شاید به دردتون بخوره ۳
موسی فرار کرد و رفت سمت مدین...
میخواست جایی بره که فرعون پلیس و مامور مخفی نداشته باشه
وقتی داشت از شهر خارج میشد،گفت از خدا میخوام راهو برام باز کنه
اگه کسی میخواد دعاش مستجاب بشه باید خودشم بجنبه
الکی متوصل نشین...اگه دعاتون براورده نمیشه خودتون اولین مقصرین...اگه میخواین دعا کنید خودتونم بجنبید
مثلا خانومه میره حرم املم رضا و میگه یه عروس خوب نصیبم کن...دختر که تو حرم نیست! برین خواستگاری!
پسره جای اینکه به مادرش بگه زن میخوام به امام رضا میگه!!!دعا بکن ولی برو به مادرتم بگو بچه!
موسی وارد مدین شد دم دروازه چشمه ی آبی بود که دید چوپانا اومدن و دارن سقایی میکنن و حیوناشونو آب میدن
یه گوشه دوتا خانم بود و یه جوونی که تحت تعقیب و فراریه و نامحرمم هست
کارت تو رو از مشکلات جامعه باز نداره...
موسی اومد به اینا گفت مشکلتون چیه کنار ایستادین؟!
دخترا گفتن: ابونا شیخ کبیر...پیره، نمیتونه چوپونی کنه
یعنی پسرااا دختراااا اگه پدرتون از کار افتاده، کار کنین کمکش...نه پدر و مادر از کار افتاده شما هم بیکار!!
مگه شان شما میزه؟
مگه کار یعنی استخدام؟
امام باقر بیل میگرفت دستش میرفت سر زمین کار میکرد ...یه نفر امام رو در همون حال دید،پس رفت پیشش و بهش گفت: پسر پیامبر چیکار میکنی؟ اگه الان بمیری در چه حالی مردی؟ امام گفت در بهترین حالت
"دختر پیامبر" چوپانی میکرد...دختر پیامبر بودااا
دخترا گفتن ما کنار ایستادیم تا تنمون به تنه ی مردا نخوره
موسی به نفع دوتا دختر بهشون گفت حیوونا رو بدین به من، من سیرابشون میکنم
دختراحیوونا رو دادن به این جوون فراری...
دختر پیامبر چوپانی میکرد ولی جوونای الان عارشون میاد کتر کنن...کار تا دلتون بخواد هست...کار که فقط پشت میز نشینی نیست
امام باقر رو گفتن مادرت آشپزه، گفت الحمدلله، آشپزی یه هنره
یه حاج آقای و آیت الله بزرگی بود که 40 تا هم کتاب نوشته بود ولی یه وقتی دیدنش که تا زانو تو گل بود داشت کار میکرد... یه باغ انگور داشت و اونجا کار میکرد
دختره میگه لیسانس دارم زشته قالی بافی کنم...!
کار زیاده...استخدام کمه فقط...کار عار نیست
فرق است بین تولید علم و انتقال علم...بعضی دانشگاه ها هستن که کارشون تولید علمه ولی بعضیای دیگه هستن علمی تولید نمیکنن،مثلا میان کتابای بیگانه رو ترجمه میکنن که این انتقال علمه...تولید علم خوبه
بعضیا تو ایران خونه میسازن به اندازه ی ساخت یه فرودگاه طول میکشه و زمان میبره...
تو ایران یه خونه 3 سال طول میکشه، توی مالزی یه فرودگاه 3 سال طول میکشه ...یکم سریع تر خب! بجنبین!
موسی جوونی بود که یک تنه قیام کرد
با مشتش میتونست 1 نفرو بکشه
به گفته ی مردم اعتماد کرد
از منطقه ی فرعون و از طاغوت
میره سراغ دوتا دختر که ببینه چرا کنارن...
میبینه با تقوان و میره سمتشون و کمک میکنه بهشون
فجاءته احداهما تمشی...با حیا راه میرفت
خانومها هیچ کار شما نباید تحریک کننده
با عشوه حرف نزنید
با نرمی حرف نزنید
که نکنه کسی که دلش مریضه دلش هوای شما رو بکنه
اگه یه نفرم تحریک میکنی؛ اونجوری حرف نزن...
