مدافعان حرم
تو مغازه نشسته بودیم (بعد ماجرای مغازه و اینکه چه مغازه ای رفتیم و چرا رفتیم و کلن چی شد که رفتیم رو میگم)
پسر خاله م و بابام و اون یکی شوهر خالم و خوده صاحب مغازه که باز دوست پسر خاله م میشد دم در بودن...
یه ماشین اومد جلوشون ایستاد و چند نفری پیاده شدن و شروع کردن به روبوسی و اینا... دوستای پسر خاله م بودن
میگم عه اونو نگا کنید ...اون پسره...چقدر شبیه شهید همته...مامانم و خاله هام و خواهرم برگشتن و نگاه کردن...گفتم بزار بزار یه عکس ازش بگیرم...در حالی که داشتم جمله ی "وای چقدر شبیه شهید همته" رو تکرار میکردم.
اومدن تو مغازه ای که ما نشسته بودیم و نشستن روبه روی ما
اون پسره هم نشسته بود پیش خالم و داشت باهاش حرف میزد بقیه ی دوستای پسر خالم و خودش هم نشسته بودن کنارهم پیش همین شهید همت!
از حرفای خاله م همینو فقط شنیدم که بهش گفت حالا کی میری سوریه؟
با خودم گفتم نکنه این میخواد بره سوریه؟ میخواد بره شهید شه؟ میخواد بره مدافعان حرم و... خلاصه غرق این افکار بودم
رسیدیم خونه، میگم خاله این شهید همت میخواد بره سوریه؟ میگه آره.میگم مدافعان حرم؟ میگه آره
پسر خالم اومد توی آشپزخونه، بهش میگم تو هم میخوای بری سوریه؟ میگه آره؟ میگم خب واسه چی؟ میخوای بری شهید شی؟ میخنده میگه آره. بهش میگم با شهید همت میری؟! میگه کی؟! خالم میخنده...بعد از لابه لای خنده هاش میگه با حسینه، بهش میگه شهید همت.
میگه تازه دیشب مامان و بابام رو راضی کردم، چون رضایت پدر و مادر الزامیه. میگه بیا...میرم پیشش، از توی گوشیش اون حکمی رو که واسه مدافعان حرم و ایناس و به زبون عربیه رو نشونم میده میگه اینو واسم صادر کردن.فرم مدافعان حرم رو هم نشونم میده. عکسای خودش و دوستاش رو و صاحب همون مغازه و شهید همت و اون دوستای دیگشو هم نشون میده که با هم کربلا رفتن و ظاهرا یه عملیات کوچولو. میگم میخوای بری خودکشی کنی؟
برمیگردم به زنش میگم تو چجوری میزاری بره؟ها؟ میگه چمیدونم همشون میخوان برن شهید شن! به زنش میگه تو دیروز با رفتنم موافقت کردی، زنش میگه نه من اون روز جلوی فامیلاتون موافقت نکردم فقط چیزی بهت نگفتم، نمیذارم بری. میگه نه دیگه موافقت کردی!
میگم حالا چه مدت میری؟ میگه یه دوره ی آموزشی داره از سه روز دیگه شروع میشه بعدشم اعزام میشیم واسه 3 ماه. میگم سه مااااااه؟؟؟
میگه آره...نزدیک به 400 نفرو همین روزا میخوان اعزام کنن...
+ خیلی از مدافعان حرم شهید شدن...
- ۹۴/۰۶/۲۳