گلاب پاش ها
بچه بودیم. آن موقع ها محرم ها هوا گرم بود، مثل الان که باز دارد میخورد به تابستان. گرممان که میشد گلاب پاش ها به دادمان میرسیدند و خنک میشدیم. میرفتم می ایستادم روبه رویشان و میگفتم"عمو عمو من!" از همان موقع بود که عاشق گلاب پاش ها شدم...گلاب پاش های هیئت!
امسال خیلی ها را دیدم که موقع گلاب پاشیدن کنار میرفتند یا بدشان می آمد ولی من هنوز هم مشتاق بودم و خانه ی مامان بزرگ آن گلاب پاش آبی را که دیدم از خود بیخود شده و خودم را درش غرق کردم!و دیگران را... یعنی مامان و زن عموها و مامان بزرگ و عمه ها نشسته بودند رفتم نشانه گرفتم، همه شان را به رگبار با گلاب بستم، نیتم خنک کردن عزاداران و سوگواران و قربه الله بود میدانید که :|
آمدیم خانه... هر وقت از کنار چادرم میگذشتم بوی مزار می آمد... فضای خانه مان روحانی شده! انگار توی هیئتیم!