زیزیگلو

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر...

ای خدایی که خالق خرسی
بنده را آفریده ای مرسی!

پیام های کوتاه
  • ۲۳ مهر ۹۳ , ۱۹:۲۱
    :)
بایگانی

کسب انرژی برای 24 ساعت آینده!

جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۵۹ ق.ظ

دارم انرژی کسب میکنم

حالا شما بپرسید برای چه؟

من هم میگویم به خاطر اینکه من از 5 صبح خوابیدم تا 7 شب

و انرژی ام ته کشیده!

وقتی که خوابیدم هوا تاریک بود،وقتی هم که بیدار شدم باز هم هوا تاریک بود!

وقتی بیدار شدم نمیدانستم صبحانه بخورم،نهار یا شام!

از بیکاریست

کلاس ها هم که تشکیل نمیشوند

اصلا تقصیر این شیرازیهاست که من را تا اینجا کشانده اند

نیایید بگویید که فلان و بهمان، که از شیرازی ها دل پری دارم!


+عکس گویای بیکاریست!

مشخصه بیکارم یا بیشتر توضیح بدم؟!

  • . زیزیگلو

باید روی قرارم با خودم بمانم...

جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۵۵ ق.ظ

نمیخواهی قولی را که 7 سال پیش به خودت داده ای را بشکنی

نمیخواهی وابسته شوی

سرد جواب میدهی در حالی که میتوانی قربان صدقه ی هر کسی بروی و برایش ناز کنی

غرورت را نمیشکنی و خودت پا پیش نمیگذاری

حاضری تنهایی بکشی...تنهایی بکشی...تنهایی بکشی...ولی برای خودت باشی

شاید دلت برایش قنج برود،شاید دوستش هم داشته باشی ولی غرورت اجازه نمیدهد باهاش خوب باشی...صمیمی باشی...


خدایا کمکم کن از این به بعد را هم بتوانم

نگه داشتن ایمان این روزها خیلی سخت شده...

خودت که بهتر میدانی...که بهتر میبینی...


  • . زیزیگلو

رمان اشکی!

پنجشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۲۷ ق.ظ

بیدار شدیم و داشتیم صبحونه میخوردیم دونفری (ساعت 2ظهر!)

یهو آون نفر سوم که توی اتاق بود زارت زد زیر گریه و بلند بلند گریه میکرد

دویدم رفتم سمتش...صورتش خیس اشک

چشاش و دماغش قرررمز

دور و برش پر دستمالای گوله گوله ی خیس

نگا میکنم میبینم اون رمانه رو ک من بهش دادم داره میخونه!

آخراشه!

غش کرده بودم از خنده!!

میگه تو منه بی احساسو وادار به گریه کردی!


بس که بیکاریم همش میخوابیم کل روزو

بعد پا شدم دیدم خیلی بیکارم،میگم من برم لباس بشورم

اونام درمیان میگن عه خوبه ما هم لباس بشوریم :|


+این داستان:3 بیکار

  • . زیزیگلو

بیکاری خر است

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۰۷ ق.ظ

از بیکاری هر1ساعت یک بار میرم شوفاژای خوابگاهو هواگیری میکنم :|

خیلی بیکارم

یه هیجان تپل میخوام...از اون خوباش!

  • . زیزیگلو

صحبتی با جناب منفی دهنده

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۳۸ ق.ظ

سلام جناب منفی دهنده ی عزیز

لطفا بیایید و بگویید دلیلتان از منفی دادن به پست های من چیست؟!

حالا به صورت ناشناس هم بیایید مهم نیست

ولی لطفا این سوال را که ساعت هاست ذهن من را درگیر کرده پاسخ دهید

با تشکر!


  • . زیزیگلو

مات و مبهوتم نکن

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۲۴ ق.ظ

لبخند میزنی و...نگاهی...گذشتنی

مبهوت میکنی و سپس میگذاری ام؟!

  • . زیزیگلو

سوتی در امور آموزشی

سه شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۴۴ ق.ظ

استاد "ک" انگل دارن؟


+ امور دانشجویی شلوغ بود...

همین که این را گفتم،آنجا منفجر شد! :))

درس انگل شناسی!

