من،یک عدد خانم معلم!
مامان دیشب گفت من فردا کار دارم نمیتونم برم مدرسه،میتونی جام بری شاگردامو درس بدی؟!
من از خدا خواسته اولش کلی ناز کردم که خیر مامی! من خودم کلی کار دارم،
باید وسایلمو جمع کنم برم شیراز! مامی تا 6 ماه دیگه منو نمیبینی...کلی ازین حرفا...!!
آدم باید سیاست داشته باشه!!!
ولی تو ذهنم کلی برنامه ریزی کردم که وقتی رفتم اونجا نیم ساعت آخر، شاگردامو(!)
بفرستم برن تو حیاط صفا سیتی و سرکلاس تا میتونن حرف بزنن، شلوغ کنن،جیغ جیغ کنن...!
تازه دیشبم یه چادر دانشجویی خریدم(کلی مامان غرغرکرد که تو که چادر داری واسه چیته دیگه؟ منم گفتم نه این مدلشو ندارم!)
دیگه یه کلاسورم گرفتم گفتم این چادر کلاسور خیلی بم میاد شبیه خانم معلما میشم همینجوری
شیک و مجلسی پا میشم میرم سر کلاسم!
صب بیدار شدم مامانم رفته بود مدرسه! خیالات و تخیلاتم (همون خیالاته!بازی با کلماته!) بر باد رفت...
:(
- ۹۳/۰۷/۰۲