این داستان...کفاشی و کفش تابستونه
این داستان... کفاشی و کفش تابستونه
از اونجایی که ما در سفر به سر میبردیم و به همراه خواهران ،دختر عمو و دختر عمه در حال خوش خوشان بودیم و منم دنبال کفش،کفش فروشیا رو دید میزدم... پای راست مبارک توی چاله چوله ی پیاده رو فرو رفت،به حالت 360 درجه توی کفش چرخید و قسمت سمت چپ کفش راست رنجیده خاطر گشت و تاب نیاورد و پاره شد، ظاهرا میدونست دیگه وقتشه و نو که میاد به بازار کهنه میشه دل آزار!
فلذا ما از اون سمت خیابون راهمونو به این سمت خیابون ادامه دادیم و در کمال تعجب خدا معجزه کرد و یه کفاشی سر راهمون قرار داد... من هم که سر از پا نمیشناختم دمپایی مردونه ی کفاشی مذکور رو که مدیونید فکر کنید به پام زار میز پوشیدم و لختی منتظر موندم تا طرف دو کوک بزنه به کفشم.
القصه اینکه هر کی ندونه شما که بهتر میدونید من ازونایی نیستم که از رو برم و بیشتر حتی میدونید که عاشق همون کفشم دوباره با پررویی تمام و با اعتماد به نفسی هرچه بالاتر اقدام به پوشیدنشون کردم چرا که اونا خاطره ساز بودن (یاد خوابگاه و بچه هایی که الان فارغ التحصیل شدن و بیرون گردیا و امتحانات و آخر ترم و...) در حالی که فردای اون روز کفش نو خریدم.
گذشت تا اینکه 3 روز پیش وقتی از کلاس بر میگشتم دم خونه باز به همون حالت پام پیچ خورد و از همون ناحیه کفش پاره شد!
در همین راستا اعلام میکنم که حیف اون 4 تومن!
- ۹۵/۰۶/۲۲