سر+باز
پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۶ ب.ظ
از خواب پاشدم و همینجور با موهای بهم ریخته و قیافه ی ژولیده رفتم توی پذیرایی و رو به مامان و بابا گفتم: 13 نفر تو جاده ی شیراز کشته شدن...یه اتوبوس سقوط کرده...
مامان گفت چراااا.... گفتم نمیدونم... همون لحظه اخبار ساعت 2 شروع شد (ساعت2ظهر از خواب پاشده بودم!) رفتم توی حیاط و برگشتم... اخبار گفت 19 نفر... تا اون لحظه تعدادشون به 19 نفر رسیده بود...
نزدیکای شیراز دره های خیلی خطرناکی داره... مامانم قبلنا میگفت به جاده ش میگن جاده ی مرگ
امروز صبح که از خواب پاشدم فهمیدم اون 19 تا سرباز بودن... یه سر به اینستا زدم و همینجور که پیچا رو بالا پایین میکردم همه در موردشون پست گذاشته بودن... و خدا میدونه که چقدر دلم سوخت...
حالا باید هر لحظه نگرانی مامان رو ببینم تا وقتی که میرسم خوابگاه... و چی بکشن مامان و بابا اون چند ساعتو...
"نگران نمازا و روزه های قضامم..."!
+
با اشک برای آخرین بار بایست
در حسرت برگشتن و دیدار بایست
از صندلی ات بلند شو، دره رسید
مرگ آمده سرباز! خبردار بایست