زبونتون با کرشمه نباشه
پایکوبی نکنید
زینتتون رو نشون ندین به نامحرم و غیر شوهر
دخترشعیب با حیا راه میرفت
ان ابی یدعوک...بابام دعوتت کرده گفته بیا خونه
دختر حق نداره جوونی (پسر) رو خودش دعوت کنه ...گفت "بابام" دعوتت کرده
لیجزیک...میخواد بهت جزا بده
موسی برای پول چوپونی نکرد و از اول هم نیتش پول نبود ولی شعیب باشعور بود و بهش گفت میخوام اجرتو بدم
مثلا حاج آقاهه رو میگن بیا واسه سخنرانی ولی بهش میگن بهت پول نمیدیم چون تو داری برای خدا کار میکنی!
حتی اگر کسی خواست بیاد واسه اقامه نماز جماعت،پول تاکسیش رو هم باید براش حساب کنید...هرچند خودش نگه و نیتش پول نباشه
خدا میکگه کلوا و عمل صالحا...بخورین بعد عمل صالح انجام بدین...که جون داشته باشین واسه انجام اون عمل صالح!
مثلا سحری بخورین که بتونین روزه بگیرین (جهت اطلاع:سحری خوردن مستحبه! بله! یه همچین خدای باحال و اهل دلی داریم... )
انسان مخلص 2 شرط داره:
1- لا نریدوا ... نیت پول نباشه
2-اخلاص باید تو کار باشه
اخلاص:از اول که وارد میشید قصدتون پول نباشه
مثلا میرین سخنرانی...شما به قصد سخنرانی رفتین ولی از اکسیژن هم استفاده میکنید...نیت اکسیژن نکردی ولی داری ازش بهره مند میشی.این یعنی:
طی کنید...به زبون حرف پول نزن...اما اگه دادن بگیر
مثل خانوم که نیتش لباس شستنه ولی عرق هم میکنه و بدنش از سموم پاکسازی میشه و خنکش میشه و اوقاتش هم پر میشه، شوهرش هم خوشحال میشه!!!
اگه زیارت میرین و میرین مشهد،از جاده ی شمال هم رد میشین و از طبیعت بهره مند...ولی دیگه نگین هم رفتیم مشهد هم رفتیم جاده شما!
مثل اینه که بگی آقای قرائتی من هم تو رو دوس دارم هم کشمشو!
اونایی که برای خدا کار نمیکنن باختن...اگه نیتت خدا باشه خیلی چیزایی دیگه در کنارش به دست میاری...
دنیا فقط جلو روتون نباشه و فقط دنیا رو ببینین...
موسی اومد و ماجرا رو به شعیب گفت که چه اتفاقاتی واسش افتاده و سرگذشتش چی بوده
ماجرا چیه؟
((کسی که از طاغوت بگریزد مهمان پیامبر میشود))
ابراهیم...عموش بهش گفت برو...از خانه ی شرک و عمو ی بت پرست فرار کرد و سازنده ی کعبه شد
ازین داستان میفهمیم که مهمانواز بودن پیامبرا
شعیب به موسی گفت لا تخف...مهمون خودم باش ...نترس
نجوت...نجات پیدا کردی
موسی اون موقع که فرار میکرد به خدا گفت نجنی...اینجا= نجوت...نجات پیدا کرد
علامه تستری تبعید شده بود به شوشتر.مطهری تهران بود، بعد رفت اهواز بعد میخواست بره شوشتر پیش علامه تستری....گفت نگرانم کولر نداشته باشه...از تهران به فکر هوای شوشتر و تبعیدیاس
خیلیا با هم شریکن،میبینن یکی از شریکاشون گرفتاره، بهش میگن برو، ما خرج زن و بچه ت رو میدیم
مثلا: ما16 تا، سهمت رو میدیم تو برو به گرفتاریت برس
شعیب به موسی گفت بمون پیشم، بهت کار میدم (بهش گفت 8 سال باید بمونی و برام کار کنی=چوپونی)
همسر میخوای،من یکی از دخترامو بهت میدم
مسکن میخوای،همینجا بمون و زندگی کن
امنیت میخوای؟ من محلم امنه و نگران نباش...
چرا؟؟؟! چون برای خدا رفتی بزغاله ها رو آب دادی
پس نیتتون خدایی باشه ...
+خدایا کمتر ازآنی ما را به خود واگذار
- ۹۴/۰۴/۱۰