جوب بستنی و نجات از اقیانوس
شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۱۹ ق.ظ
خواهر کوچولویمان از بیرون بدو بدو آمده یک راست توی اتاق و فریاد کشان تاکید میکند: بابا 12 تا بستنی خریده،4 تاش مال منه.تازه بستنی های مامان و بابا هم مال منه :|
+من در حال بستنی خوردن؛
اومده پیشم میگه آاااااجی، من: هوم؟
میگه این چوبای بستنی به چه درد میخورن؟ نگا به دستش میندازم که پر از چوب بستنیاییه که خوردیم (من و خواهرام هر کدوم توی هر دوره ای از زندگیمون واسه خودمون کلکسیون داشتیم، کلکسیون عطر،کلکسیون قندایی که توی عروسی میدن به مهمونا،کلکسیون کارت عروسی، کلکسیون کاغذ کادو،چوب کبریت!، حتی خواهرم یه مدت کلکسیون فندک داشت! و...)
میگم خب اگه یه وقت توی اقیانوس گیر افتادیم میتونیم اینا رو به هم ببندیم و خودمونو نجات بدیم :|
میگه آجی چجوری؟ میگمش با شاخ و برگ درختا به هم میبندیمشون! (اینجا خواهرم جک اسپارو رو یاد آوری میکنه که با موهای بدنش چوبا رو به هم بسته بود و خودشو از آخر دنیا نجات داده بود) میگه آجی اینا خیلی کمن.. میگم نه؛ تا اون موقعی که ما بخوایم توی اقیانوس گیر کنیم زیاد میشن :|
+ الان داره چوب بستنیا رو جمع میکنه که مارو از اقیانوس نجات بده :||||
- ۹۴/۰۵/۰۳