این ماجرا: هضم ناشدنی
اگر بگذریم از ظاهرش و رنگ رژای پررنگش که من یه چیزی از پررنگ میگم و شما یه چیزی میشنوین؛ و از موهای هر بار یه رنگش، طوری که من یه بار وقتی رسیدم خوابگاه با یه فرد بیگانه مواجه شدم و سلام کردم و رفتم تا کفشامو درارم و چند ثانیه بعد با تعجب بسیار برگشتم سمتش و پرسیدم تویییی؟و نحوه ی با ادعا حرف زدنش و فحشای از شکم به پایینش و ابروها و خط چشم و خط لب تتوش و حتی اگر بگذریم از ساپوتای گل گلیش و مانتوهایی که حکم بلوزو دارن که توی دانشگاه میپوشه! و گوشای 7 سوراخه ش...
نشسته بود پیشم و از دوست پسر سابقش گفت...از دوست پسر جدیدش گفت ...از پسر عمه و دایی دوست پسرش گفت...و حتی از چندتای دیگه که اسم اورد و من نسبتشونو نمیدونستم و نمیشناختمشون...از اینکه رفته شهرشون و نرفته خونه ی خودشون و رفته خونه ی دوست پسرش و چند روز مونده...از اینکه به مامانش گفته دارم میرم پیش کی! از این تعجب کردم که مامانش چیزی نگفته، گفت از حمام اومدم بیرون و دوست پسرم نبوده و پسر عمه و داییش بودن منم شروع کردم به اتو کشیدن موهام...از عکسایی که نشونم داد که پیش پسرای غریبه با بلوز و شلوارک بود... از دردایی که داشت و ماساژا و دستایی که سمتش رفته بود... از شب پیش کی خوابیدم... از یهو منو بوسیدن... و...
+ولی با همه ی این وجود همیشه نمازاشو اول وقت میخونه... همیشه
دمش گرم!