پوشیدن کفش تق تقی در عروسی واجب است!
اگه بگذریم که عروس کی بود و چرا ما رفتیم عروسی و با کی رفتیم و اگه بگذرم از اینکه دوستم بود و مامانش همکار مامانم و باباشم بابامو میشناخت و همکلاس دختر خاله و دختر داییم بود و با سرگروه مامانم اینا همراه شدیم رفتیم علوسی...
وبگذریم از اینکه یه خانومه اولش اون پشت پشتا داشت با یه نفر دیگه میرقصید و به عبارتی تمرین رقص میکرد و نمیومد وسط و وقتی اومد وسط و وقتی چشمم بهش خورد اونقدر خندیدم و اونقدر سعی کردم جلوی خندمو بگیرم و انقدر نتوستم که یه ربع هی میدیدمش هی غش میکردم هی نفسم بالا نمیومد هی از شدت خنده اشکم میریخت رو صورتم و صورتم خیس شده بود! خیلی جوگیر بود بنده خودا! از خوشحالی یه جا بند نمیشد!
حالا قسمت ضایع ماجرا این بود که عروس و داماد دست همو گرفتن و از جایگاه اومدن پایین که بیان برقصن به واقع! و به خیل رقاصان بپیوندن که محل مورد نظر یه گردی وسط سالن بود که هی زیرش رنگی رنگی میشد، همین که رسیدن آهنگ قطع شد! و خواننده از بلند گو اعلام کرد که صدا قطع شده و دقایقی دیگر آهنگ پخش میشه! بعد هی منتظر موندن هی منتظر موندن که یهو یه صدای بلند از بلندگو گفت: تکون بده! و دوباره فرمود تکون بده... و در ادامه اذعان داشت: کمرو تکون بده! کلا اینکه خیلی یهویی آهنگ وصل شده بود و آهنگ تند و یهویی اومد بزنه حالشونو و رقص دوتاییشونو بگیره که یهو اینا روی آهنگو کم کردن و کم نیاوردن و حرکات موزون از خودشون در وکردن که البته حضار جو گیر شده و اونا هم تحت تاثیر اینا حرکات موزون تر و وحشتناک تر بروز دادن!
+اینکه چرااااا باید از همه ی تالارای این شهر اونم وقتی که من باز کفش پاشنه بلند پوشیدم؛ دقیقا باید به همون تالاری دعوت بشیم که دفعه ی پیش با همین کفشا روی سنگفرش ورودیش تا دم تالار نتونستم راه برم و هی کج و کوله میشدم و بس که بد بودن این سنگا و این کفشا پامو آزار میداد خودمو انداختم روی مامانم که داشت جلوم راه میرفت و گفتم مامان تورو خدا نرو منم با خودت یجوری ببر و غش غش زدم زیر خنده :| و اونقدر خندیدم که مامانم خنده ش گرفته بود و نمیتونست منو جمع کنه... منم سرمو کرده بودم تو چادر مامانم و ادامه میدادم! به دلیل اینکه هم اینور هم اونور مردا صندلی گذاشته بودن نه میتونسم کفشامو درارم و پابرهنه تا سالن برم، نه میتونستم با کفشام راه برم... نه مامانم میتونست بغلم کنه! بگذریم که چی شد و با چه وضعیتی رفتم !
امشب هم خدااارو شکر خواهرم بود و موقع راه رفتن و بالا و پایین رفتن از پله ها دستمو دور بازوش حلقه میکردم که با کله نرم تو رمین! ولی شما فک کنید این نشونه ی محبت زیاده!
و سرزنش نکنید با جمله ی" آخه مگه مجبوری؟!"
- ۹۴/۱۲/۲۹