ای کاش برای همیشه پیشم بودی
يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۰۶ ق.ظ
صدای سوت قطار که آمد چشمانم داغ شد...هرچند،سعی میکردم خودم را بی تفاوت نشان بدهم
برایش دست تکان دادم...او هم شروع کرد به دست تکان دادن و لبخند عریضی روی لبهایش بود
مگر این بغض لعنتی امان میداد؟
بدتر ازهمه اینکه میخواستم جلوی خودم را بگیرم تا اشکم را نبیند
در حین اینکه قطار داشت حرکت میکرد، برای عوض شدن حالم برایش زبان کشیدم
او هم با لبخند برایم زبان کشید...
و رفت...
وقتی مامان ازم سوال پرسید نتوانستم جوابش را بدهم
امان از بغض...
- ۹۳/۱۱/۰۵