دیشب با صدای یه چیزی از خواب پریدم...
صدای جویدن میومد
یه موش زیر تخت دوستم بود!
با تاپ شلوارک پریدم بیرون
رفتم خبر بدم به مسئول خوابگاه کلی پله رو رفتم پایین(3 طبقه رو، آسانسورمونم خرابه!)،
خواب بود...
(مسئول خوابگاه خانومه!)
3طبقه اومدم بالا...زیر تخت دوستمو میپاییدم...حالا همه خواب...
دراز کشیدم رو تخت...صدا از زیر تخت خودم میومد!!!
نشستم رو تختم، چراغ قوه ی گوشیو روشن کردم ...کمین کردم تا بیاد بیرون...
صداش میودم...داشت میجوید...!
بعد از یکی دو ساعت به همون حالت موندن...یهو از توی جعبه ی زیر تختم پرید بیرون!
کرمی رنگ بود...
1 دقیقه هم پلک رو هم نذاشتم...همین که دیدمش خوابیدم...ولش کردم به حال و هال خودش!!!
+دانشگاهم...
چشمام باز نمیشه!
دختر خاله م صب زنگ زده به گوشیم میگه کجایی؟
میگم خونه!
میگه مگه نرفتی شیراز؟
میگم نه امروز وسایلو جمع میکنم که برم
میگم تو کجایی؟
میگه اصفهانم، سر کلاس!
بعدش یه کلی دوباره حرف زدیم...
میگه خب دیگه من برم الان استادمون عصبانی میشه!!!
میگم مگه استاد سر کلاسه؟!!!؟؟! O_o
میگه آره!!
+ نمیدونم چی بگم!
مامان دیشب گفت من فردا کار دارم نمیتونم برم مدرسه،میتونی جام بری شاگردامو درس بدی؟!
من از خدا خواسته اولش کلی ناز کردم که خیر مامی! من خودم کلی کار دارم،
باید وسایلمو جمع کنم برم شیراز! مامی تا 6 ماه دیگه منو نمیبینی...کلی ازین حرفا...!!
آدم باید سیاست داشته باشه!!!
ولی تو ذهنم کلی برنامه ریزی کردم که وقتی رفتم اونجا نیم ساعت آخر، شاگردامو(!)
بفرستم برن تو حیاط صفا سیتی و سرکلاس تا میتونن حرف بزنن، شلوغ کنن،جیغ جیغ کنن...!
تازه دیشبم یه چادر دانشجویی خریدم(کلی مامان غرغرکرد که تو که چادر داری واسه چیته دیگه؟ منم گفتم نه این مدلشو ندارم!)
دیگه یه کلاسورم گرفتم گفتم این چادر کلاسور خیلی بم میاد شبیه خانم معلما میشم همینجوری
شیک و مجلسی پا میشم میرم سر کلاسم!
صب بیدار شدم مامانم رفته بود مدرسه! خیالات و تخیلاتم (همون خیالاته!بازی با کلماته!) بر باد رفت...
:(
+رفتم دارو خونه یه خانومه اون پشته...
میگم اینو دارین؟ ابروهاشو میبره بالا نگا به سقف میکنه که ینی نه!
میگم اینو چی؟!
با ناز و پشت چشم نازک کردن سرشو میاره پایین که ینی آره!
میگم اینو چی؟ با دست به قفسه ها اشاره میکنه درحالی که اصلا هم نگام نمیکنه!
خو لالی؟! د بنال خو!
دکتر انقد خودشو نمیگیره که این انقد واسم قیافه میاد...
من خودم کسی نیست نازمو بکشه حوصله ناز کشیدن تورو دارم؟!
برو کنار باو! بذا باد بیاد...!
با اعصاب مردم بازی میکنن...
+هیچی بش نگفتم...پشت چشمی واسش نازک کردم رفتم بیرون!ایش!
(zizigolu اعصاب مصاب ندار،زیر نور خورشید)
آب قم چقد شوره!!!
+علاوه بر منو خواهرم مامان بابا هم امسال دانشجو شدن!
مامان که همون رشته ی خودش اراک قبول شد
بابا هم ارشدشو یه چیز دیگه شرکت کرد وقبول شد شوشتر...
خب اونا کارشون سخت تره!! هم باید درس بدن هم درس بخونن!
4تا دانشجو تو یه خونواده!خیلی حال میده!
حالا اگه من پارسال شوشتر میرفتم امسال من و بابام تو یه دانشگاه درس میخوندیم!
توی سفر از همه ی فست فودها و چلو پلوهایی که خوردیم،
اون تخم مرغی رو که دور همی توی پارک با خیار و دوغ خوردیم خیلی چسبید!
از همه ی غذاها لذت بخش تر و به یاد موندنی تر بود...چه با ولع هم میخوردم من!!
+خاهر کوچیکه وقتی کوچیک بود به تخم مرغ میگفت "تُرقه مُرق"!!
14ساعت دستشویی نرفتن چیز کمی نیست...!
+هنوز اصرار به wcنرفتن داشتم!
+عصن قصد داشتم رکورد بزنم تو سفر!
خادم حرمِ امام رضا بهم عطر داد...
(ینی به مامانم داد منم پریدم وسط گفتم منم میخوام!)
(ولی شما فک کنید خودش بهم داده!)
+(آیکون zizigoluی مذهبی و مشهد رفته و تسبیح بدست و اینا!!)
اون روز هوا بدجور بارونی بود،ازون بارونی شدیدا
کلاس داشتم ،کسی هم نبود بیاد دنبالم،مجبور بودم با تاکسی برگردم خونه
همین که کلاس تموم شد اومدم سر خیابون
حالا تصور کنید ساعت 1ظهره،خیابون خلوته و بارون خیلی تند و شدیدی میادو
من تو یه چاله ی آب قرار دارم .و تمام مقنعه و مانتوم خیس آبه و تمام کفشام
که کتونی های دوست داشتنی ام هستند اتفاقا هم از آب پر و پوشیده شده و
کلا خیلی بد ریخت شدم وهمانند یک عدد موش آب کشیده ی افتضاح کنار خیابون
منتظر تاکسی ام هستم!
من همیشه میگفتم آنتراک
یه بار یکی از بچه ها گفت آوانس،گفتم من با این کلمه یاد خیار میفتم!
گفت من یاد آدامس میوفتم!حالا چرا خیار؟!
من:چون س داره!!
نمیدونم چرا با اسم آوانس یاد خیار میوفتم!
+با خوندن ایـــن به سرم زد!
الان نتایج آزادو هم واسه خواهرم نگا کردیم...
برق تهران قبول شده!!!!
وای چقد جیغ کشیدیم!!
دختر داییم پشت تلفن بود، کر شد!
+سر دوراهیه که بره برق سراسری مشهد یا بره برق آزاد تهران!
+منم علوم تغذیه شیراز!
خلاصه من دیگه دامپزشکی رو بوسیدم گذاشتم کنارو انصراف دادم و وارد
رشته ی تغذیه شدم!
باشد که رستگار شوم :))
+اومدین سال بعد دیدین یه چیز دیگه درومدم تعجب نکنید!
ز گهواره تا گور دانش بجوی!!
داشت توی اخبار این ماشین خوشگل خارجکیا رو نشون میداد...
بعد آخرش مامانم یه ماشینه که رنگش زرد هست رو میبینه میگه : این کورسیه!
من:| مامان کورسی اسم موتوره :))))