عشق فراتر از اینهاست جانم...
بعضی وقتا ها آدم ها یک روزهایی که در ظاهر مثل بقیه ی روزهاست یک چیزهایی میبینند، میشنوند و درک میکنند که دنیا برایشان مثل قبل نیست، آن روز را میشود جشن گرفت، اصلا عید نامید...
روزایی که میشود عشق را درک کرد
اینکه دلت میخواهد با تمام وجودت طوری که تمام آدمهای دنیا بفهمند فریاد بزنی که چقدر خاطرشان را میخواهی،چقدر آنها را عاشقی و تا چه اندازه برایشان میمیری
کسانی میگذرن از چیزایی که دوست دارن که تو مات و مبهوت میمانی در قدرت عشق...
تویی که تا همین لحظه بیزار بودی از هرچه عشق و عاشقی ست.و زخم خورده بودی از تمام محبت هایی که کردی...
این روزها را میشود خندید، بلند خندید، به دنیا و به روی آدم هایی که امروزت را ساختند
و بلند بلند گریست به حال خودت؛که تا بحال این چیزها را درک نکردی؛که 21 پاییز گذشت و ندیدی؛که ساده از همه چیز گذشتی که نفهمیدی، این ها را نشناختی...
+این پست تقدیم به پدر عزیز و مادر مهربانم که ایثارگرانه زندگی ام را با عشق ساختند :) عشقی که هیچوقت سرد نخواهد شد.
گرچه هیچوقت اینجا را نخواهند خواند.
- ۹۳/۱۲/۲۳