دماسنج دهانی
همین که پام میرسه به حیاط، سردی هوا رو با "ها" کردن میسنجم
هرچی بخاری که از دهنم خارج میشه سفید تر و گسترده تر میشه، متوجه میشم هوا سرد تره... دمانسج هم لازم نیست!
سوزه برفه...ملعونه کسی تنهایی برف بازی کنه!
همین که پام میرسه به حیاط، سردی هوا رو با "ها" کردن میسنجم
هرچی بخاری که از دهنم خارج میشه سفید تر و گسترده تر میشه، متوجه میشم هوا سرد تره... دمانسج هم لازم نیست!
سوزه برفه...ملعونه کسی تنهایی برف بازی کنه!
اگر بیاییم و بگذریم از انواع و اقسام تب ها مثل تب کنکور و بیبر فیور! و تب هرچی... و بیایم بچسبیم به همون تبی که توی زمستونا و گاهی توی تابستونا در اثر جلوی کولر بودن اتفاق میفته... یه سری اتفاقات با خودش به همراه میاره!
بچه که بودیم یه فیلمی میدیدیم که قسمت قسمت پخش میشد به اسم اصحاب کهف. اگه یادتون باشه یه نفر توش بود به اسم ژولیوس. این خواهر ما تب کرده بود بعد توهم زده بود فک میکرد ژولیوس و دوستش توی اتاق آخری ان و دارن با هم دعوا میکنن. بعد حالت تهوع هم داشت دیده بود ژولیت با یه تشت اومده ایستاده بالای سرش و هی بهش میگه خواستی بیاری بالا توی این بیار! بگذریم از این که منم تب کردم و مامانم به حرفی زد که اصلا خنده دار نبود ولی من انقدررر خندیدم که حس کردم صورتم داره کش میاد و لپم ازین سر تا اون سر اتاق کشیده شده. اینا دیشب وقتی یادم اومده که خواهر کوچیکه تب کرده بود و داشت چرت و پرت میگفت. اتفاقاتی که موقع تب برای شما و اطرافیانتون میفته رو جدی نگیرین!
اگه به کسی چیزی یاد دادین و خلاف میلتون عمل کرد بعد میتونید سرزنشش کنید
نه اینکه خودش یاد گرفته باشه؛ خطا کرده باشه (درصورتی که نمیدونسته اون کار خطاس و مثل همیشه فکر میکرده داره کار درست رو انجام میده و یه عمر همین کارو کرده) ؛ بعد طلبکارانه برید سراغش و ازش جواب بخواین.
#لطفا_پست_نباشید
کم ها خاصن...
با معرفت کم هست...با معرفت باشیم.
سعی نکنیم مثل بقیه باشیم و هرکاری که کردن بخوایم تقلید کنیم و یا خودمون فک کنیم پس چون اکثریت انجامش میدن درسته
+ اگه اینجوری بود که مخترع ها مخترع نمیشدن
یا بعضیا دوست داشتنی تر نمیشدن
یا آدمای کمی باعث شگفتی بقیه نمیشدن
با بعضیا تو دل برو تر نبودن
یا ذکر و خیر همیشگیشون نبود
معرفت....
حالا من به چیزی میگم، شما یه چیزی میشنوین
به نظر من کسی با معرفته که وقتی باهاته از خودش و وجودش واست مایه بزاره، مرام بزاره... با معرفت کم هست. با معرفت باشیم.
کوچک که بود کافی بود بخورد جایی هی دست و پایش در برود. با بابا که میخواست خرید کند رفته بود بیرون. وقتی آمد مامان و بابا بردنش بیمارستان. آخر شب دیدمش که هردو کتفش را از این طرف تا آن طرف گچ گرفته اند. بابا می گفت داشتیم وارد کوچه میشدیم که طبق معمول توی همان جوب اول کوچه افتاد. فردایش که از آنجا رد شدیم قندهای ریخته شده ی کنار جوب را دیدیم.
هیچ کس
جای مرا
دیگر نمیداند کجاست
انقدر
در عشق او
غرقم
که پیدا نیستم
صدای پدر گرام از آن یکی حال می آید که یهو با تعجب میگوید: چرا اینوری نماز میخونی؟
و بعد خواهرم با چادر نماز شتابان خنده کنان و پرواز کنان به سمت ما می جهد و هی میپرد و با خنده میگوید: پشت به قبله داشتم نماز میخوندم!
+تازه از دانشگاه بیای...بعد قبله خونتون یادت بره :|
+نمره ی یه درسشو زده بودن خیلی خوشحال بود!
همیشه یه مرز بین خودتون و آدمایی که توی همه چیز ادعاشون میشه و خودشونو دانای کل میدونن و زور بیخود میگن بزارین
در عین حالی که میتونید باهاشون صمیمی باشین، این مرز باعث میشه در برابرتون بیه حس رودرواسی گونه ای داشته باشن...
که مواقعی که از دهنشو همه چی درمیاد و به همه ی اطرافیاشون نثار میکنن، با شما با احترام و احتیاط برخورد کنن ...