نیم ساعت مونده باشه به اذون و تو هم توی آشپزخونه باشی و در حال غذا گرم کردن.بعد مامانت که پشت سرته بهت بگه چه خبر از پویا؟! بعد تو بگی کی؟! بعد اون بگه پویا!
بعد تو هی با خودت فکر کنی...پویا؟! پویا دیگه کیه؟ ما که توی خونوادمون پویا نداریم؛ همکلاسی دانشگامم که نیست؛ خواستگاری پویا نام هم که نداشتم...شاید دوستم باشه پس با این اوصاف! و بعد بگی: هیچی! مدتیه ازش خبر ندارم!
+من هنوز دارم به این فکر میکنم که چرا مامانش و باباش باید اسم دخترشونو پویا بذارن؟ و آیا مگر اسم دخترونه نیست که اسم پسرونه؟! هوم؟!
+وقتی نماز میخونم،میاد میشینه روبه روم و شروع میکنه ماجراهای خنده دار تعریف کردن و خودش هی بلند بلند خندیدن! خنده ش هم خنده دار تر از حرفاییه که میزنه! حرفاشم خیلی بی ربطه ولی فوق العاده خنده دار!
من میمیرم سر نماز!
چادرو میندازم روی صورتم که نبینه ولی ...!!
+++منم و همین یه بستنی که بعد از افطار میخورم
اومده نشسته روبه روم داره نگام میکنه و آروم آروم بستنی لیس میزنه :|
میگم تو یه کم پیش بستنی نخوردی؟
میگه چرا
میگم این مال من نیست؟
میگه چرا :|
انقدررر من ناراحت شدم و نق زدم که الان مامانم گفت پاشو ببرم برات بستنی بخرم...!
انقدر با صداش مست و مدهوش میشم که در اون لحظه به هیچ چیز و هیچ کس دیگه نمیتونم فکر کنم...
وقتی شروع به خوندن میکنه جوری به وجد میام و سرحال میشم که اصن وصف ناشدنیه...
+ مهدی فروغی...
+مرد باس صوتش خوب باشه...
این خواهر کوچیکه خوابیده؛در حالی که دستش زیر بالشه،میگه: صدای تپ تپ دستم میاد (میخواد بگه نبض دستم در حال زدنه،بلد نیست!)
میگم نه میدونی این چیه؟! اینا کرمن که دارن توی بالشت رژه میرن!
میگه: وااااقعن آجی؟؟!! =)
+الان هربار که سرشو میذاره روی بالش،دنبال کرمای توش میگرده!
++گفته بودم کرم داشتن طبیعیه؟! چون ما از خاک آفریده شدیم و تعجبی نداره اگه کرم داشته باشیم :))
+یا مبدل السیئات بالحسنات،سیئات ما رو به جان حسینت ببخش...
+فان کرمک یجل عن مجازاه المذنبین= اینکه گناهکارا رو مجازات نکنی از کرمته...
+نکن،سرتو نکنم توی پیازا!
اونقدر سر سفره ی سحری من به این جمله خندیدم که اون یه قاشق برنجی که توی دهنم بود تا یه ربع تمام دست نخوره موند!
هی میومدم بجوم هی یادم میومد و اشکم سرازیر میشد از شدت خنده!
+تهدید خواهرم بود به خواهر کوچیکه! تهدید بودا!
+انقدر هول هولش شد سحری خوردنم،که الان دارم خرما با دوغ میخورم :|
ما یه با رفته بودیم خونه یه بنده خدایی، طرف پسرش سرباز بود،ما هم که عشق سربازی،تا نبود ورداشتیم لباسای سربازی رو با کلاه و پوتین حتی! پوشیدیمو عکس گرفتیم...لذتی بسی وصف ناشدنی داشت!
(بچه بودم...آیکون مظلومیت و شیطنت!)
+یا آخرای راهنمایی بودم یا اولای دبیرستان!
الان یهو یادم اومد!
++طرف عمه م بود، شمافک کنید خالمه ولی! بس که خوبه حقش نیست عمه باشه!
رفته بودم چند روزی ـ جایتان خالی ـ پکن
لای یک ملیارد و صد ملیون و اندی مرد و زن
این زبان چینیان، آن قدرها هم سخت نیست
فی المثل «چی چانگ چی چون چانگ» یعنی نسترن
تا حالا به این فکر کردین که سرعت زمان یکسان نیست؟!
زمان برای هر کدوم از ماها سرعت متفاوتی داره و بسته به کارهایی که انجام میدیم سرعتش متغیره و هرلحظه با یه سرعت جدیدی رو به رشده
کسی که کارهاش رو خیلی سریع انجام میده زمان هم سریع میگذره،پس زمان براش آرومتر میگذره
ولی کسی که کارهاش رو خیلی آروم و با آرامش انجام میده،در اون لحظه زمان به کندی سپری میشه
منظورم رو بهتر متوجه میشین اگر بدون توجه به مبنا زمان رو در نظر بگیریم....
