راننده بیدارمان کرد برای نماز
گفت فقط 10 دقیقه...
رفتم که وضو بگیرم،یه چندتا پسر ایستاده بودند و وضو میگرفتند و هی نمیجنبیدند...
من هم خیلی ضایع داشتم به شیر آب نگاه میکردم که ینی یالا من منتظرم تا شما ها
بروید تا بیایم وضو بگیرم و نمیشود جلوی شما آستینم را بکشم بالاو فرقم را باز کنم!
این ها هم فهمیدند و بعد از 3ساعت رفتند کنار خیر سرشان تا اینکه من رفتم جلوی
شیرآب و همه ی آن کارهایی را که آن بالا نوشتم نمیتوانستم جلوی آنها انجام بدهم انجام دادم!
بعدش رفتم که نماز بخوانم دیدم هی وای من...این ها همه مردن!و اینجا هم نماز خانه ی برادران!
بعد یکم که دقت کردم دیدم واویلا بویلا من در قسمت برادران وضو گرفتم...
بهههدش فهمیدم دلیل نگاه های چپ چپ برادران را!!
+من در مواقع بیداری شوتم و هوش نیستم و مدهوشم...دیگر وای به وقتی که خوابالودم...
هی میگیم مواظبم باشید کار دست خودم ندهم!