نگرانم...
جمعه, ۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۵ ق.ظ
از دیشب نگرانم،از ظهر تا الانم دل تو دلم نیست
لطف کنید وقتی میخواین یه مدت خبری ازتون نباشه،خبر بدین. چه مامانت باشه،چه میخواد بابات باشه چه هرکی
من چند روزه درس نخوندم
وقتی میگی بیمارستانم،بستری ام
وقتی 4 روزه دارم غصه میخورم که دستت بی حسه،وقتی میگی دکترا یه چیزایی میگن، وقتی زبونم بند اومد که گفتی کنار نخاعت یه توده هست،وقتی میگی به هیشکی نگو و فقط خودت میدونی
وقتی نمیتونم به هیشکی بگم و هی مجبورم تو خودم بریزم، وقتی که فرجه ی بچه هاس و نمیتونم جمعشون بکنم بیایم عیادت
وقتی که میشینم پای کتاب و هر لحظه بهت فکر میکنم که چی شده؟ حالت خوبه؟ چرا خبری ازت نیست؟
نباید یه خبر بدی...
مگه دستم بت نرسه! خیلی داغوووونم....
- ۹۴/۰۳/۰۸