میم و درختهای باغچه ی ما!
همسایه سمت چپیمون یه پسر داره که اسمش میم هست...اگه بپرسن اولین کسی که توی زندگیت ازش متنفری کیه میگم نسترن! بپرسن دومی میگم میم پسر همسایمون!
بیچاره چیزیم به من نگفته و نمیگه ( جرئت نداره بگه!)ولی خب ازش خوشم نمیاد!!
خیلی تنبله!همشم دم خونه داره باغچه های مارو آب میده!!خب که چی؟؟!
هرموقع هم که از خونه میا م بیرون دم دره...خب نه من نه اون طبق معمول سلام نمیکنیم...فقط یدفه بود که سرحال بودمو شادو شنگول در حالی که داشتم کیفمو وسط کوچه تاب میدادم رسیدم دم خونه، و زیر چشمی نگا کردم که موقعیت سرشو بسنجم ببینم این همه حواسم نبوده خل بازی دراوردم منو دیده یانه، دیدم داره نگام میکنه چشم تو چشم شدیم منم دیگه مجبوری زورکی و با اکراه سلام کردم!
امروز از سبز قبا میومدم،غروب بود، سر کوچه که رسیدم دیگه شب شده بود، دیدم یه نفر داره از دور از پیاده رو سمت راست میاد اول کوچه(ما هم چون خونمون سمت راسته میخواستم ازون سمت برم)
خوب که دقت کردم دیدم میمه،2تا کیسه ی خیلی بزرگ هم تو دستاش بود(فک کنم پرای درختشونو چیده بودن خخخخ!!)
دیگه حالا منم از روی ناچاری راهمو کج کردم سمت چپ واینقد رفتم سمت چپ که به صورت مماس با دیوار به راهم ادامه میدادم همه ی چادرمم خاکی شد...اه!
خو طبق معمول سلام نکردیم
همین که از کنارم گذشت و رفت، من خوشحال ازین پیروزی که ای ول بازم محل نذاشتم بهش و دمم گرم و ازین حرفا و ریز ریز با خودم حرف زدنا خندیدنام تو تاریکی اول کوچه و عین خلو چلا
همین که رسیدم به روشنایی دیدم یکی از همسایه هامون دم در خونشون ایستاده داره نگام میکنه...!
من باز هم به همون کارهای خل و چلیم ادامه دادم، حالا میخواد بگه این دختره دیوونه ست بگه، ولی بهش اجازه نمیدم بگه تا منو دید یهو آدم شد
دیگه منم اصلا ضایع نشدم هیچم کم نیاوردم به دیوونه بازیا ادامه دادم...تازه احساس میکنم وقتی که خانوم همسایه رو دیدم رفتارم از قبلشم غیر طبیعی تر شد و عصن یه وضی ...
+فک کنم الان میم داره باغچه ی دم خونمونو آب میده...حالا من عایا به این میتونم بفهمونم ذخایر آب بشر کم ان؟ها؟؟
++دیشب ساعت 3نصفه شب بود رفتم تو حیاط، میم دم کوچه داشت به درختامون آب میداد خخخخخ!!!
- ۹۳/۰۵/۲۳
منم دقیقا همسایمون یه پسر داره همش با هم چشم تو چشم میشیم بعد جالبم اینه با هم همش بیرون در میایم فک کنم کشیک میده من کی بیرون میخوام درام باهام درمیاد اصن یه وعضیه...........
اوووووووووووووووووووووخ دزفول من انقد دوسش دارم این شهرو
تازه مردمشم که خیلی خوبن پدرم همیشه از دزفولیا تعریف میکنه از اندیمشکیا شکایت و از این صوبتا آخ پدر من 4 سال جنگ بوده به خاظر اون اون زمان زیاد اون جاها بوده