هرچی انرژی و ذوق و شوق داشتنم ...پرید
جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۳۶ ق.ظ
امروز وقتی در حین حرف زدن با "فلانی" وسط توضیحاتم با کم محلی بهم گفت خلاصه ش کن و نذاشت همه ی مشکلاتو براش بگم و با بی محلی برخورد کرد و حرفامو نشنیده گرفت و حرفای خودشو زد و منی که یک ساعت منتظر بودم تا بلکم وقتش خالی شه و نورمون به جمالش روشن شه رو اینجوری پاسخگو بود و متنفر شدم از نگاهاش، انقدر حالم گرفت و انقدر تمام انرژیمو گرفت که درک کردم وقتی "ز" خودشو از خونه بهم تا خوابگاه رسوند و منو با اون حال خراب برد بیرون در حالی که من تمام روز رو جلوی اون هم سوئیتی تظاهر به هیچ اتفاقی نیفتادن کرده بودم، و بعد برد برام شیرینی خرید و تهدیدم کرد که اگه بخوای به حال و روز و قیافه ت همینجوری ادامه بدی با من راه نیا و وقتی برگشتیم گفت با این حال و روزی که داری، تمام انرژیمو گرفتی... کاملا درک کردم که چی میگه
- ۹۴/۱۲/۲۸