با استار "ر"برداشتم این درس را ولی میخاستم اگر استاد "ک" هم این را درس میدهند با ایشان بردارم


+"شناسی" درس ها را دیگر نمیگوییم:

زیست شناسی=زیست

میکروب شناسی=میکروب

انگل شناسی=انگل


  • . زیزیگلو

نمیتوانم معترض نباشم

سه شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۱۲ ق.ظ

از آدم هایی که زیر بار ظلم میروند 

که حرف طرف مقابل را هرچه باشد میپذیرند به خاطر ترسی که از او دارند

از آدم هایی که به خاطر منافع خودشان دیگران را جلو میاندازن و قربانی میکنن

از آدم های ترسو

از اینها سخت بیزارم


آدم هایی که اگر زیر بار ظلم بروند هیچگونه اعتراضی نمیکنند، در قیامت به شکل گوسفندند...

  • . زیزیگلو

فی البداهه!

دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۰۶ ق.ظ

مثلا یک روز که هوا ابری است و رعدو برقی،هی بچه ها اشکال دستور زبانی از تو بگیرند و تو هی دستور زبان را زیر سوال ببری و مثلا بگویی پسرش اومده دنیا

یا سفت میزنمتااا!

و هی آنها بگویند که تو فارسی را چگونه پاس شدی؟و چند شدی؟و چرا اینگونه سخن میگویی؟

بعد یکیشان بگوید گوشی من را بزن توی شارژ (که من میگویم روی شارژ البته،بعد میخندند آنها! درست تر است به نظرم!شما چه میگویید؟)

بعد من در حال انجام کار میگویم: خوب نیست گوشیت تو برقه،...وقتی که رعدو برقه!!!

بعد صدای جیغ و سوت و کفشان برود آسمان که الحق که تو شاعری و ادبیاتت 20!

و اینکه روی همه ی مارا کم کردی با این شعرت! :)

و همه با هم بخوانند:خوب نیست گوشیت تو برقه وقتی که رعدو برقه...!

و دس دس دس!

و هی بیایند وسط و قرهاس ریز بریزند و هی شعر من را بخوانند!


+از مزایای فی البداهه شعر گفتن!

  • . زیزیگلو

سکوت

دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۲۰ ق.ظ

قبل از اینکه بخوابیم،دراز کشیده بودیم روی تختهایمان ،لامپ خاموش بود و بچه ها داشتند با هم حرف میزدند...من هم گوش میدادم

چند دقیقه ای که گذشت همه شان برگشتند به من گفتند چیزی شده؟

تو چرا انقدر ساکتی؟

من:انقد ضایعه س من ساکت باشم؟!

همه:آررررره،آررررره!!!

یک داستان pdf فرستاده ام برایشان،همه معتادش شده اند هی میخوانندش...

سکوتم را که دیدند فکر کردند داستان میخوانم...

وقتی دیدند نمیخوانم،تعجب کردند!


خوابم برد

2 بار، بیدارم کرده اند میگویند چه شده؟

داری توی خواب ناله میکنی...

اذیتی؟ چیزی شده؟

بعد مثلا من الان خوابم نمیبرد دیگر...

  • . زیزیگلو

بوی تمام نشدنی قرمه سبزی

يكشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۵۲ ق.ظ

آمدم برای اولین بار یک چیز فریزی با خودم بیاورم

سبزی خورشتی 2 بسته!

با فکر اینکه اتوبوس یخچال دارد! 

بعد نداشته باشد وتاااازه کنار بخاری هم نشسته باشم!

هی آب شوند هی آب شوند هی آب سبزی خورشتی چکه کند بر روی زمین جلوی پایت بعد ساکت را بلند کنی بگذاری روی صندلی و کمی بعد بنشینی جایش!

و تمام لباسهایت مانتو و پالتویت و کیفت وساک دستی ات و کوله ات بوی قرمه سبزی بگیرد!

بعد برسی خوابگاه و تمام چیزهای بو قرمه سبزی ای را بگذاری در حمام

بعد که بچه ها آمدند، هی بروند در حمام هی بگویند چرا بوی قرمه سبزی می آید؟! هی تو زیر پوستی مشعوف شوی! :))

هنوز توی حمام اند! اینجا هوا سرد است و شیراز...میفهمیییین؟! :)

  • . زیزیگلو

مدت زمان دوری=بلندی موها

جمعه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۵۶ ق.ظ

رفته بودم خانه شان

گفت خیلی وقت است که ندیدمت (5 ماهی میشد)

گفت ببینم موهایت چقدر بلند شده اند!


+مدت زمان دوری من را با بلندی موهایم می سنجد :)

  • . زیزیگلو

آقاجان،منتظریم...هرچه زودتر بیا...

پنجشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۳۰ ب.ظ

این جمعه و آن جمعه ی دیگر حرف است

آدم بشوم،سه شنبه هم می آیی...

  • . زیزیگلو

عوض کنید صدای پیامتونو!

پنجشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۰۶ ب.ظ
حس بدم:
خوب نیست که ازین چن نفر توی اتوبوس چنتاییشون صدای smsشون شبیه منه!

حس خوب:
آدم احساس صمیمیت میکنه اینجوری!
احساس میکنه غریب نیست!
هرچند که نمیدونم کیان و نمیبینمشون
  • . زیزیگلو

چکش قرمزه هستش!

پنجشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۵۸ ب.ظ
وقتی سوار اتوبوس میشم،اولین چیزی که دنبالش میگردم تا از وجودش مطمئن بشم،اون "چکش قرمزه" س که میشه باهاش شیشه ها رو شکوند!
  • . زیزیگلو

نویسنده ای؟ عاشقتم! :)

چهارشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۱۲ ق.ظ

دخترهای وبلاگی را عاشقم

پسرهای وبلاگی را هم...


اصلا مگر میشود کسی نویسنده ی وبلاگ باشد و عاشقش نشد؟!

بگذریم از اینکه بعضی وقتها نظراتی مخالف میدهیم و دریافت میکنیم...

من مخالف ها را هم عاشقم :)


+یه لینک RSS خوب واسه اندروید بهم معرفی نمیکنید؟
  • . زیزیگلو

من،نمره،استاد تفسیر؛ و عکس یواشکی

سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۲۲ ق.ظ

[کلاس تفسیر قرآن]

هی من حدیث میگفتم،هی در مباحث شرکت میکردم،هی نقش فعال داشتم...

استاد ندید!

بعد به من داده 16! (خودم نگرفتم!)

خو استاد دقتی بنما تا سعادتی ببری(شعرش یادم نیست فقط ریتمش یادم بود!)

الان من حرص نخورم؟

من زبان 20 بشوم،تفسیر قرآن 16 بشم؟! (تف به ریا!)


+عکسش را ببنید؛باهایش(میخواستم کتابی بنویسم مثلا:) کلاس برندارید!

خوب کردم گوشی اش را هم خراب کردم :) داده بود دستم تا یک عکسی را برای

خودم بلوتوث کنم.

بعد یه نگاه به من کرد یه نگاه به گوشی اش کرد گفت گوشیمو هم خراب کرد

رفت نشست سر جاش!

من هم گفتم گوشیتون از اولش خراب بود استاد!!

+استاد بسیار به شهریار شباهت دارند!

یکبار داشتند درمورد شهریار حرف میزدند بچه ها میخندیدند!!

+امان از عکس یواشکی!


  • . زیزیگلو

لعنت بر پیازی که بی موقع خورده شود!

دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۲۳ ب.ظ

مثلا یک روز مهم از زندگانی ات حواست نباشد وپیاز بخوری!

+آدامس!


  • . زیزیگلو

یک ماه چقدر طول میکشد؟

يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۳۸ ق.ظ

از ظهر که رفته،کارم شده گوش دادن آهنگ "باران" مهدی احمدوند

وقتی که گوشش میداد خوشم آمد و برایم فرستادش


حالا که او رفته، ای کاش من هم بر میگشتم خوابگاه

که چه کنم مثلا اینجا تنهایی؟

حالم خراب است

داغونم

نه میتوانم اینجا ماندن را بدون او

نه دوست دارم بروم آنجا...به غربت

دلم میخواهد اینجا باشم...و پیشش


رفت تا یک ماه دیگر...

لعنت به زندگی دانشجویی

  • . زیزیگلو

ای کاش برای همیشه پیشم بودی

يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۰۶ ق.ظ

صدای سوت قطار که آمد چشمانم داغ شد...هرچند،سعی میکردم خودم را بی تفاوت نشان بدهم

برایش دست تکان دادم...او هم شروع کرد به دست تکان دادن و لبخند عریضی روی لبهایش بود

مگر این بغض لعنتی امان میداد؟ 

بدتر ازهمه اینکه میخواستم جلوی خودم را بگیرم تا اشکم را نبیند

در حین اینکه قطار داشت حرکت میکرد، برای عوض شدن حالم برایش زبان کشیدم

او هم با لبخند برایم زبان کشید...

و رفت...

وقتی مامان ازم سوال پرسید نتوانستم جوابش را بدهم

امان از بغض...

  • . زیزیگلو