که کله ی صبحی این شعر ورد زبونت شه و هی ریپیت و ریپیت اگن
پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۲ ق.ظ
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد1 نیابم به قدر وسع بکوشم
اولین بار اینو آقای محبی استاد فیزیک سر کلاس خوند... همونجا یه بیتشو نوشتم و بعدا گشتم دنبالش و پیداش کردم... و بعد عاشق سعدی شدم!
1: اسم "مراد" نسرین اینا هم توشه!
راستی نسرین! توی اتوبوس بودم تو راه برگشت به خونمون...این خانومه که کنارم بود اسم شوهرش مراد بود :دی 4تا هم بچه داشت!
- ۹۵/۰۴/۲۴
خیلی سخته حتی روخونیش برام :دی