میخواست کمک کند قندها را خودش بیاورد.
جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۴۲ ب.ظ
کوچک که بود کافی بود بخورد جایی هی دست و پایش در برود. با بابا که میخواست خرید کند رفته بود بیرون. وقتی آمد مامان و بابا بردنش بیمارستان. آخر شب دیدمش که هردو کتفش را از این طرف تا آن طرف گچ گرفته اند. بابا می گفت داشتیم وارد کوچه میشدیم که طبق معمول توی همان جوب اول کوچه افتاد. فردایش که از آنجا رد شدیم قندهای ریخته شده ی کنار جوب را دیدیم.
- ۹۴/۱۱/۰۹