براتون متاسفم آقای دکتر!
دیشب به خاطر یه مسئله ای و یه حرفی فشارم افتاد و بچه ها دورم جمع شدن و با آب شکر (آب قند نه هاا) ازم پذیرایی شد... یه لحظه همه دورم جمع شده بودن حس گردم عروسم :| و به خاطر سردرد و سرگیجه ی شدیدی که داشتم امروز نتونستم برم دانشگاه و بچه ها هم رفتن امتحانو لغو کردن و به استاد گفتن که نیومدم و استاد هم حالمو پرسیده بود و این حرفا! و دم بچه هامون گرم...زنگ میزدن حالمو میپرسیدن هرساعت... منم تا 12 ظهر خواب بودم...از بیحالی! یه نفرو هم فرستادن پیشم ببینه حالم چطوره و بعد بهشون زنگ بزنه... دستگاه فشار دانشگاه بود وگرنه دیشب میخواستن فشارمو بگیرن، و مقاومت من هم نتیجه داد در برابر "پاشو آماده شو ببریمت بیمارستان".
این پایگاه سلامت هم البته کلی انرژیمو گرفت...اولین تجربه ی درمانی بود که داشتیم و خیلیا رو ویزیت کردیم! از بچه های دانشگاه! و توصیه های رژیمی و تغذیه ای دادیم و BMIمحاسبه کردیم. و کلا خیلی باحال بود... ژست گرفتنامون تو حلقم!
فقط اینکه خیلی نامردن! دو روز تمام وقت من کار کردم...امروز که حالم بد بود و دانشگاه نرفتم با مدیر گروهمون همگی عکس دست جمعی انداخته بودن ... با روپوشای سفید. هی عکساشونو میبینم هی حرص میخورم هی بهم میخندن!
+لطفا اگر نمیتونید از خودتون دفاع کنید و کاراتونو توجیه کنید و نمیتونید کارای اشتباهتونو گردن کسی بندازین و مقصر اول و آخرش خودتونید لااقل بقیه رو خراب نکنید و نسبت دروغ ندین...
با شما هستم آقای فلانی...مسئول محترم! آقای معاون!!
- ۹۵/۰۲/۱۴
همیشه سلامت باشید :)