضوع افکارت کاملا متفاوت باشه،به هر حال تو وقتی ظرف هارو کف مالی میکنی،با هر ظرف به یه چیزی فکر میکنی که البته در اکثر موارد موضوع فکرت عوض میشه و یه موضوع ثابت نیست ولی میتونه افکارت پیرامون یه موضوع خاص باشه
موقع آبکشی کردن هر ظرف اون فکرایی رو که موقع شستنشون کردی یادت میان و با این کار تو دوبار به یه موضوع فکر کردی، و اینجوری تصمیم گیری واست راحت تر میشه در مورد یه موضوع خاص.
+zizigolu در حال ظرف شستن و غرق در افکار
مامان امشب رفت اراک تا آخر هفته سر کلاس باشه،گفت تو خونه ای بابات خیالش راحته واسه غذا و ظرف شستن و ...
تصمیم گرفتم شام کشک بادمجون درست کنم.کشک بادمجون من خوردن داره هاااا...!
+3_4 حلقه بادمجون سرخ شده کنار گذاشته بودم،خواهر کوچیکه اونا رو آورد خورد
بابام به خواهرم گفت بره واسش ماست بیاره و نخورد
خواهر کوچیکتره هم خواب بود!
+زنگ میزنم به مامانم و جوری که بابا بشنوه میگم: مامان کجایی؟!
مامااااان من دیگه غذا نمیپزم،میخوام خودم تنهایی تا وقتی که میای کشک بادمجون بخورم، کاری نداری؟! خداحافظ
+بابام کشک رو قاطی دوست نداره،جدا میخوره وگرنه با کشک تزئینش میکردم...حالا بیا و خوبی کن :|
دیشب یکی از بچه های هم رشته ای که فقط ترم اول اون یه درس رو با ما برداشته بود ،نصف شب بهم پی ام داد:
سر سفره دیگه هیشکی حرف نمیزد،داشتن به بحث کردنای ما گوش میدادن...
+من وقتایی که شروع میکنم به بحث کردن ناخودآگاه تند و تند حرف میزنم...یه ریز و یه بند
یه لحظه به خودم اومدم دیدم دارم بر ضد خودم حرف میزنم! با اعتماد به نفس کامل و اتکا بر جمله ی" اصلا خودتو نباز و بزن به اون راه" بحثو عوض کردم
گفت:وایسین وایسین،داره بر ضد خودشون حرف میزنه،خب...داشتی میگفتی...! :|
+داشتن در مورد زن گرفتنش حرف میزدن...
من از درون:حالا کدوم بدبختی قراره زن این بشه؟! :/
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید، مدت هاست...مدت هاست
شروع تماس= 9:21 پایان تماس= 9:32 مدت مکالمه= 11:26
ساعت 9:21 دقیقه ی صبح گوشیم زنگ میخوره و از خواب میپرم.با دیدن شماره چشام 4 تا میشه...کلی اهم اوهوم میکنم تا صدامو صاف کنم و بگم خواب نبودم و البته ناموفق...!
برمیدارم...سلام.بفرمایید
سلام امیری هستم فرمانده ی سپاه و از طرف بسیج تماس میگیرم!!!
بله بله،خوب هستین آقای امیری؟!
یکم حرف زد بعد گفت مسئول بسیجتون انتقالی میخواد بگیره،شما رو معرفی کردن که مسئولیت بسیج دانشگاه رو بر عهده بگیرین!
شکه شدم!یهو کله ی صبحی زنگ زده،اونم من که خونه م نه دانشگاه،میگه بیا مسئول شو!
میگه تو علاقه داری!!!
من:من خونه م!!دانشگاه نیستم!هنوز نیومدم!
تعجب کرد :)
من:خب من همه ی بچه های خوابگاهو بسیجی کردم ! (مثلا میخواستم بگم فعالم! حالا همه نه، اکثرشون!) ولی رشته ی من سنگینه،ترمای بعد بیمارستان داریم و اصلا نمیرسم...و کلی بحث کردم...
گفت حالا بیا یه جلسه میگیریم اونجا حرفاتونو بزنید،لااقل موقتا مسئول شو تا اردیبهشت!
گفتم که من اگر کسی مسئولیتی بهم بده دوست دارم به نحو احسن انجامش بدم.اگه دیدم نمیتونم یا نمیرسم میگم نه.نمیخوام قبول کنم و نرسم بهش،بعد بهم بگن بی لیاقت.خلاصه اینکه من مسئول نمیشم!
+با همین یه تماس کلی قول ازش گرفتم و کلی هم غر زدم! به اینم حتی!
میگم:من ازتون خیلی گله دارم! میگه چرا؟! یکی یکی براش گله ها رو گفتم،از بسیج، از سپاه، از دانشگاه، از اردوها، از بودجه حتی! از سفر مشهد...
(مشهد خیلی مهمه،هم زیارت هم اینکه میتونم خواهرمو ببینم!)
اونقد جو گیر شد که گفت پیگیر میشم ببینم دو سه تا اتوبوس اعزام میکنن واسه اونجا یا نه!واسه زیارت و سیاحت!
گلی گله کردم ازشون! جالب اینکه خیلی خوب گوش داد و بعد از هر گلایه دلیلشو واسم توضیح میداد!
بعدشم کلی معذرت خواهی کرد که از خواب بیدارم کرده!
الَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری
آیا نمیدانید که خداوند می بیند؟!
بگید چرا ایمیلم خراب بود و اینباکسم باز نمیشد؟!
گوشیم پرررررر بود! 23 گیگ :)
حتی از صفحه هم نمیتونستم screenshot بگیرم یا حتی عکس بگیرم یاحتی تر اینکه یه عکس سیو کنم!
حالا چندتا عکس پاک کردم مشکلم حل شد!
تازه هیچی هم تو گوشیم نیست! خالیه خالیه! بازی که اصلا...
من موندم واسه چی پره :| حجم عکسام بالاس :/
+یه چیزی میخواستم بگم بهتون یادم رفت...
+مغز من یادش نمیاد چی رو یادش رفته ولی یادش میاد یه چیزی رو یادش رفته :|
+عنوان از ارشمیدس :) همون دانشمنده...که تو حمام بود...که تاج پادشاه پیشش بود...!
همون! دیگه بذارید نگم بقیه شو...طرف میخواد حمام کنه...!
+نمیخواین بپرسین چرا خوشحالم؟!
خودم بگم؟! نه واقعن خودم باید به خودم بگم؟!
*****بلیط گیرم نیومده :)))))******
تنها وقتی که به بودن قیامت شک میکنم, رابطه ی مادر و فرزندانش است
آنگاه که میگویند:
در آن روز مادر فرزند خود را رها میکند و از او گریزان است
+یعنی اونموقع احساس از بین میره؟!حتی حس مادری؟!
پس قیامت همینش از هرچیزی وحشتناک تر و عذاب آورتره
اومدم یکم ناله کنم!
خو چیه؟! وب خودمه! چار دیواری اختیاری!
اصن شما که مشکل داری با من نیا....نخون اصن...
بخوانید پست رمزدار و کامنت ناشناس را در این پست
+ این حرفا هی تکانم داد...
+جهت دریافت رمز اگر وب ندارید آدرس ایمیل بدهید تا رمز را برایتان بفرستم.
دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن بگو من کی،کجا باشم؟