ماجرا های باشگاه!
امروز تو باشگاه باز یه آهنگ عربی پخش شد،این مربی ما باز جو گرفتش گفت 2دقیقه همه رقص!
خلاصه منم به حرفش گوش دادم(و چون که خیلی بچه ی حرف گوش کنی ام!!!) چشامو بستمو شرو کردم!
2 دقیقه بعد چشمامو باز کردم همه داشتن بهم میخندیدن! (صدای آهنگ بلند بود من صدای خندشونو نشنیده بودم!!!)
منم از رو نرفتم به حرکات ناموزونم ادامه دادم!
غیرِمنم هیشکی وسط نبود!
منم گفتم بیخی باو و ادامه دادم!
خودمو یه لحظه تو آینه دیدم...وااااااای این حرکات چیه دختر؟؟!
بیخیال!!!
بده موجبات خنده و شادی جمعو هی فراهم میکنم...والا...!
خنده مفتکی!!!
بعد مربی خندید گفت برو شیرتو بخور
من:بستنیش خوشمرزه تره!
و رفتم تو افق محو شدم تا شیرمو بخورم....
+گرمایی که موقع رسیدن به خونه از لای موهام بیرون میاد،جهنمو واسم تداعی میکنه!
++مردم چه تیپایی میزنن تو باشگاه! روم نمیشه نگاشون کنم! خخخخ!
خانوم مربی میگه میخوام یه چیزی بگم حیف که دخترا اینجان!!!
آخرشم گفت...!! :))))
- ۹۳/۰۶/۱۱