مبنای زمان برای همه ی ما یکسانه،یعنی مجبوریم به خاطر رعایت یک سری قوانین و مقررات و کارهامون مبنای زمان رو یکی در نظر بگیریم
مثلا همه ی ما اگر1 ساعت رو مبنا در نظر بگیریم میدونیم که معادل 60 دقیقه و 3600 ثانیه س در حالی که این مبنا با اون زمانی که ما بر اساس اون کارهامون رو انجام میدیم متفاوته
یه مثال ساده تر:
خانومی که توی خونه س و داره آماده میشه و شوهر بیچاره ش دم دره و بهش میگه زود بیااااا دیگه! خانومه میگه 5 دقیقه دیگه میام و آقاهه 5 دقیقه منتظر میمونه (حالا الکی مثلا 5 دقیه!)بعد این 5 دقیقه ای که خانومه گفته و به خیال خودش کمتر از 5 دقیقه طول کشیده و سریع هم سپری شده با اون 5 دقیقه ای که آقا بیرون بوده و کلی از سر کوچه تا ته کوچه رو رفته و اومده و جونش درومده تا بالاخره خانومش اومده بیرون فرق میکنه...مبنا یکیه ولی گذر زمان متفاوته
یه مثال روتین دیگه: زمان متفاوته برای یه نفر که توی دستشوییه و یه نفر که بیرونه...اون که توئه میگه 1 دقیقه ی دیگه میام ولی همون یک دقیقه برای اونی که بیرونه به اندازه ی 1 سال سپری میشه!
بیاین بیاین براتون قاقالی لی اوردم :))
استاد اومده یه درس مبانی کامپیوتر 2 واحدی رو که من اصن لازم نبود برم سر کلاسش و خودم همه ی مواردش رو بلد بودم؛فقط به خاطر اینکه تکلیف ورد اون روزم باز نشد(من با 2013 ساخته بودم،ورد کلاس 2010 بود) بهم داده 14!
قرمه سبزی داریم..
بله "داریم"!
خب من چون هنوز افطار نکردم از "داااریم" استفاده میکنم...
در ادامه ی ماجرای پست قبل!
توی آشپزخونه بودم که چشمم خورد به اون سمت اپن که خواهرکوچیکه میخواست آروم آروم و چهار دست و پا بیاد تو آشپزخونه به قصد ترسوندن من!
ما نیز از فرصت استفاده کرده،طی یک عمل سریع و بی سرو صدا خودمان را رساندیم اون طرف اپن و دقیقا پشت سرش! در حالی که اون داشت تو آشپزخونه رو نگاه میکرد و دنبال من میگشت یواش از پشت سر تکونش دادم و... جیییییغش رفت هوا!
نصف شبی همه رو بیدار کردیم و غرغر هایی که خالی شد بر سرمان و خنده هایی که به مرز انفجار رسیده بودن از شدت نگه داشتنشون!
+تا باشد که پند گیرند که نترسانند مارا و نپندارند که ما هالوییم! هر چند هم که میخواهند کوچک باشند!
+کلی کتاب مهدویت و قرائتی و...گرفتم و گذاشتم کنارم که بخونم (از سفر قم کلی با بن کتاب گرفتم و کلی هم دوستام که میدونستن کتاب دوست دارم بهم هدیه دادن)
اومده میگه آااااجییی...یه کتاب بده منم بخونم
میگم نه تو نمیفهمی اینا چی نوشته برو کتاب داستان بخون
میگه نه از همینا میخوام...از اون اصرار از من هی نه نه برو داستان بخون و نمیفهمی و ...
آخر تسلیم بگشته و کتاب "زنان در حکومت امام زمان" رو بهش دادم
یه خودنویس نارنجی هم گرفته و یه تریپ بچه درسخون به خودش گرفته و تا منو میبینه تند و تند میخونه...!
آروم در حالی که حواسش نبود از کنارش رد شدم دیدم نه بااابا مصممه! 24 صفحه ازش خونده بود! محو خوندن بود!!
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ
اى کسانى که ایمان آوردهاید روزه بر شما مقرر شده است همان گونه که بر کسانى که پیش از شما [بودند] مقرر شده بود باشد که پرهیزگارى کنید
خدا نیاورد روزی را که خواهر کوچولویتان درحالی که خوابیده اید بیاید خودش را بچسباند بغلتان آن هم یک جور جدا نشدنی
ازپشت جوری بغلتان کند که دستهای کوچولویش برود لای دنده هایتان و شمای قلقلکی را هی قلقلک بدهد!
بعد هی شما جیغ بکشید و صدایتان یک چیزی باشد بین خنده و التماس که تورو خدا بسسسه!
بعد که به این نتیجه میرسید که نه ظاهرا تمامی ندارد با جیغو التماس و خنده های ناجور! خواهش کنید که :تو رو خدا یکی بیاد اینو از من جدا کنه!
+قلقلکی بودن خیلی بده...خیلی!